eitaa logo
بانوی پیشران
856 دنبال‌کننده
535 عکس
121 ویدیو
27 فایل
شناسه مدیر: @esrazanjani
مشاهده در ایتا
دانلود
اصولیون گفته‌اند: مشتقُ حقیقی آنست که زمانی، متلبس به صفتی بوده و هنوز هم به آن صفت، متلبس است. اما اگر زمانی متلبس بوده و اکنون دیگر تلبس ندارد، مورد اختلاف است که می‌توان به آن مشتق گفت یا نه؟! و اگر متلبس نبوده ولی بعدا امکان تلبس به آن صفت را دارد قطعا به مجاز است اگر آن را مشتق بنامیم. سال‌هاست که این قاعده اصولی با همین تعریف مورد اتفاق اصولیون است. غافل از این‌که در سال ۶۱ و درست در روز عاشورا این قاعده شکسته شده و به کسی که هرگز صفتی را نداشته است، نه فقط او را متصف دانسته‌اند که سال‌ها و قرن‌هاست، او را به آن صفت می‌شناسیم. حضرت عباس قمربنی هاشم ابوالقربه، هرگز نتوانست "آب" را به خیام برساند و هرگز کودکان چشم انتظار عمو "آب" را از دستان عمو ننوشیدند و شرمندگی برای او ماند و بچه‌ها از آبی که نیاورد و از طلبی که کردند و بی عمو شدند. لیک قرن‌هاست ما "عباس" را به سقایی یاد می‌کنیم. وصفی که هیچگاه در روز عاشورا به آن تلبس نیافت. شاید از آن جهت که تمام وجود خود را فدا کرد تا بتواند به وعده وفا کند. یمین و یسار و چشمان را فدا کرد و عمود آهنين به فرقش وارد شد و آنگاه که مشک پاره شد و از رساندن آب ناامید شد، برای همیشه تاریخ شد "سقای دشت کربلا" و نه کسی پرسید چرا و نه کسی تشکیک کرد و نه کسی غیر از او را به این وصف می‌شناسیم. السلام علیک یا ساقی عطاشی کربلاء https://eitaa.com/banooyepishran
_ ساعت ۵ صبح فرودگاه "مهرآباد" _ کارت پرواز در دست نشسته‌ام به انتظار اعلام نوبت سوار شدن هواپیمای "ماهشهر" _ بلندگوی فرودگاه مدام درحال اعلام وضعیت پروازهاست. اهواز پرید. شیراز رفت‌. آخرین اعلام برای کرمانشاه انجام شد...‌‌ _ تقریبا مسافران کمی در فرودگاه مانده‌اند. اغلب هم آقایانی کت و شلواری هستند با یک کیف اداری و بدون چمدان یا ساک و کوله‌ای. مشخصا مسافران چند ساعته نهایتا یک روزه اند. از صحبت‌ها هم می‌شود همین را درک کرد. همه صحبت کاری و جلسه می‌کنند و از قرارهای بعدی در تهران با هم گفتگو می‌کنند. (دلم می‌خواهد در این باره بنویسم ولی شاید ماهشهری‌ها دلشان نخواهد.) _ کمتر بانویی در پرواز هست. فقط یک مادر و دختر مسن که هرچند چهره‌شان جنوبی است و لهجه‌شان، اما سبک لباس پوشیدن دختر که خودش عاقله زنی است، تهرانی که نه، "ززآ" یی است. شاید ۸ سال جنگ مصدوم‌شان نکرده باشد ولی این اغتشاشات "ززآ" تیر و ترکشش به این عاقله زن هم گرفته. https://eitaa.com/banooyepishran
_ساعت حوالی ۸ محوطه بیرونی فرودگاه ماهشهر _ دو بانوی عزیزی ماهشهری که بعدتر متوجه می شوم یکی فرزند شهید است و دیگر فرزند رسول‌خدا صلوات الله علیه به استقبالم آمده‌اند. _ توقعم بود از گرمای ماهشهر نفس کم بیاورم ولی بی‌شک هوا از تهران بهتر بود. البته ساعت ۸ است و جا دارد برای اعلام دما و .‌‌... _ رفتیم منزل اسماءسادات که به شدت بسیار بالایی خوش سلیقه چیده شده ولی به شدت بسیار زیادی بی شباهت است به خانه‌های بومی. کاملا مدرن است و البته خوش سلیقگی اسماءسادات بیشتر به چشم می‌آید. _در میهمان‌نوازی هم همه چیز به شدت دلنواز است و بی‌نظیر... _ دلنشین ترین بخش میهمان نوازی آنجا بود که به وقت ناهار تعدادی از خانم‌ها آمده بودند و همه با هم ناهار را میل کردیم. یاد خیام لبنان افتادم وقتی دیدم همه جمع شده‌اند. آن سال هم در خیام پذیرایی در یک خانه بود ولی با کمک همه و زیبایی این قصه آن بود که آدم از جمع صمیمی‌شان انرژی می‌گرفت و احساس غربت نمی‌کرد. حالا توی ماهشهر گرم، گرمای حضور دوستانی دیرین را حس می‌کردم. دوستانی همرنگ و همفکر و هم‌مسیر. دوستانی که از جان و دل برای مردم شهرشان تلاش می‌کردند، بی‌دریغ و بی‌منت و صدالبته پرتلاش و خوش‌فکر.... https://eitaa.com/banooyepishran
_ حسینیه دیدنی بود. همه رنگی هم حضور داشتند. همه سنی و بعدتر متوجه شدم حتی با هر تفکری... _ تصمیم داشتم فقط سخنرانی کنم اما باز هم خوی معلمی اجازه نداد. دلم می‌خواست با آن جمع جوان و نوجوان و پیر و میان‌سال راحت گپ‌و‌گفت کنم. _ میکروفون به دست و ایستاده تلاش کردم از گذرگاه تاریخ، دخترک زنده‌ به گور شده را بیرون بیاورم و به دست اسلام بسپارم تا عزت و کرامت و هویت و شخصیت خود را بازیابد و در عبور از کوچه‌های بنی‌هاشم، تمام کوثرانگی‌های فاطمه را در کنار پدر به تصویر کشم تا وقتی نقش و نگار بانوی کربلا و ضرورت‌های حضور او در صحنه اجتماعی و سیاسی را به قلم بیان می‌سپارم، "ما رایت الا جمیلا" را در قاب چشمان مخاطبم به نظاره بنشینم. _ حالا تاریخ و جغرافیا در دستان ما بانوانی است که باید آن را زینبی ترسیم کنیم و اگر نه، باخته‌ایم. نه بازی را که زندگی را ... که ولایت‌مداری را که از فدک مادر آموخته‌ بودیم.... که تمدن‌سازی را که با خطبه‌های زینب در ویرانکده کاخ یزید تمرین کرده‌بودیم.... و امروز باید مشق کنیم و به فردای تاریخ بسپاریم. https://eitaa.com/banooyepishran
_ اینجا ماهشهر است. همان ماهشهری که آبان ۹۸ و بعد از گران شدن بنزین در صدر اخبار قرار گرفت. گاهی حتی برای برخی سقوط کرد. با تانک و نفربر در خیابان تردد می‌شد و برای برخی دستیابی به سلاح جنگی کار یکی دو دقیقه بود. جراحی و کوره آن روزها مثلا سقوط کرده بود ولی بانوی ماهشهری فرقی نداشت از جراحی یا کوره باشد، میهمان حسینیه عزیز بود و اصلا صاحبخانه. **** _ حسینیه ها قلب شهرهای ما ایرانی‌ها و شاید مسلمانان است و بانوان فعال و پرتلاش خون تپنده حسینیه‌ها و شهرهای دور و نزدیک ایران زمین. _ دلم برای ماهشهر تنگ شده.... برای عسل و غزل برای اسماءسادات برای مادر سید رضا برای خانم قنواتی برای خانم حیاتی برای بانو کردزنگنه برای ریحانه که حرف نه، که سکوت بود برای بانو درویشی که تا لحظه آخر کنارم بود و اهل رفتن مدام کربلا بود کاش دعایم کند....‌ https://eitaa.com/banooyepishran
(۱) نشسته ام در میان جمعی متفاوت از جمع‌های معمول ... جمعی که خود را دانشجویان معرفی کردند... جمعی که در یک نگاه مثل همه آدم‌های دیگر هستند و وقتی پای حرف‌شان بنشینی، کوه هم در برابرشان سر خم می‌کند و آسمان به زمین غبطه می‌خورد از این‌که این‌ها را در آغوش دارد.... روبرویم مردی است که حکم زندانش ۱۵۰ ساله بوده، فقط ۱۵۰ سال .... کنارش مردی دیگر نشسته که در آغاز سخن، ایام عزای حسینی را تسلیت گفت و البته تبریک چرا که از نظر او این ایام ما را در مکتب امام حسین تربیت می‌کند. پس جای تبریک دارد. او هم ناقابل به ۴۰۰ سال زندان محکوم شده بود. و این دست مردی نشسته که دارد از خاطراتش می‌گوید. سال‌های که هر روزش عین هم بوده. صبح بعد از نماز، تا ظهر آنقدر قرآن می‌خوانده که لابد حفظ شده و ظهر نماز می‌خوانده و بعد از ظهر در کلاس‌های عقیدتی سیاسی مجبور بوده شرکت کند و دوباره نماز و .... این یکی حکمش سبک بود. فقط ۴۰ سال.... و در این جمع مردی هست که ۳۶۰۰ سال حکم زندان گرفته است. نمی‌دانم کدام قاضی این حکم را صادر کرده ولی خیلی لابد امیدوار بوده به ۳۶۰۰ سال زنده بودن و ماندن زندانی‌اش.... و بیشتر شاید بشود گفت احمقی بیش نبوده‌‌است... https://eitaa.com/banooyepishran
(۲) ابواسلام از عقلانیتی می‌گوید که جریانات این روزهای منطقه را مدیریت می‌کند. عقلانیتی که استراتژی سال‌های سالِ نظام سلطه را زمین زده و ناکارآمد کرده‌است. این‌‌ها را اگر سال‌های گذشته می‌دیدیم چه بسا جواب سلام ما را نمی‌دادند ولی این روزها از علی علیه السلام می‌گویند و از جمهوری اسلامی ایرانی تقدیر می‌کنند که تنها کشور حامی واقعی‌شان بوده است. از امر امامی سخن می‌گویند که بر ضرورت تسلیح کرانه باختری تاکید کرد و البته باید یاد کرد از مردی که این امر را به گوش جان خرید و برای عملیاتی کردن این امر، طراحی کرد و اقدام و امروز ما شاهد باتلاقی هستیم که دشمن در آن به گل نشسته و جِنینی که هر روز در صدر خبرها قرار می‌گیرد. از کودکانی می‌گویند که در زندان چشم باز کرده و رشد یافته‌اند، به جرم این‌که مادرشان زندانی بوده. از نوجوانانی می‌گویند که با دست‌های خالی به جان رژیم افناده‌اند. و دارند امر امام را محقق می‌کنند: نابودی رژیم ... و البته از خانه‌هایی که روزانه با خاک یکسان می‌شود و خانواده‌هایی که بی‌خانه و خانمان می‌شوند و هیچ‌کس نیست به دادشان برسد. و کسی در گوشم می‌خواند: "من اصبح و لم یهتم بامور المسلمین فلیس بمسلم" و یکی در گوش دیگرم خرناس می‌کشد که "چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است"... و جنگی که در درونم شعله می‌کشد. و مرد می‌گوید: " بزودی در الاقصی نماز خواهیم خواند. بر این باوریم و دست از مبارزه برنمی‌داریم....." و کسی باز در درونم می‌گوید " سهم تو در این جنگ چیست؟ سهم تو در نابودی رژیم صهیونیستی چیست؟ " https://eitaa.com/banooyepishran
(۱) خسته از راه آمده‌ام بعد از دست دادن ۴ ملیون تومان ناقابل بابت عصب کشی که آخر هم متوجه نشدم عصب را می‌کِشند یا می‌کُشند. تصمیم دارم زود بخوابم که فردا خیلی زود باید به جایی دور از خانه ولی نزدیک به قلبم بروم. " " یاد " " که می‌افتم، یادم می‌آید این ترم باید اندیشه سیاسی درس بدهم و از محتوای هیچیک از کتب آموزشی موجود با این عنوان خوشم نمی‌آید و باید دنبال متن خوب بگردم یا پیدا کنم و یا تدوین کنم. در ضمن گشت و گذار در کانال‌های با محتوای بیانات ، مواجه شدم با یک پیام و حس کردم به من مربوط می‌شود، هرچند تقریبا هیچ ربطی نداشت. من فقط ۲ یا ۳ بار رفته بودم و هیچ وقت حساسیتی به نداشتم حتی بعد از اغتشاش بنزینی ۹۸ که در صدر خبرها بود. اما این بار برایم مهم بود. حس داشت. چرا این حس در من ایحاد شده بود؟ خونگرمی مردم ؟ میهمان‌نوازی شان؟ یا چه؟ هرچه هست یک درونم جوشید. دوستش داشتم والبته بهانه‌ای شد برای اندکی تفکر و دست به صفحه کلید شدن. 🏷 بانوی پیشران https://eitaa.com/banooyepishran
(۲) برای ما می‌آورد. نیاز قطعی زیست سالم انسانی است‌. همان حس مقبولیت و پذیرش ماست در فضای اجتماعی‌مان. نشاط می‌دهد و حرکت. فرصت‌های سازنده‌ای را پیش روی‌مان می‌آفریند. مثلا کمک می‌کند من مراقب روابط اجتماعی خود باشم و برای حفظ‌شان بکوشم. ِمن برای محیط اجتماعیِ من هم می‌تواند سازنده باشد. منِ متعلق هم به محیط اجتماعی‌ام هویت می‌بخشم. به ما داد. به اسلام، به ایران، به انقلاب، به مردم، به تمامی آرمان‌های انقلاب ... به تحول خواهی ..... و برایم از جنس دارد. این روزها که به اهل بیت را تمرین می‌کنیم، مراقب باید باشیم‌. مراقب امام حسینی مان.‌‌‌‌‌‌.. مراقب به عاشوراییان مراقب فرزندان‌مان باشیم که هویت و آینده شان را می‌سازد. 🏷 بانوی پیشران https://eitaa.com/banooyepishran
🍃بسم الله الرحمن الرحیم🍃 ✨ معرفت جویان گرامی ♨️ با عنایت خداوند متعال نشست میانی دوره آموزشی طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن ویژه تمام مسیرهای آموزشی برگزار می‌گردد. 🗓چهارشنبه ۱۸ مرداد ماه، ۱۴۰۲ 🕕ساعت: ۱۸ ✅مهمان ویژه نشست: سرکار خانم شریعتمدار استاد حوزه و مبلغ دینی ⚠️فراگیران محترم دوره طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن، لطفاً شرکت در نشست را اولویت خود قرار دهید.💐 با توجه به هماهنگی صورت گرفته، شرکت دیگر عزیزان بلامانع است.✅ 📩راه ارتباطی با ما @Amozesh_majazi_banovan ♦️پیوند(لینک) حضور در جلسه: 🔗https://bbb01.lkha.ir/b/4nu-np2-nqk-0kv 🆔@lkha_ir 🏷 بانوی پیشران https://eitaa.com/banooyepishran
و از دهه ۹۰ داریم می‌رویم اولش خودمان می‌رفتیم. داشتیم و نداشتیم جور می‌کردیم که برویم. تمام سال هزارتومان و ۵هزارتومانی کنار می‌گذاشتیم که برویم . چند سالی که زیارت فرهنگ شد، خوش ذوق‌هایی پیدا شدند که شروع کردند به جمع‌آوری هزینه برای آن‌ها که توان رفتن نداشتند‌. و وقتی این روایت را می‌شنیدیم دودل می‌شدیم خودمان برویم یا هزینه سفر دیگری را بدهیم یا مشارکت کنیم. هشَامُ بْنُ سَالِمٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: … قُلْتُ: فَمَا لِمَنْ يُجَهِّزَ إِلَيْهِ وَ لَمْ يَخْرُجْ لَعَلَّهُ تُصِيبُهُ لِقِلَّةِ نَصِيبِهِ‏ قَالَ: يُعْطِيهِ اللَّهُ بِكُلِّ دِرْهَمٍ أَنْفَقَهُ- مِثْلَ أُحُدٍ مِنَ الْحَسَنَاتِ وَ يُخْلِفُ عَلَيْهِ أَضْعَافَ مَا أَنْفَقَهُ وَ يُصْرَفُ عَنْهُ مِنَ الْبَلَاءِ مِمَّا قَدْ نَزَلَ لِيُصِيبَهُ وَ يُدْفَعُ عَنْهُ وَ يُحْفَظُ فِي مَالِهِ هشام از امام صادق صلوات الله علیه نقل می‌کند که فرموده‌اند کسی که دیگری را برای زیارت حضرت سیدالشهدا علیه السلام تجهیز کند و راهی‌اش کند چنین برایش نوشته خواهد شد: ۱. به ازای هر درهمى كه خرج کند، خداوند همانند كوه اُحد برایش حسنه می‌نویسد ۲. چندین برابر آنچه هزینه کرده را در همین دنیا به او برمی‌گرداند! ۳. بلاهايى را که فرود آمده تا به او برسد، از او می‌گردانَد و از وى دور می‌كند. ۴. مالش حفظ می‌‏شود. و من چه قدر دیده‌ام که خودش نداشته برود ولی گفته "کمک که می توانم بکنم." و چه بسیار زائرانی که با همین توفیق زیارت پیدا کردند. حالا این سیستم بانکی معیوب و فلان ما می‌خواهد ما را هم خراب کند، آلوده کند و ۱۰ ملیون بدهد و ۱۰ ملیون و۶۸۰ بعد ۶ ماه پس بگیرد. من که بلد نیستم این ۶۸۰ بهره چند درصدی است. اصلا شما بگویید ان صدم درصد! واقعا نمی‌شود دولت محترم دست از سر بزرگترین رویداد مردمی‌ و دینی بردارد و بگذارد ما خودمان تدبیر کار خودمان کنیم. 💫بانک ملی محترم خیلی دلش می‌خواهد کاری برای اربعین کند این ده ملیون‌ها را بگذارد روی هم جاده‌های منتهی به مرز را ۴ بانده کند و اصلا عوارض بگیرد و هرچه هزینه کرده را دوباره به جیب بزند. 💫بانک ملی محترم خیلی دلش می‌خواهد کاری برای اربعین کند این ده ملیون‌ها را بگذارد روی هم کلی اتوبوس کرایه کند به نرخ معمولی و طبیعی و نگذارد کرایه ها شب اربعین دو و سه برابر شود بعد هم از مردم همان کرایه را بگیرد تا مردم بابت یک اتوبوس بی در و پیکر مجبور نباشند پول کذا و کذا بدهند. 💫بانک ملی محترم خیلی دلش می‌خواهد کاری برای اربعین کند این ده ملیون‌ها را بگذارد روی هم چند تولیدی را حمایت کنند کوله با کیفیت بدوزند و رونق بگیرند و کار زائر اربعین را هم راه بیندازند و بعد هم پولش را برگرداند به جیبش. 💫بانک ملی محترم خیلی دلش می‌خواهد کاری برای اربعین کند این ده ملیون‌ها را بگذارد روی هم ارز را به نرخ مصوب بدهد دست مردم تا درگیر بازار سیاه دینار در این روزها نشوند. من یک تنه بدون وقت گذاشتن و فکر کردن، ده پیشنهاد دیگر هم می توانم به بانک ملی محترم بدهم که به زایر خدمت کند و جیبش را هم پرپول کند ولی نقدا فقط توصیه میکنم بگذار ما پاک و طاهر بمانیم و آلوده‌مان نکن. ما هوای همدیگر را داشته و داریم و نیازی به شما نداریم. دوستان! حتما شده با یک هزارتومانی هوای زایر را داشته باشیم مبادا کسی آلوده شود... 🏷 بانوی پیشران https://eitaa.com/banooyepishran
، از اول محرم، حتی شاید بعد از عید غدیر تب و تابی به دل‌شان می‌افتد. تب و تابِ رسیدن به شبِ اولِ محرم و توفیقِ پوشیدن لباس عزا، بعدش تب و تابِ رسیدن به شب عاشورا و روز عاشورا و خواندن با نماز و صد لعن و صد سلام و دعای علقمه از صبح عاشورا، تب و تابِ عصر عاشورا و خواندن اما بعد از عاشورا دیگر قصه، رنگ عوض می‌کند. قصه، قصه‌ی بی‌تابی می‌شود. به می‌رسم؟! نصیبم می‌شود؟! به حرم می‌رسم؟! هوایی بریم؟ زمینی بریم؟ چطوری پولشو جور کنیم؟! حتی از کدام مرز بریم؟ اینقدر گپ و گفت می‌کنیم در باب سفر که بی‌شک کار ما نیست. انگار یک دستی در کار است که تب و تاب به جان‌ِمان بیندازد. بی‌تاب‌ِمان کند. حیرانِ‌مان کند. طالبِ‌مان بکند. پیگیرِمان کند. عاشقِ‌مان کند. بعد در گوش‌مان زمزمه کند: کربلایی! "الْقَلْبُ حَرَمُ اللَّهِ فَلَا تُسْكِنْ حَرَمَ اللَّهِ غَيْرَ اللَّهِ، دل حرم خداست در حرم خدا، غير خدا ساكن نكن! " و رمز و راز این همه بی‌تابی را درک کنیم و گمشده‌مان را پیدا کنیم و باز بی‌تابی بیفتد به جان‌ِمان که اصلا این دلِ من، حرمِ خدا و آل الله هست یا نه و در تنهایی‌مان سر به زیر بیندازیم که من کجا و حرم آل الله بودنِ این دل کجا؟! و در همان سر به زیری درونِ مان ضجه بزنیم: حسین جان! "یک زیارت ما را ردیف کن ما هر چه بود پای محرم گذاشتیم" 🏷 بانوی پیشران https://eitaa.com/banooyepishran
ما امیرالمؤمنین را بیش از آن‌که به "امیرالمومنینی" بشناسیم به "امام" می‌شناسیم‌ یا به "علی". شاید او را به تمام ویژگی‌های ممکن بشناسیم اما به "امیرالمومنینی" نه!! او را به "امامِ خانه‌نشین" می‌شناسیم و هرگز فکر نکرده‌ایم که اگر حضرت خانه‌نشین بوده، این همه روایت و سیره منقولِ از حضرت برای قبل از خلافت او بوده یا همان نزدیک ۵ سال خلافت؟! و اصلا می‌شود فقط برای آن حدود ۵ سال باشد؟ هیچگاه از خود پرسیده‌ایم چه می‌شود که "جرج جرداق" مسیحی او را به می‌شناسد و معرفی می‌کند؟! ما "امام حسن" علیه السلام را هم به بخشندگی و کریمی‌اش می‌شناسیم و نه به درایت و تدبیر! او را به صلح و هراس از جنگ می‌شناسیم نه به که اسلام را برای مسلمين نگه داشت که برای جهانیان!!! و حضرت "سیدالشهداء" علیه السلام را هم به عطشان و مظلوم و بی یار و ... می‌شناسيم که اگر نه از سر دعوای بر سر حکومت، که از سر ناچاری به قتلگاه رفته است!!! و نه فردی که از سر احساس مسوولیت نسبت به امت و برای امر به معروف و نهی از منکر و احیا و نصرت دین رسول‌خدا صلوات الله علیه قیام کرد ... حضرت "زینب" سلام الله علیها را به عقیله بنی‌هاشم و به بانوی مقاومی می‌شناسيم که کاخ یزید ملعون را لرزاند یا به زینب مظلوم و حتی بیچاره؟! و حضرت "سیدالساجدین" علیه السلام را به امام بیمار ؟! امامی سجاده نشین و بکّاء که در تمام سی و خورده‌ای سال امامتش فقط دعا می‌خوانده و گریه می‌کرده است!!! و نه و نه به رهبری که در اوج اختناق اموی به "" مشغول بوده‌است! امامی که وقتی به مدینه بازگشت به یکی از نزدیکان فرمود به خدا حتی ۲۰ نفر هم در مکه و مدینه نیست که ما را دوست داشته باشد لیکن به وقت شهادت، همه مردم، از نیک و بد، برای تشییع حضرت آمدند و سیل اشک از دیدگان‌شان جاری بود. و تمامِ تصویرِ ما مديون هایی است که در بهترین تصور نه تاریخ، که خورده روایت های کوتاه و بدون پیوست‌های تاریخی و جغرافیایی و شرایط آن برای ما نقل شده‌است. تمام تصویر ما مديون هایی است که تلاش داشته فقط تک گزاره‌هایی از حیات امامان را برای ما نقل کند حال‌آن‌که اتصال این تک گزاره‌ها، شرح زندگانی ای است که واقعیت و حقیقت و سیره دقیق اهل‌بیت عصمت و طهارت صلوات الله علیهم را به نمایش می‌گذارد. این دست ها جریان تاریخ را به تحریف می کشاند و درس‌ها و عبرت‌های تاریخ را بی خاصیت می‌کند. مراقب های این روزها باشیم. حتی مراقب نکردن‌های این روزها. گاهی در تثبیت و ترویج این ها خودمان نقش اصلی را بازی می‌کنیم‌. 🏷 بانوی پیشران https://eitaa.com/banooyepishran
همه ما دوست داریم اربعین عازم کربلا باشیم و روایت کنیم از شیرینی‌های ناب این سفر ! دوست داریم روایت کنیم از این رویداد با شکوه ! و از خود می‌پرسیم چه روایتی می‌تواند گویای گوارایی این سفر باشد؟ چه بگوییم و چه بنویسیم که زاویه‌ای نو از این سفر را روایت کنیم؟ 👤 محمدامین نخعی، *مدرس دوره روایت انسان* برایمان می‌گوید از: 💠 سابقه، چیستی و چرایی جنگ روایت‌ها و سوژه هایی که می‌تواند از زوایای نو به این سفر بپردازد. ✔️ چهارشنبه ۲۵ مرداد ماه ✔️ ساعت ۱۵ الی ۱۷ 📲 به صورت مجازی *مخصوص بانوان* 🔹هزینه دوره : *رایگان* آدرس بستر برگزاری برای ثبت نام کنندگان‌ ارسال خواهد شد. 🔻شناسه ثبت نام در پیام‌رسان بله و ایتا 🔻 👉 @mimanemo 👈 🌀 *دورهمگرام (شبکه زنان روایتگر)؛* فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🍃 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید: 💠 [بله](ble.ir/dorehamgram) | [اینستاگرام](instagram.com/dorehamgram) | [ایتا](eitaa.com/dorehamgram) | [ایمیل](dorehamgram@gmail.com) 💠 🏷 بانوی پیشران https://eitaa.com/banooyepishran
سیه رویان بدانند با خاموش کردن چراغ‌های سرزمین شاهچراغ، چلچراغ ایران اسلامی پرفروغ‌تر خواهد شد. 🏷 بانوی پیشران https://eitaa.com/banooyepishran
(۱) اولین و صمیمی‌ترین و همفکرترین دوستی بود که در نصیبم شد. کسی مفهوم و ارزش اولین و صمیمی‌ترین و همفکرترین را درک می‌کند که مفهوم غربت و دوری از و خانواده را چشیده باشد. چشم‌های سبز شاخص‌ترین ویژگی ظاهری او بود‌. از قضا چشمهای سبز ناصر همسرش هم شاخص‌ترین ویژگی ظاهریَ‌ش بود‌. ولی شاخص‌ترین ویژگی این رفاقت، همفکری ما دو خانواده بود‌. و این در غربت یعنی ثروت‌، یعنی همه چیز. اما دردناک ترین بخش رفاقت ما، آن‌جایی بود که این دوستی عمیق و ارزشمند، عمری فقط سه ماهه داشت‌. درست بعد از سه ماه از سکونت ما در ، رَشی و ناصر تصمیم گرفتند مغازه و خانه را بفروشند و به برگردند. برای‌شان تربیت دختر زیبا و پسر کوچک‌شان مهم‌تر بود از رفاه زندگی و داشتن یک ویلا و ماشین مدل بالای آمریکایی... برای ما سخت بود. دوست، حامی و همکار و خانواده خود را داشتیم از دست می‌دادیم ولی واقعا حق داشتند و ما حتی در گرفتن این تصمیم نقش جدی داشتیم‌ ولی فکر نمی‌کردیم این‌قدر زود اتفاق بيفتد. ۱۹۹۴ کجا و ۲۰۰۶ کجا؟! ۱۲ سال طول کشید تا دیدار ما تازه شود‌. یک عمر بود. نه تلفنی درست حسابی در بود و نه شبکه‌های اجتماعی بودند تا دست کم دیدار مجازی داشته باشیم. و بی‌شک دیداری با این فاصله باید شیرین می‌بود و پر از اشتیاق. راه رفتن در سخت بود و پیدا کردن یک آدرس، کلا در بیش از این‌که با نگاه به تابلوی اسم خیابان و کوچه اتفاق بيفتد، با پرسیدن از مغازه فلانی یا خانه فلانی کجاست ثمربخش است. حالا من با قلبی که صدای تپش‌هایش را بی‌شک اگر کسی از کنارم رد می‌شد، می‌شنید و با قدم‌هایی که بیشتر به بال درآوردن می‌مانست دارم در راه می‌روم و به دنبال سوپرمارکت ناصرالدین می‌گردم‌. بنا داشتم برای حاج ناصر و رَشی شگفتانه داشته‌باشم. ولی شگفت‌زده شدم‌. آن روزها اشکم را در‌می‌آورد‌. نبود‌. عروس خاورمیانه بیشتر به ویرانه می‌مانست‌. و سربلند، این بار زخمی بود. گوشه گوشه‌اش حکایت ویرانه‌هایی بود که آثار به جا مانده از یک آپارتمان ۱۰ طبقه یا کمتر و بیشتر بود‌. و برخی هم مشغول آواربرداری بودند یا ساختمان را شروع کرده بودند‌. کمتر خانه‌ای بود که سالم باشد شاید هم نبود. و من داشتم با اشتیاقی وصف ناپذیر به سمت سوپرمارکت ناصرالدین می‌رفتم. حالا رسیده‌ام به سوپرمارکت. خیلی عادی رفتم داخل و چند تا چیپس و شکلات برداشتم و رفتم جلوی دخل که حساب کنم. و ناصر که مثل همیشه سر به زیر بود جواب سلامم را خیلی رسمی داد. و گفت خَلیهُن ع حسابنا (مهمان ما باش‌). و من با لبخند و دل غنجه پاسخ دادم مَعلیش بَس ع حساب رَشی (باشه قبول می‌کنم ولی مهمان رَشی می‌شم‌). حالا ناصر سربلند کرد و بهت‌زده مرا نگاه کرد و به دخترم و پسرم نگاهی انداخت. دوباره دخترم را نگاه کرد و مرا و گفت حاجه زینب؟! و در ناباوری تمام ادامه داد یا بییّ رَشی بالضیعة لو تعرف انو انتو هون کان طارت و اجت (وای خدای من! رَشی روستاست. اگر می‌دانست شما اینجایید پرواز می‌کرد و می‌آمد.... از روزهای گفتیم. از سال ۲۰۰۰ و عقب‌نشینی از جنوب و شادی بی وصف مردم و از (جنگ۳۳ روزه) و اشک‌های جاری من گواه حالم بود که چه سخت بوده دیدن ویرانه‌ای به نام . اما حاج ناصر مدام دلداری‌ام می داد که می‌سازیمش‌. آخر سر هم گفت اصلا دست درد نکند که را خراب کرد. کدام آلات و ادوات تخریب ساختمان از کوچه‌های تنگ این منطقه رد می‌شد که بتوانیم خراب کنیم که بسازیمش. حالا شما فکر کن عملیات تخریب را به عهده گرفته و ما باید آواربرداری کنیم و بسازیم. زیبا نیست؟ بالاخره بی‌آن‌که یک بفرما بزند خداحافظی کردم و برگشتیم خانه دوستم‌ خدیجه. خدیجه توقع داشت برایش تعریف کنم از دیدار پر اشتیاقم ولی گفتم دوستم نبود. اصلا نگفتم ناصر را دیده‌ام و به زعم خودم بی‌مرام حتی بفرما هم نزد. هنوز باورم نمی‌شد و به دنیا بد وبیراه نثار می کردم و زمزمه می‌کردم از دل برود هر آنچه از دیده برفت. 🏷 بانوی پیشران https://eitaa.com/banooyepishran
(۲) و ۲۰۰۸ وقتی دوباره به رفتم، اصلا دلم نمی‌خواست بروم البته دلم که می خواست ولی عقلم می‌گفت نرو که دوباره ضایع نشی‌. ولی دلم پیروز میدان بود. این بار که رفتم سوپرمارکت را نشناختم‌. یک ساختمان چند طبقه بود که زیرش یک سوپرمارکت با نام ناصرالدین دیده می‌شد. و حاج ناصر که به استقبالم آمد و رَشی که با موبایل ناصر همراه دخترش از ساختمان بال درآورده بود و آمده بود پایین. گیج شده بودم. نه به بی محلی ۲۰۰۶ و نه به استقبال ۲۰۰۸. ناهارِ دست‌پخت رَشی به شدت لذید بود و دیداری که تازه شده بود و رفاقتی که دوباره جان می‌گرفت بس دلچسب بود‌. و رازی که مُهرش باز شد، خانه ناصر و رَشی هم ویران شده بود و ناصر اشک‌های مرا که برای دیده بود دلش نیامده بود بیشترشان کند و بگوید خانه خودش هم خراب شده بود. و فقط از مرکاوای سوخته گفته بود و از شکست ذلیلانه . و از نابودی هیمنه پوشالی‌اش از و دو رمز جنگ ۳۳ روزه و از که در تک تک لحظات در کنار رزمندگان مانده بود‌. از بازسازی از این‌که پاسداری از خانه و کاشانه هزینه‌بردار است ولی تسلیم هزینه‌ای بس سنگین‌تر دارد. از قدرت الهی و جوانانش و از خانه عنکبوت که سست بنیاد است. و از شیرینی‌های آنروز و پیروزی و مبادا چینی دلم بشکند. روز گرامی 🏷 بانوی پیشران https://eitaa.com/banooyepishran
امروزم در یک اجلاس گذشت‌‌ اجلاسیه‌ای مثل شبیه‌های خودش از حیث اجلاس بودن و نه مثل شبیه‌های خودش از حیث حرف داشتن. تجربه داشتن. و ایجاد فرصتی برای آموختن‌ این، کل من از اولین نیست ولی به همین اکتفا می‌کنم‌. بزرگواری را دیدم ولی توفیق نشد به او سلام کنم و لذا در پیام حالی پرسیدم. پاسخش برایم جالب بود:"قصد نداشتم جلسه را زود ترک کنم، اما صحبت‌هایی که شد، برام آزاردهنده بود و یهو رفتم" با خودم درگیر شده‌بودم که واقعا این فضا و حرف‌ها اینقدر آزاردهنده است؟ چرا من متوجه نمی‌شوم؟ چقدر های ما دو نفر که از قضا به ظاهر همفکریم متفاوت بود. من موافق برگزارکنندگان واهداف و عملکردشان بودم و لذت می‌بردم، هرچند به برخی موارد انتقاد داشتم. و دوست بزرگوارم که به نظرم با مرام و مشی دوستان برگزارکننده مخالفتی ندارد و صرفا شاید انتقادش از من بیشتر باشد، حرف‌ها برایش آزاردهنده شده‌بود. گاهی های ما از همین جنس است. با چاشنی حب و بغض‌های شخصی‌ با چاشنی ملاک‌های شخصی با چاشنی انتقادهای درست و خطا که به دلیل دور بودن از محیط واقعیِ افراد نثارشان می‌کنیم بدون آن‌که بدانیم محدودیت‌هاشان چه بوده و چرا روش و منش‌شان این‌گونه است؟ با چاشنی نقاط ضعفی که خبر داریم و حتی نقاط قوتی که خبر داریم و توقع مان را بالا می‌برد؟ با چاشنی‌هایی غیر ..... شاید همین الان من هم نشسته‌ام و دوستم را می‌کنم بدون این که از علت حرف‌هایش پرسیده‌باشم.... 🏷 بانوی پیشران https://eitaa.com/banooyepishran
همه ۲۸ مرداد ها مثل هم نیستند‌. در ۱۳۳۲ ایران آنچنان ضعیف بود که انگلیس، می توانست نقشه شوم استعماری خودش را برای به چپاول بردن نفت کشورمان پیاده کند. و با شگرد ایجاد هراس از نفوذ شوروی سابق در کشور، آمریکا را با خود همراه کند و را در کشور علم کند، اما امروز هم آمریکا و هم انگلیس دربرابر قدرت درمانده‌اند. و در ۱۴۰۲ از به قدرت رسیدن ، از ضرورت به دست گرفتن مسیر توسط و از ضرورت حمایت دولت‌ها از دولت‌ها در سالن اجلاس سران سخن گفته می‌شود. نه ها شبیه همند و نه دولت‌ها!!! که یکی از حل مشکل آب کشور در صورت امضای برجام می‌گوید و یکی از حل مشکلات کشور در صورت اعتماد به می‌گوید. رحمت و رضوان خدا بر امام راحل که ۱۳۳۲ را به ۱۴۰۲ منتهی کرد تا امروزی که . 🏷 بانوی پیشران https://eitaa.com/banooyepishran
(۳) یک واژه عربی است. عرب به زالو، عَلَق می‌گوید. هر آنچه به چیزی بچسبد. حتی کودکی که دست خود را بمکد، از او به علق تعبیر می‌شود. و در باب تفعل، مفهوم پیوست کردن و چسباندن می‌دهد. علاقه هم خانواده است. رابطه‌ای از جنس پیوند خوردن به کسی، می‌شود علاقه داشتن به آن فرد، یا داشتن به او. مفهوم ، مفهومِ این همانی دو فرد نیست ولی مفهوم وابستگی و همراهی مستمر دارد. گاهی معنای آویزان کردن می‌دهد. مثلا رخت‌آویز در عربی از همین ریشه گرفته می‌شود. لباس عین رخت‌آویز نیست ولی تا وقتی به آن وصل است با همین واژه شناخته می‌شود. حالا نشسته‌ام در روبروی گنبد و رو به قبله و دارم می‌خوانم. زیارتی سراسر ابراز و اظهار به اهل‌بیت علیهم السلام، و دارم می‌خوانم ... وکلامکم نور وامرکم رشد...... و حس می‌کنم چقدر این به حضرت ثامن برای ما ایرانی‌ها هویت بخش و شورآفرین و رشددهنده است. فقط باید این را باور کنیم. تعلقی که بخشی از هویت ما ایرانی‌ها است‌. نایب الزیاره‌ام. 🏷 بانوی پیشران https://eitaa.com/banooyepishran
خانم فاطمه صفدری همسر شهید مدافع حرم موکبی رو در مرز شلمچه دارن که به طور ویژه به زائران امت اسلامی از کشورهای پاکستان و هند و افغانستان خدمت رسانی می‌کنه یاری کنیم و سهیم باشیم در خدمت اربعینی 🏷 بانوی پیشران https://eitaa.com/banooyepishran
واقعا نمی‌شد از میان این همه پسر رد شوم و وارد محل کارم شوم. اگر می‌خواستم بمانم تا بروند هم دیرم‌ می‌شد. به یکی‌شان گفتم به دوستات می‌شه بگی ی راهی باز کنن تا رد شم؟ و قبل از تمام حرفم گفت رو چِشَم حاج خانم! و رد شدم و داخل مجموعه که شدم، یکباره میخکوب شدم که ای بابا چرا یک عکس ازشان نگرفتم؟!! این‌ها مگر نسل زدی نبودند؟ مگر گودزیلاهای دهه هشتادی نبودند؟ مگر از همان قماش نیستند که من و تو و اینترنشنال تلاش می‌کند به زور از دین خارج‌شان بداند؟! راستی کجای دنیا می‌شود این همه پسر هم‌سن و سالِ این‌ها را پیدا کرد که دل کنده‌اند و دارند به اشتیاق می‌روند گرما و خستگی و گرد و خاک و درد و تاول و .... را تجربه کنند؟! کجای دنیا می‌شود یک موقعیتی ساخت که بچه‌های این نسل که حتی شاید در یک سال گذشته بدشان هم نمی‌آمده سطل زباله‌ای آتش بزنند و یا دیواری را خط‌خطی کنند، از بی‌خیالی‌هاشان بکَنند و بروند زیارت؟ کجای دنیا چنین جریان فراگیری پیدا می‌شود که کوچک و بزرگ را زیر یک پرچم جمع کند و یکرنگ و یکدل‌شان کند؟! شاید همه این کجاها و چراها یک پاسخ داشته باشد: و علیه السلام و جایی درست در و در مسیر 🏷 بانوی پیشران https://eitaa.com/banooyepishran
یکی مانده به آخرین باری که دیدمش؛ پیراهن چهارخانه آبی رنگی به تن داشت و سوار دوچرخه سبز یشمی چینی‌اش بود و یک سطل ماست تقریبا بزرگ را انداخته بود توی دسته فرمان دوچرخه‌اش و از جلوی در خانه‌مان رد شد. سلامی کردم و پاسخی داد و البته همراه با لبخند، به دخترکی ریزه میزه که حتی ده سالگی‌اش را نشان نمی‌داد. و چند دقیقه بعد با همان سطل ماست اما پر که کیسه رویش را با یک کشِ ماست به سطل سفت کرده بودند و چند تا نان تافتون روی دسته دوچرخه برگشت و باز از جلوی در خانه ما رد شد و اینبار او سلام کرد همراه با لبخند. آن موقع‌ها ده ساله‌ها که ده ساله نبودند، قشنگ خط فکر و مشی سیاسی داشتند. قشنگ دنبال جریانات سیاسی بودند. پیکاری‌ها چه گفته‌اند و مجاهدین چه کرده‌اند و بنی صدر چطور در‌ رفت و شهید بهشتی و یارانش چطور شهید شدند و هزار قصه دیگر که یکی‌ش جنگ و عملیات‌های موفق و ناموفق بود. پس سلام کردن به وزیر آموزش و پرورش برای یک دختر ده ساله خیلی کیف داشت. الان که درست فکر می‌کنم در ادبیات امروز کیف داشت. در ادبیات آنروز هویت‌ساز بود. و جواب گرفتن از وزیر آموزش و پرورش هویت‌سازتر. دیگر ندیدیمش. یعنی دیگر نمی‌گذاشتند که با دوچرخه تردد کند. هم در خانه‌اش و هم برای خودش محافظ گذاشتند. مثل امروز عصری بود که صدای انفجار اگر نه ولی صدای خبر انفجار به گوش همه رسید. تقریبا صدای انفجار شنیدن، عادت‌مان شده‌بود. هنوز صدای انفجار قبلی، در رگ و جان‌مان زوزه می‌کشید. هنوز درد قبلی التیام نگرفته‌بود که این یکی درد تازه‌ای به‌جان‌مان انداخت. فردا صبح وقتی رفتیم در خانه‌شان حالی بپرسیم، خانم صدیقی با آن قد کشیده‌اش بی‌آنکه خمی به ابرویش آمده‌باشد، داشت می‌رفت بیرون، سلام و احوالپرسی کرده نکرده، اجازه تسلیت گفتن نداد ولی گفت زود برمی‌گردد و بناست برود شهید را شناسایی کند. خانم قرآن وقتی برگشت، گفت شهید دو تا دندان طلا داشت که از روی همین دو تا دندان پیدایش کرده‌است و گرنه کل پیکر سوخته و پودر شده و امکان شناسایی نیست. دیگر شب و روزمان در خانه وزیر که حالا رئیس جمهور شهید شده‌بود گذشت. برای روز تشییع پیکرهای پاک‌شان با جمیله دخترش رفتیم بهشت‌زهرا، کمی با اتوبوس دو طبقه و وقتی دیدیدم ترافیک است، بقیه را با پای پیاده. بعدها ‌که نگاه می‌کردم باورم نمی‌شد یک دختر ده ساله نحیف برای تشییع پیکر یک شهید با پای پیاده مسافتی طولانی را طی کرده باشد. ولی الان چند سالی است که دوباره آن روزهایم را می‌فهم. روزهایی که مسیر زندگی را تعیین می‌کرد و به زندگی‌ها معنا می‌داد و خستگی را از جلوی پای آدم‌ها برمی‌داشت. چند سالی است دارم می‌بینم، مزه می‌کنم و حس می‌کنم نه مسیر میدان بهارستان تا بهشت زهرا را روان می‌کند که مسیر "نجف" تا "کربلا" را برای پیر و جوان، کودک و بزرگ روان و هموار می‌کند. و تو حس می‌کنی اگر همراه این مسیر نشوی، ضرر کرده‌ای و جا مانده‌ای. خیلی‌ها بودند که رفتند و شهید شدند تا ما امروز بتوانیم بر اساس خود آن‌ها به زیارت و پیاده‌روی اربعین برویم. قدرناشناسی است اگر یادشان نکنیم و نایب‌الزیاره‌شان نباشیم. به نیابت همه آن‌ها که تبیین کننده و پاسدار و نگاهبان های امروزمان هستند، قدم برداریم. 🏷 بانوی پیشران https://eitaa.com/banooyepishran
هدایت شده از 🇵🇸برای زینب🇵🇸
🖊شما هم روایت کنید زینب .... روایت شما را با نام خودتان منتشر می‌کنیم. مسیر دریافت آثار شما در ایتا و بله: شماره 09939287459 🏷 https://eitaa.com/barayezeinab
هدایت شده از 🇵🇸برای زینب🇵🇸
"بودن یا نبودن مساله این است" آدم ممکن است در مختصات N 32° 36’ 50” E 44° 01’ 30” باشد یا شاید در مختصات N 35° 51’ و E 51° 06’ ولی در حقیقت و در هر دو حال، در یک مختصات قرار گرفته باشد حتی وقتی فاصله‌ای نزدیک به ۱۰۰۰ کیلومتر دارند. ولی باور کنید شدنی است حتی بدون قالیچه سلیمان... حتی می‌شود در سال ۱۴۰۲ زیست کنی ولی دقیقا در سال ۵۹ بوده باشی. این اتفاق درست از روزی افتاد که زمان متوقف شد و زمین در زیر پای بشر و از نقطه جغرافیایی‌ای با مختصات N 32° 36’ 50” E 44° 01’ 30” گسترده شد. آن روز شد تمام زمان و N 32° 36’ 50 E 44° 01’ 30” شد تمام زمین .... داشتن این اطلاعات اصلا نیازی به GPS ندارد. بیشتر معرفت می‌خواهد. درک این اطلاعات نیاز به PHD هم ندارد. بیشتر عشق می‌طلبد آغشته به عقل. لازم هم نیست یادآوری کنم: عشق + عقل = حماسه به گمانم بدیهی است. حالا هزینه می‌کنی می‌کَنی، می‌روی خستگی می‌کشی بی‌خوابی، گرما و ... اصلا به امیدی می‌روی حتی می‌روی خانه پدری و بی‌آنکه چشمت به یک نگاه سیر شود یا با توجه و آرامش باشی، باید دل بکَنی و بروی... و تصمیم می‌گیری که حتما برگردی و حین رفتن، دست کم یک خداحافظی درست حسابی کنی .... می‌روی به امیدِ رسیدن، بودن در هوای بارانی، در گذرگاه عشق و عقل .... می‌روی با کوله باری از توصیه‌ها و درخواست‌های دوست و فامیل و آشنا .... بماند که برخی هم خدا برایشان خواسته و لاکچری و لوکس می‌روند و برمی‌گردند با دلِ سیر و حالِ خوب.... من ولی هنوز فکر می‌کنم در انتخاب مساله شک دارم: "بودن یا نبودن" و "رفتن یا ماندن" ؟ و من اگر می‌روم یا می‌مانم، باید درست در مختصات N 32° 36’ 50 E 44° 01’ 30” باشم‌. و دیده‌ام برخی همین جا، همین دور و برها بی‌آن‌که بروند، درون دستگاهند و محیاشان، محیای اوست‌. و لابد ممات‌شان مانند ممات او.... آن پیرزنی که کاسه گل سرخش را پر از آش با پیاز داغِ فراوان کرده، هم در همین مختصات است، آنقدر که پسران شیطان محله وقتی تکیه زده اند و شربت می‌دهند و حتی سینی‌ها را هم سیراب می‌کنند. حتی آن دختری که دوربین به دست گرفته و دارد از هر کوله‌ای که رنگ اربعین دارد، عکس می‌گیرد و عطاری محل که خاک شیر را به زوار نصف قیمت می‌دهد. و حاج آقای امام جماعت مسجد که مداح مسجد را دعوت کرده به یک مجلس کوچک بعد از نماز ظهر روز اربعین در خانه پیرمرد همسایه که امسال زمین‌گیر شده و اشک می‌ریزد که اربعین نمی‌تواند مسجد باشد برای عزاداری. من باور دارم، کاسه‌های آش پیرزن؛ شربت های حتی ریخته پسرک‌های محل، تصویر دختر خانم از کوله زایران، آقای عطار محل، امام جماعت و آن‌ها که برای عیادت و زیارت خوانی به خانه پیرمرد می‌روند همه در مختصات N 32° 36’ 50 E 44° 01’ 30” حضور دارند و کسی سلام‌شان را پاسخ می‌دهد و اشک‌شان را در صدف مرواریدها جمع می‌کند برای صحرای محشر.... 🖊زینب شریعتمدار 🏷 https://eitaa.com/barayezeinab