🌷قسمت هجدهم🌷
#اسمتومصطفاست
در را که بستم،دست گذاشتم روی گونه هایم.الو گرفته بود. دویدم و به روشویی رفتم.صورتم را شستم.باید آماده میشدم برای خواب. رختخواب هارا کیپ تا کیپ انداخته بودند.گوشی را گذاشتم زیر بالش.چشم هایم را روی هم گذاشتم.صدای پیامک ها شروع شد.گوشی را همان زیر ملحفه جلوی چشمم گرفتم:((سلام عزیزم خوبی؟))
چشم هایم گرد شد:وای خدای من چه پررو!
_نازگل من چطوره؟
با خودم گفتم:((چه غلطی کردم گوشی رو گرفتم!))
_گلم اگه کاری داشتی پیامک بفرست.
ساعت سه نیمه شب بود.هربار که پیام می آمد با صدای سوت بلبلی می آمد.مچاله شده بودم زیر ملحفه و گوشی را محکم به گوشم چسبانده بودم.انگار در و دیوار چشم و گوش شده بود.خیس عرق شده بودم.گونه هایم آتش گرفته شد.وای چه اشتباهی! اذان شد و گوشی از صدا افتاد.بلند شدم برای نماز.
از سر و صدای مهمان هایی که راهی شهرستان بودند بیدار شدم.
سرم درد میکرد و چشم هایم باز نمیشد.به هر جان کندنی بود بلند شدم.با رفتن آخرین مهمان ،انگار در خانه بمب منفجر شده بود.
رختخواب ها پهن،ظرف و ظروف این طرف و آن طرف،کف زمین پر از نقل و خرده شیرینی و گل های پر پر شده،لباس ها افتاده روی دسته صندلی ها و آشپزخانه پر از ظرف نشسته.باید داخل خانه لی لی میکردیم.سعی کردم جمع و جور کنم این بازار شام را.
ملتمسانه نگاهش کردم.سکوت کرد. سکوت هم علامت رضاست.
گفتم بیاد دنبالم.((آخ جونم))را نشنیده گرفتم! از کهنز تا شهریار شش یا هفت کیلومتر است . با هم پیاده رفتیم. در مسیر هر کس به ما میرسید ،بوق میزد و اصرار میکرد که سوار شویم،اما ما دوست داشتیم پیاده برویم.اردیبهشت ماه بود.جمعه و خیابان خلوت. درخت ها از دو سو دستشان را به هم داده و سر برشانه هم گذاشته بودند. این سو و آن سو نهر آب روان بود.گویی برای ما خیابان را آب و جارو کرده و آذین بسته بودند.
_خب یه حرفی بزنین سمیه خانم!
نمیدانستم چه بگویم.شروع کردم به صحبت کردن درباره همین برنامه هایی که در تلویزیون پخش میشود.حرفم را قطع کردی و پرسیدی:((راستی چه غذایی را خیلی دوست داری؟))
_قورمه سبزی.
_خداییش غذایی پیدا میشه که بیشتر از من دوست داشته باشین؟!
برای یک لحظه گونه هایم گل انداخت.
اما از اینکه در کنارت راه میرفتم احساس غرور میکردم.
میدانستم طبق آیه قران به وقت قدم زدن نباید به زمین فخر فروخت،ولی نمیتوانستم به وجود و همراهیت فخر نفروشم.به نماز جمعه رسیدیم.همراه جمعیت نماز خواندیم و پیاده برگشتیم.
باز همان آب روان و همان هوای اردیبهشتی و همان دالان بهشت!
رسیدیم در خانه تان.گفتی:((بریم بالا.))
_وای نه! مامانم یه عالمه کار داره!
اصرار کردی.در خانه تان را زدی.در باز شد.میخواستی در عمل انجام شده قرار بگیرم.رفتیم داخل حیاط.روی تخت چوبی چند دقیقه نشستم.پدر و مادر و خواهرت با ظرفی میوه آمدند.اصرار کردند برویم بالا،گفتم:((باید زود برگردم!))
در باغچه خانه درختی بود غرق شکوفه.دور تا دور باغچه کوچک چند ردیف بنفشه زرد و سرخ و عنابی.مادرت دوربینش را آورد.چند تا عکس گرفت.موزی را نصف کردی،نصف در دهان من،نصف در دهان او.گونه هایم سرخ شده بود.
گفتم:((دیگه بریم!))
من را رساندی جلوی در خانه.مامان پرسید:((تنها برگشتی؟))
_آقا مصطفی من رو رسوند.
برگشت طرف آشپزخانه.
_کاری هست انجام بدم مامان؟
_کار؟دیدی سراغش رو بگیر.میبینی که دست تنهایی همه رو انجام دادم.
_ببخشید!
گفتم و رفتم طرف روشویی.آبی به صورتم زدم.گونه هایم شده بود گل آتش.چپیدم داخل اتاقم.
ادامه دارد...✅🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ یه بانوی فلج کامل با دستگاه ساخت ایران به پیادهروی اربعین رفت
🆔 @pedarefetneh | #پدرفتنه
🆔 @pedarefetneh2 | #پدرفتنه
33.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👌صحنه هایی دیدنی از حماسه عظیم پیادهروی #اربعین
🎤 با منتخبی از سخنان ؛
مقام معظم رهبری ،
آیت الله مکارم شیرازی ،
مرحوم شیخ احمد کافی ،
شیخ حسین انصاریان ،
حجت الاسلام عالی و
حجت الاسلام پناهیان
5.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴 عظمت پیادهروی اربعین
🔸 آیةالله جوادی آملی
#امام_حسین #محرم #اربعین
سخنرانی های عالی 👇
https://eitaa.com/joinchat/3474259983C7b462f497c
🌷
وصیتنامہ جالب یک شهید ✨
#شهیدبهمندُرولی:
قبرمراسادهوهمسطحزمین
درستکنید
وبااندکیسیمان،
رویآنرابپوشانید
وفقطباانگشترویآنبنویسید:
"پـــــرکـــــاهےتقـــــدیمبہآســـــتانقدسالهے"
الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ 🌸
«لبیک یا سید الشهدا»
✍️ جهاد تبیین به عشق امام حسین🤲
#محفل_شهدا🌙
#به_کانال_خودتان_بپیوندید
═══❖══════❖═══
@Mahfele_shohada60
═══❖══════❖═══
26.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حرکت زیبای موکب دار عراقی
حتماً ببینید
به یاد سه ساله اباعبدالله الحسین علیه السلام... که مرهمی برای پاهای زخمی از خار مغیلان نداشت...
21.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ایشون هم، با لباس بختیاری، افتخار خادمی داشتند ☺️
19.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ایشونم که نصف جاروی تو دستشه 😄.. ولی از خادمی، خسته نمیشه
15.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خدمات خانمهای عراقی به زوار....اجرشون با مادر سادات عليها سلام
البته یه خانم بختیاری هم، بهشون ملحق شده تا تو ثواب شون سهیم باشه☺️