🌷قسمت چهل ونهم🌷
#اسمتومصطفاست
_ابو حامد فرماندهم که شهید شد، شش ماه شش ماه خونه نمیرفت!
_یعنی تو میخوای پا جا پای اون بذاری؟
_صحبت جون آدماست!
_جون چند نفر؟ کسی که جونش به خطر بیفته میشه شهید و مقامش میره بالاتر ولی بچه تو چی؟ اگه بلایی سرت بیاد اون دنیا بازخواست میشی به خاطر اون!
_هر چی میگم یه جوابی توی آستین داری، پس بذار بخوابم!
_بخواب فرمانده، ولی من بیدارم!
همان روزهای اول عید بود که گفتی:((امشب بریم دیدن عموجعفر.))
به عمو جعفر، پدر عروس خانواده مان، خیلی علاقه داشتی. اصلا با خانواده ما خیلی راحت بودی. عصرهمان روز راه افتادیم. من و تو و فاطمه چون زود رسیده بودیم، گفتی اول بریم خادم اباد، گلزار شهدا.
رفتیم و چه باران زیبایی می آمد! پناه گرفتیم زیر یک سقف.
ایستادیم تا باران بند بیاید. انگار آسمان به زمین دوخته شده بود.
گل های روی مزار گویی سیراب شده بودند و خاک هم.
_دقت کردی اینجا مثه بهشته!
_خودِخودشه!
بعد از بند آمدن باران اول رفتیم سر مزار شهدا و بعد هم زیارت امامزاده. بعد رفتیم طرف خانه عموجعفر. به نظرم زود بود. گفتم:((کاش یه ساعت دیگه می اومدیم، ممکنه هنوز کسی نیومده باشه!))
_خب ما میشیم نفر اول!
آن شب خیلی خوش گذشت، مامان این ها هم بودند. در این دورهمی نُقل مجلس بودی. وقت برگشتن مامان تعارف کرد:((بیاین منزل ما.))
_چشم میایم!
گفتم:((مصطفی تورو خدا، ماهنوز یه شب خونه خودمون نخوابیدیم!))
گفتی:((نه دیگه، دل مامان میشکنه!))
در خانه مادرم رفتی سراغ رختخواب ها و درحالی که جا را پهن میکردی، برای مادر زن زبان میریختی:((مامان من دوست دارم بیشتر بیام خونتون، دخترتون اجازه نمیده!))
_برات دارم آقا مصطفی! حالا خودت رو شیرین کن!
صبح زود بیدارم کردی:((عزیز، بلند شو باید بریم سفر.))
_سفر کجا؟
_توی راه بهت میگم. من رفتم ماشین رو گرم کنم، فاطمه رو بردار بیا!
بعد از اینکه راه افتادی متوجه شدم، قرار است برویم قم دیدن مادر شهید صابری.
بعد از آنکه آنجا رفتیم، شروع کردی تو گوشم خواندن:((عزیز بریم کرمان؟))
_آقا مصطفی میدونی چقد راهه؟
_میدونم ولی هرجا خسته شدی بگو نگه میدارم. دلم میخواد یه تفریح درست حسابی بکنی!
به کرمان که رسیدیم، رفتیم خانه حاج حسین بادپا. خانواده های دو تن از دوستانت هم همراهمان شدند و حالا شده بودیم سه ماشین.
باورم نمیشد. گفتی:((حاجی هیئت داره.))
_جدی میگی؟ اصلا باورم نمیشه از نزدیک بشه دیدش! اگه ببینمش، شکایتت رو بهش میکنم!
_تورو خدا عزیز، آبروم رو نبری!
وقتی رسیدیم هیئت، سفره پهن بود: مردانه و
زنانه.
حاج قاسم به استقبالمان آمد. حرف هایتان را که زدید رفتم جلو. دویدی کنار حاج قاسم ایستادی و با دست کشیدن به محاسن و چشم ابرو آمدن، از من خواستی که چیزی نگویم. دلم برایت سوخت و سکوت کردم. وقتی حاج قاسم تعریفت را میکرد، احساس کردم چقدر خوشحال شدی. برای خوردن شام که رفتیم، من و خانم بادپا در قسمت زنانه کنار هم نشستیم.
_حاج حسین چند روزه مدام از سید ابراهیم تعریف میکنه و میگه داره میاد.
تازه دوزاری ام افتاد که از قبل قرار و مدارها را گذاشته بودی و سفر کاری را به پای سفر تفریحی به خاطر من زدی.
شب خانه حاج حسین بادپا ماندیم و صبح قرار شد بریم باغ شازده.
از خانم بادپا پرسیدم:((اونجا پله داره؟))
_صد تایی داره.
_صدتا!
آمدم اتاق:((دستت دردنکنه آقا مصطفی، خیلی هوای منو داری!
با خودت نمیگی این زن حامله چطور صدتا پله رو بالا و پایین بره؟))
گفتی:((الان درستش میکنم!))
رفتی بیرون و کمی بعد صدای حاج حسین آمد که با تلفن صحبت میکرد:((ما مریض داریم، نمیشه از در اصلی بیایم؟ از در بالا؟))
هماهنگی انجام شد و با خوشحالی گفتی:((عزیز راه بیفت که باغ شازده عجب دیدنیه!))
رفتیم و از در بالا وارد شدیم. ناهار دل چسبی خوردیم و از آن بالا به منظره رو به رویمان نگاه کردیم.
ادامه دارد...✅🌹
🌷قسمت پنجاهم🌷
#اسمتومصطفاست
وای که چقدر زیبا بود! درختان و گل ها و عمارتی قرینه. در رستورانش بودیم و کنار آب فیروزه ای و روان. چند تا عکس گرفتی که حاج حسین آمد و شروع کرد به تعریف از تو:((حاج خانم، سید ابراهیم یه چیز دیگهس توی رزمنده ها!))
او تعریف میکرد و من سکوت کرده بودم. در دلم قند آب میشد، اما لب از روی لب بر نمیداشتم. این عادتم بود. خوب یا بد، هروقت کسی از تو تعریف میکرد با همه شادی و غرور سکوت میکردم، سکوت.
شب دوم هم در خانه حاج حسین بادپا بودیم. صبح برای نماز که بیدار شدم، صدای صحبت تورا با حاج حسین شنیدم.
_حاجی حالا چیکار کنیم؟
سرک کشیدم. دیدم حاج حسین روبه روی تلویزیون نشسته بود و تسبیج می انداخت:((توکل به خدا.))
چادرم را سر کردم و آمدم داخل، پرسیدم:((چیزی شده آقا مصطفی؟!))
_به یمن حمله کردن!
حاج حسین گفت:((اُفَوَّضُ أمری إلَی الله)) نگران نباشین!))
بعد از خوردن صبحانه حاج حسین گفت:((آماده بشین بریم خونه فامیل شیخ محمد.))
_کجاست حاجی؟
_یکی از روستاهای کرمان، پشت کوه دشتی.
پا به ماه بودم و اوضاع و احوالم خوب نبود، اما نمیشد نه بیاورم.
این بار با یک ماشین راه افتادیم. من و خانم بادپا و بچه ها عقب، تو و حاج حسین جلو. در راه صحبت میکردیم که حاج حسین گفت:((خانمِ من هر وقت میخوام راهی سوریه بشم، جلوتر از اینکه به زبون بیارم، ساکم رو حاضر میکنه!))
رو کردم به خانمش:((واقعا؟))
_بله! وقتی میبینم این قدر دوست داره بره، مانعش نمیشم.
_آهی کشیدم و آهسته گفتم:((لابد صبر شما خیلی زیاده، ولی من وقتی به رفتن آقا مصطفی فکر میکنم دیوونه میشم!))
_همیشه به خودم میگم اگه حاجی قسمتش باشه اون اتفاقی که باید می افته، اگه نباشه نه.
_واقعا راست میگین؟
_چرا که نه!
_نه، من نمیتونم مثل شما باشم!
_به حاج حسین گفتم بعد از شهادتش شفاعتم رو بکنه.
_ولی من نمیتونم خودم رو راضی کنم مصطفی بره. ترس از ندیدنش خیلی اذیتم میکنه!
تو در حال رانندگی بودی. از پشت سر نگاهت میکردم و دلم میلرزید. من و خانم بادپا با هم آهسته حرف میزدیم. انگار میترسیدیم کمی بلند تر بگوییم همان اتفاق بیفتد. حتی خانم بادپا هم.
حاج حسین گفت:((همین جا نگه دار سید ابراهیم.))
_چیزی شده؟
_نماز اول وقت!
پیاده شدیم. از صندوق عقب زیر اندازی در آوردی و پهن کردی.
هر کس مُهری از جیب و کیفش در آورد و ایستادیم به نماز.
حاج حسین جلو و ما پشت سرش. باد می آمد، بادی ملس که با خود بوی غربت و عطر شهادت می آورد، البته شاید این حس من بود. بعد از نماز رفتیم خانه آقای سیدی، یک خانه ویلایی درروستا.
مادر شیخ محمد را آنجا دیدم. او هم همان حرف خانم بادپا را میزد:((اگه اتفاقی بیفته خدا خواسته، هرچی او بخواد. پس توکل به خدا!))
وقتی شنیدم خواهرش گفت:((دعا میکنم شیخ محمد شهید بشه))،دست هایم می لرزید. آن ها را مشت کرده و پنجه هایم را به هم فشار میدادم و دهانم خشک شده بود. در سرم این جمله می پیچید:((من فقط مصطفی رو میخوام، هیچی نمیخوام. شفاعت و این چیزا رو هم نمیخوام. فقط مصطفی رو.))
سر ناهار حاج حسین گیر داد:((باید خانمم کنار من غذا بخوره!))
خانمش خجالت میکشید، اما حاج حسین به زور اورا کنار خود نشاند:((اگه نشستی ناهار میخورم وگرنه که هیچ!))
بعد از ناهار وقتی آماده شدیم که راهی شویم، صاحب خانه تو و حاج حسین را بغل کرد و گفت:((میخوام با این دو شهید عکس بندازم!))
از اینکه با شهادت تو شوخی میکردند، حالم بد شد.
با ناراحتی رفتم داخل ماشین نشستم و هر کسی هر چه گفت جواب ندادم. خانم بادپا که متوجه شده بود، آهسته دلداری ام داد:((خودت رو اذیت نکن عزیزم!))
_نمیتونم. همهش ترس دارم. ترس دارم وقت زایمانم آقا مصطفی نباشه!
خانم بادپا سرش را جلو برد و در گوش حاج حسین گفت:((کاری کن سید ابراهیم فعلا نتونه بره!))
حاج حسین بلند گفت:((خانم سید ابراهیم نگران نباشین، خیالتون راحت! حاج آقاتون این یه مدت رو پیش شما میمونه.))
قرار بود تا به دنیا آمدن پسرمان بمانی. پس باید نفسی از سر راحتی میکشیدم و کشیدم. از خانواده بادپا که جدا شدیم رفتیم یزد.
جمعه بود و همه جا سوت و کور. از آنجا به قم و به دیدن شیخ رفتیم که مادر و همسرش لبنانی بودند.
ادامه دارد....✅🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⊰🥀✨⊱
.
.
هرکسی با یک شهیدی خو گرفت 💕
روز محشر آبرو از اوگرفت :)🍃
🎞⃟🔗|⇜#کلیپ"
♥️⃟🔗|⇜#شهیدجہادمغنیه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 گفتگوی جالب استاد غلامی با یک بدحجاب
⭕️ میخوای من بمیرم تا شما راحت باشی؟!🤔
🔴 دلیل دلگیری عصرهای جمعه
🔵 از آیتالله بهاءالدینی پرسیدند: علت اینکه عصرهای جمعه دل انسان میگیرد و غمگین میشود چیست؟ فرمودند: چون در آن لحظه #قلب _مقدّس امام عصر (ارواحنا فداه) بهسبب عرضهی #اعمال انسانها، ناراحت و گرفته است، آدم و عالم متأثر میشوند، قلب و مدارِ وجود است.😔💔
📚 شرح چهل حدیث ص ۴۳۲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 عکسی که خیلی زود درتاربخ فراموش شد!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ | #استاد_شجاعی
تفکر صهیونستی باور دارد جمعیت دنیا باید کم شود؛
و سالهاست که با دو ابزار مهم، در حال نسل کشی است!
ـــــــــــــــــــــــ
🚨پایگاه خبری #مقاومت 💠
@passdar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 هیچکس نمیتواند از یک هیولای دیو سیرت، چهره یک مظلوم بسازد...
🌸🍃 کانال تربیتی همسران خوب
💓 eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6
❣️ #عــند_ربـهم_یــرزقون
#شهید_عباس_دانشگر
🌱همیشه میگفت:" برای اینکه گره محبت ما برای همیشه محکم بشه باید در حق همدیگه دعا کنیم ."
❤️#هر_روز_با_یاد_شهداء
❤️#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
@har_rooz_ba_shohada110
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
🇮🇷به کانال هر روز با شهدا
بپیوندیم🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
__مادر دکتر عزيزی، بسیار زیبا راز شهرت او را برملا کرد.🌺
آسمون حضرت زهرا رو تو زندگیت پیدا کن.🌺🌸🌺😭
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 آنقدر فکر منفی نکنید!
🔰 #استاد_فاطمینیا
منتظر عاشق.mp3
7.01M
#پادکست_روز
#استاد_شجاعی | #استاد_عالی
من به یک مقام در دولت کریمه امام زمان علیهالسلام فکر میکنم!
چی لازمه براش تهیه کنم؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 خیییییلی خوب بود برافراشیییم 🤣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من را لعن کنید اگر به مقامات عالیه نرسیدید
#آیت_الله_بهجت
#آیت_الله_قاضی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عاقبت زن سوپر استار در موسیقی و برهنگی. روزگاری همه مردم سوسن را در ایران با انگشت نشان می دادند اما...😔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اللهم عجل لولیک الفرج
#او_با_سپاهی_از_شهیدان_خواهد_آمد
شبتون شهدایی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲سکانس پایانی هممون آمبولانسه
ای کاش آمبولانس ما
پلاک نظامی باشه...
شهادت، نصیبتان...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 رژیم غاصب، تروریستهای برچسبزن!
🎙 مقام معظم رهبری
بسم الله الرحمن الرحیم
#تفسیر_قران_جلسه_۱۹
🌹 آیه ۲۶ سوره اعراف
💥يَابَنِى ءَادَمَ قَدْ أَنزَلْنَا عَلَيْكُمْ لِبَاساً يُوَارِى سَوْءَاتِكُمْ وَرِيشاً وَ لِبَاسُ التَّقْوَی ذَلِكَ خَيْرٌ ذَلِكَ مِنْ ءَايَاتِ اللَّهِ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ
ترجمه: اى فرزندان آدم! همانا بر شما لباسى فروفرستادیم که شرمگاهتان را می پوشاند و هم زینتی باشد، و لباس تقوا همانا بهتر است. آن، از نشانه هاى خداست، باشد كه آنان پند گیرند.
🌷 #بَنِيٓ_آدَمَ: فرزندان آدم
🌷 #أَنْزَلْنَا: فرستادیم
🌷 #يُوَارِي: می پوشاند
🌷 #سَوْءاتِكُمْ: شرمگاهتان
🌷 #رِيش: زینت، به معنای پر پرندگان است که برای آنها هم پوشش است و هم وسیله ی زیبایی ، همچنین به لباسی که برای انسان نوعی زینت به حساب آید
🌷 #خَيْر: بهتر
🌷 #يَذَّكَّرُونَ: پند گیرند
این آیه در #مکه نازل شده است.
#خداوند از اين جا به بعد يک سلسله دستورات و برنامه هاى سازنده، براى همه فرزندان آدم، بيان مى كند، كه در حقيقت دنباله اى است از برنامه هاى آدم در بهشت. نخست به همان مسأله #لباس و پوشانيدن بدن كه در سرگذشت #آدم نقش مهمّى داشت اشاره كرده، مى فرمايد: «يا بَنِي ءادَمَ قَدْ أَنْزَلْنا عَلَيْكُمْ لِباساً يُوارِي سَوْءاتِكُمْ: ای فرزندان آدم! همانا بر شما لباسی فرو فرستادیم که شرمگاهتان را می پوشاند» ولى فايده اين #لباس كه براى شما فرستاده ايم، تنها پوشانيدن تن و مستور ساختن زشتی ها نيست بلكه «وَ رِيشاً: و هم زینتی باشد» لباس تجمّل و زينت كه اندام شما را زيباتر از آنچه هست نشان مى دهد.
به دنبال اين جمله كه درباره لباس ظاهرى سخن گفته است، #قرآن بحث را به لباس معنوى كشانده و آن چنان كه سيره قرآن در بسيارى از موارد است، هر دو جنبه را به هم مى آميزد و مى فرمايد: «وَ لِباسُ التَّقْوى ذلِكَ خَيْرٌ: و لباس تقوا همانا بهتر است» تشبيه تقوا و پرهيزكارى به لباس، تشبيه بسيار رسا و گويايى است، زيرا همانطور كه لباس هم بدن انسان را از سرما و گرما حفظ مىكند، و هم سپرى است در برابر بسيارى از خطرها، و هم عيوب جسمانى را مى پوشاند و هم زينتى است براى #انسان، روح تقوا و پرهيزكارى نيز علاوه بر پوشانيدن بشر از زشتى گناهان و حفظ از بسيارى از خطرات فردى و اجتماعى، زينت بسيار بزرگى براى او محسوب مىشود.
منظور از لباس #تقوا همان «روح تقوا و پرهيزكارى» است، كه جان انسان را حفظ مىكند و معنى «حيا» و «عمل صالح» و امثال آن در آن جمع است. در پايان آيه مى فرمايد: «ذلِكَ مِنْ آياتِ اللّهِ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ: آن از نشانه های خداست، باشد که آنان پند گیرند»
🔹پيام های آیه ۲۶ سوره اعراف🔹
✅ توجّه به نعمت هاى #الهى، عامل عشق به خدا ودورى از غفلت است.
✅ #لباس، زمانى نعمت الهى است كه بدن را بپوشاند.
✅ اگر چه در تهیّه ى #لباس، علاوه بر عوامل طبیعى انسان ها نیز تلاش مى كنند، ولى همه ى این ها به دست خداست.
✅ #پوشش وپوشاندن كار خداست، ولى برهنگى و برهنه كردن كار شیطان است.
✅ #لباس، نعمت الهى است، و برهنگى و خلع لباس، كیفر گناه است.
✅ معنویّت در كنار مادّیت، #تقوا در كنار زینت لازم است. و گرنه لباس مى تواند وسیله ى اسراف، تكبّر، فساد، خودنمایى، مدپرستى، شهوترانى، فخرفروشى و امثال آن شود.
✅ آن گونه كه در لباس مادى، پوشش عیوب، حفاظت از سرما و گرما و زیبایى مطرح است، #تقوا هم عامل پوشش عیوب است، هم نگهدارنده از گناه و هم مایه ى زیبایى معنوى انسان مى باشد.
✅ از #خاک، پنبه مى روید، از علف كه خوراک حیوان است پشم تولید مى شود و از آب دهان كرم، ابریشم، این ها همه از آیات الهى است كه مى تواند مایه ى تذكّر و بیدارى انسان باشد.
✍تهیه و تنظیم :ا ستاد عاشوری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🟣 آنهایی که بحث ازدواج را جدی میگیرند نباید با یکدیگر چت کنند!
#دکتر_سعید_عزیزی
#ازدواج
#چت_کردن
#شناخت
✅کانال رسمی دکتر سعید عزیزی👇
╔═🍃🌺🍃══════╗
🆔@drsaeedazizi
╚══════🍃🌺🍃═╝
سفارش یکی از علما برای تسریع در فتح و پیروزی مسلمانان غیور غزه در برابر صهیونیست؛
✍️با ختم چله سوره حشر و قرائت دسته جمعی دعای جوشن صغیر به مردم مظلوم و مسلمان غزه کمک کنید؛ چرا که سوره حشر در بستن دست یهودیان اثرات بسیاری دارد.
🔻@adine_zohor
🔴 ترجمه جمله روی تی شرت جوان اسرائیلی زیر تصویر زن باردار و مسلمان فلسطینی:
با یک تیر دو نشان بزن.
#وسیعلم_الذین_ظلموا_ای_منقلب_ینقلبون