eitaa logo
بانوان فرهیخته ی فلارد🇮🇷🏴
137 دنبال‌کننده
11هزار عکس
11.2هزار ویدیو
404 فایل
ارتباط با مدیر کانال https://eitaa.com/hosseini12345
مشاهده در ایتا
دانلود
🔘تزریق واکسن هنگام روزه 🔴 ‌آیا تزریق واکسن که در عضله یا زیر پوست تزریق می‌شود؛ روزه را باطل می‌کند؟ 🔵 باطل نمی‌کند. ━━━━━‏━━━━━━━━━━━━━ 🌹دولت جوان حزب‌اللهی، علاج مشکلات کشور است. 💠مردم با توکل به خدا و با قصد تقرب الی‌الله وارد میدان انتخابات شوند⁦◕ 👈امام خامنه‌ای⁦⁦⁦⁦ 🇮🇷 @SANGAR_1🇮🇷 🇮🇷مجموعه فرهنگی سنگر🇮🇷
♦️در یک روز گرم تابستان، پسر کوچکی با عجله لباسهایش را در آورد و خنده کنان داخل دریاچه شیرجه رفت. مادرش از پنجره نگاهش می‌کرد و از شادی کودکش لذت می‌برد. مادر ناگهان تمساحی را دید که به سوی پسرش شنا می‌کرد. مادر وحشت زده به سمت دریاچه دوید و با فریادش پسرش را صدا زد. پسرش سرش را برگرداند ولی دیگر دیر شده بود. تمساح با یک چرخش پاهای کودک را گرفت تا زیر آب بکشد. مادر از راه رسید و از روی اسکله بازوی پسرش را گرفت. تمساح پسر را با قدرت می‌کشید ولی عشق مادر آنقدر زیاد بود که نمی گذاشت پسر در کام تمساح رها شود. کشاورزی که در حال عبور از آن حوالی بود، صدای فریاد مادر را شنید و به طرف آنها دوید و با چنگک محکم بر سر تمساح زد و او را فراری داد. پسر را سریع به بیمارستان رساندند. دو ماه گذشت تا پسر بهبودی پیدا کند. پاهایش با آرواره های تمساح سوراخ سوراخ شده بود و روی بازوهایش جای زخم ناخنهای مادرش مانده بود. خبرنگاری که با کودک مصاحبه می‌کرد از او خواست تا جای زخمهایش را به او نشان دهد. پسر شلوارش را کنار زد و با ناراحتی زخمها را نشان داد. سپس با غرور بازوهایش را نشان داد و گفت: «این زخم‌ها را دوست دارم، اینها خراش‌های عشق مادرم هستند.» گاهی مثل یک کودک قدرشناس، خراش‌های عشق خداوند را به خودت نشان بده. خواهی دید چقدر دوست داشتنی هستند. 💫 ———🌻⃟‌———— 🌱 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
روزی چند مرتبه بگوئیم «یا صاحب الزمان اغثنی» انس بگیریم باحضرت، تا آرام آرام به مرحله دلتنگی برسیم. دلتنگ امام شدن، یک نعمت بزرگیست که نصیب همه نمی‌شود.... برای کارهایمان، نیت داشته باشیم و از اهدای ثواب عبادات به محضر امام، غافل نشویم. مرحله‌ی بعد، درک مهربانی حضرت است. می‌یابیم که حضرت، چقدر مهربان است و چقدر به ما توجه دارد و.....
💠 «بهترین فرصت برای دعا ماه رمضان است. فرموده‌اند: در ماه رمضان چهار خاصیت هست: اول اینکه نَفَستان تسبیح است. یعنی نفس می‌کشید و ثواب تسبیح خداوند را می‌بَرید. این خیلی عجیب است و من فقط این را در باب نفس غصه‌دار بر سیدالشهداء دیدم: «نَفَسُ‏ الْمَهْمُومِ‏ لِظُلْمِنَا تَسْبِيح‏». دوم اینکه خواب روزه‌دار عبادت است. این خیلی خوب است که آدم می خوابد و ثواب می‌برد. فضای ماه رمضان بیت‌النور است و کسانی که وارد بیت‌النور حضرت و خانه نبی‌اکرم(ص) و اهل‌بیت(ع) می‌شوند، خوابشان هم عبادت است. «لا تُلْهِيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ‏». ماه رمضان یک فضایی از آن بیت‌النور است که خوابتان در آن، عبادت و ذکر است. سوم این که دعایتان در ماه رمضان مستجاب است. چهارم هم اینکه عملتان مقبول است. این چهار خصوصیت خیلی عجیب است، در واقع ماه رمضان بستر قبولی عمل و اجابت دعاست. لذا بهترین فرصت ماه رمضان در ماه و است که از خدای متعال بخواهیم. این اوقات وقت خوابیدن نیست. وقت خواب زیاد است! یک استاد عزیزی می‌فرمود پدر بزرگوار من می‌آمد مادرم را برای نماز شب بیدار می کرد و می‌گفت بلند شو! [بعداً] آن‌قدر بخوابیم که کسی سراغمان نیاید! الآن وقت بیداری و عبادت است. ما باید فراغتی برای خودمان ایجاد کنیم و ان‌شاء‌الله از فرصت‌های این ماه رمضان استفاده کنیم و جوری بشود که وقتی این ماه تمام می‌شود دلمان همیشه در این ماه بماند.
4.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اَنْتَ‌کَھْفی‌حینَ‌تُعیْینيِ"•♡• تو‌پناه‌منےهنگامےکہ‌در‌مانده‌ام‌کنند🌿'! آیه گرافی
وقتی شخصی شما را رنج می‌دهد ... بخاطر این است که او عمیقاً در درون خویش رنج می‌کشد و رنجَش به بیرون می‌ریزد او احتیاج به مجازات ندارد او به کمک نیاز دارد "این پیامی است که او می‌فرستد" 💫 ———🌻⃟‌———— 🌱 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
4.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آیا روزه گرفتن باعث ضعف بدن و افزایش احتمال ابتلا به کرونا می‌شود؟! 🔰 دکتر رضا منتظر (نویسنده و پژوهشگر طب ایرانی اسلامی) پاسخ می دهد. 🔸 مکانیزم اثر روزه بر بدن انسان و چگونگی تقویت سیستم ایمنی با روزه گرفتن
"‏دَعَوتَنی اِلَیکَ" همین که خواستی؛ مهمانت باشم ؛شکراً لله...
5.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
السلام علیک یا اباعبدالله ▪️نسیم موی او دلم را بُرد ▪️شبی تا کوی او دلم را بُرد مرا صدا کن... 🏴 لبیک یا حسین
🕠 📚 ؛ 💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان ✒ نویسنده: فاطمه ولی‌نژاد 🔗 قسمت دویست و شانزدهم 🚪در عرض یک ساعت اجاق گاز و یخچال در آشپزخانه نصب شد، سرویس شش تایی کاسه و بشقاب چینی در یکی از کابینت‌ها نشست و سرویس شش تایی قاشق چنگال هم یکی از کشوهای آشپزخانه را پُر کرد تا لااقل خیالم قدری راحت شود. 🏻هر چند دلم می‌خواست سرویس آشپزخانه‌ام را سرِ فرصت با سلیقه خودم بخرم، ولی با این وضعیت کمر درد و زندگی صفر کیلومتری که داشتیم، همین سرویس ساده و دمِ دستی هم غنیمت بود. 🏻مجید همانطور که کارتُن‌های خالی را گوشه آشپزخانه دسته می‌کرد، از ماجرای خرید یکی دو ساعته‌اش برایم می‌گفت که من هم با شوقی که با خرید همین چند تکه اثاث به دلم افتاده بود، گفتم: 🏻فکر نمی‌کردم امروز مغازه‌ها باز باشن. گفتم حتماً دست خالی برمی‌گردی! 📦 آخرین تکه مقوا را هم جمع کرد و با لبخند خسته‌ای که روی صورتش نقش بسته بود، پاسخ داد: 🏻اتفاقاً خودم هم از همین می‌ترسیدم. ولی بخاطر اینهمه مسافری که برای عید ریختن تو بندر، بیشتر مغازه‌ها باز بودن. 👁 سپس نگاهی به یخچال کرد و با حالتی ناباورانه ادامه داد: 🏻اینا اینجا خیلی ارزونه! اگه تهران بود، باید چند برابر پول می‌دادیم! 💓 و من دلم جای دیگری بود که با نگرانی پرسیدم: ⁉ حالا چقدر شد؟ 🏻به آرامی خندید و همچنانکه به سراغ پاکت میوه‌ها می‌رفت تا برایم پرتقالی بشوید، پاسخ داد: ⁉ تو چی کار به این کارها داری؟ 👁 که با نگاه دلواپسم دور خانه خالی چرخی زدم و با حالتی مظلومانه سؤال کردم: ⁉دیعنی می‌تونیم بقیه وسایل رو هم بخریم؟ 🏻 که جواب لبریز از ایمان و یقینش در بانگ باشکوه اذان ظهر پیچید: ☝توکل به خدا! ان شاءالله که خدا خودش همه چی رور جور می‌کنه! 🏻 ولی حدس می‌زدم که با خرید امروز، حسابش را خالی کرده که پس از صرف نهار، همانطور که روی موکت کف اتاق نشسته بودیم، آغاز کردم: 🏻مجید! ما هنوز خیلی چیزها لازم داریم که باید بخریم. 🏻 همانطور که کمرش را به دیوار فشار می‌داد تا خستگی‌اش را در کند، با خونسردی پاسخ داد: - خُب می‌خریم الهه جان! یکی دو ساعت دیگه من میرم بازار، هر چی می‌خوای بگو می‌خرم! 🏻و من در پسِ این خونسردی صبورانه، دغدغه‌های مردانه‌اش را احساس می‌کردم که با صدایی گرفته پرسیدم: ⁉ مگه هنوز تو حسابت پول داری؟ 👁 به چشمانم خیره شد و با اخمی پُر شیطنت پاسخ نگرانی‌ام را داد: ⁉ تو چی کار به حساب من داری؟ بگو چی می‌خوای، نهایتش میرم قرض می‌کنم. 🏻 و من نمی‌خواستم عرق شرم رفتار زشت پدرم، بر پیشانی همسرم بنشیند که به جبران حکم ظالمانه‌ای که برایمان نوشته بودند، دستش را پیش همکارانش دراز کند که گردنبندم را باز کردم، گوشواره‌هایم را درآوردم و به همراه انگشترها و دستبند و النگوهایی که به دستم بود، همه را مقابلش روی موکت گذاشتم و در برابر نگاه حیرت زده‌اش، مردانه حرف زدم: - من نمردم که بری از غریبه قرض کنی! به غیر از حلقه ازدواجم که خیلی دوستش دارم، بقیه‌اش رو بفروش. 🏻 که از حرفم ناراحت شد و با دلخوری پُر مهر و محبتی اعتراض کرد: ⁉ یعنی چی الهه؟!!! یعنی من طلاهای زنم رو بفروشم و خرج زندگی کنم؟!!! اینا هدیه‌اس الهه جان! من دلم نمیاد اینا رو بفروشم! 🏻 سپس تکیه‌اش را از دیوار برداشت، روی سرِ زانو به سمتم آمد و همانطور که طلاها را از روی موکت جمع می‌کرد، با لحن مهربانش از پیشنهادم قدردانی کرد: - قربون محبتت الهه جان! خدا بزرگه! بلاخره از یه جایی جور می‌کنم. و دست بلند کرد تا دوباره گردنبند را به گردنم ببندد که دستش را گرفتم و صادقانه تمنا کردم: 🏻مجید! من دیگه اینا رو نمی‌خوام! تو رو خدا دیگه گردنم نکن! 👁 سپس به چشمان کشیده و زیبایش نگاه کردم و با حالتی منطقی ادامه دادم: 🏻مجید جان! حرف یکی دو میلیون نیس که بری قرض کنی! ما الان باید کلی چیز بگیریم که از ده میلیون هم بیشتر میشه! حقوق تو هم که به اندازه اجاره خونه و همین خرج زندگیه! یکی یکی این طلاها رو می‌فروشیم و خرج می‌کنیم. هر وقت وضعمون خوب شد، دوباره می‌خریم.
🕠 📚 ؛ 💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان ✒ نویسنده: فاطمه ولی‌نژاد 🔗 قسمت دویست و هفدهم 🏻 دستش را از دور گردنم پایین آورد و پاسخ این همه حسابگری‌ام را با ناراحتی داد: ☝الهه! این طلاها یادگاره! من می‌دونم که برای تو چقدر عزیزن... و نگذاشتم حرفش را ادامه دهد و با قاطعیت تکلیف را مشخص کردم: 🏻برای من هیچی عزیزتر از زندگی‌ام نیس! 💍 سپس به حلقه ازدواجم که هنوز در انگشتم بود، دست کشیدم و با خاطره زیبایی که از پیوند مقدس‌مان داشتم، لبخندی زدم و ادامه دادم: - من فقط اینو دوست دارم! 👁 و بلافاصله نگاهم به حلقه مردانه مجید افتاد که با سرانگشتانم لمسش کردم و با شیطنتی زنانه، شوخی کردم: 💍 حالا حلقه تو هم پلاتینه، گرونه! اگه بفروشیم کلی پولش میشه! 🏻و در برابر صورتش که از خنده پُر شده بود، من هم خندیدم و گفتم: 🏻ولی اینم خیلی دوست دارم! نمی‌خواد بفروشی! به جز حلقه‌های ازدواجمون، بقیه رو بفروش! 💓 ولی دلش راضی نمی‌شد که باز اصرار کرد: 👌الهه! اگه یخورده صبر کنی، کم کم جور میشه. هم می‌تونم از همکارام قرض بگیرم، هم می‌تونم از پسر عمه‌ام مرتضی یه کم پول بگیرم. هر ماه هم با حقوق اون ماه یه تیکه اثاث می‌خریم. 🏻 که از اینهمه درماندگی کلافه شدم و با حالتی عصبی اعتراض کردم: ⁉ یعنی چی مجید؟!!! الان تازه اول ماهه! کو تا آخر ماه که حقوق بگیری؟ ما دیگه از فردا برای خرج خونه هم پول نداریم! یه نگاه به اینجاها بنداز! رو یه تیکه موکت نشستیم! نه فرشی، نه پرده‌ای، نه مبلی! حتی امشب پتو هم نداریم! باید بدون بالشت روی یه تشک بخوابیم! آشپزخونه لخته! باید کلی ظرف و ظروف بخریم! من چند روز دیگه باید برم سونوگرافی، می‌دونی چقدر پولش میشه؟ مگه حقوق تو چقدره؟ مگه بیشتر از کرایه خونه و خرج زندگیه؟ خیلی هنر کنیم با پولی که از حقوقت پس‌انداز می‌کنیم یه سری خرت و پرت برای حوریه بخریم. مگه آخرش چقدر اضافه میاد که بخوایم باهاش وسیله هم بخریم؟ 👁 رنجیده نگاهم کرد و با صدایی که از شدت ناراحتی خش افتاده بود، پاسخ داد: 🏻مگه من گفتم نمی‌خرم؟ من همین امروز عصر میرم پتو و بالشت و هر چی لازم داری، می‌خرم... که با بیتابی حرفش را قطع کردم: ⁉ با کدوم پول؟!!! 🏻از اینهمه کم حوصلگی‌ام، لبخندی عصبی روی صورتش نشست و با لحن گرفته‌اش، اوج دلخوری‌اش را نشانم داد: - هنوز ته حسابم یخورده مونده. همین الان به مرتضی زنگ می‌زنم میگم دو میلیون برام کارت به کارت کنه... و من نمی‌خواستم وضعیت سخت زندگی‌ام به گوش کسی به خصوص اقوام مجید برسد که با عصبانیت خروشیدم: ⁉ می‌خوای بهش بگی چی شده؟!!! می‌خوای بگی اینهمه راه اومدم بندر کار کنم که وضعم خوب شه، حالا برای دو میلیون محتاج تو شدم؟!!! می‌خوای بگی پدر زنم ما رو از خونه‌مون بیرون کرد و حالا داریم تو یه خونه پنجاه متری روی موکت زندگی می‌کنیم؟!!! می‌خوای بگی همه چیزمون رو گرفتن و حالا حتی یه دست لباس هم نداریم؟!!! می‌خوای بگی غلط کردم زن سُنی گرفتم که بخوام اینجوری آواره بشم؟!!! می‌خوای آبروی خودت رو ببری؟!!! 💞 و چه خوب فهمید دیگ اینهمه بغض و بد قلقی، از شعله حکم ظالمانه پدر خودم می‌جوشد که با مهربانی نگاهم کرد و با صدای مهربانترش به دلداری دل تنگم آمد: - الهه جان! چرا انقدر خودت رو اذیت می‌کنی؟ چرا همه‌اش خودت رو مقصر می‌دونی عزیزم؟ تو زن منی و منم وظیفه دارم وسایل آسایش و رفاه تو رو فراهم کنم. 👁 و دریای متلاطم نگاهش به ساحل عشقم رسید و با لحنی عاشقانه شهادت داد: 💞 شیعه یا سُنی، من عاشقتم الهه! خدا شاهده هر بلایی سرم بیاد، اگه برگردم بازم تو رو برای زندگی انتخاب می‌کنم! حالا اگه یکی یه کاری کرده، به تو چه ربطی داره عزیزم؟