☘۱۳ خرداد ۱۳۴۲
🎤سخنرانی تاریخی عصر عاشورای امام خمینی(ره) در مدرسه فیضیه قم
در آغاز محرم سال ۱۳۸۳ ق برابر با خرداد ۱۳۴۲ ش، قم به صورت پایگاه ضد رژیم درآمده و شور خاصی در آن برپا بود. در عصر عاشورای آن سال برابر با سیزدهم خرداد ۱۳۴۲ ش حضرت امام خمینی(ره) با حضور در مدرسه فیضیه، طی سخنان کوبنده ای، ضمن انتقاد شدید از رژیم پهلوی و اربابان آمریکایی و اسرائیلی شاهِ ایران، پرده از جنایات طاغوت برداشتند.
👈حضور مردم در سخنرانی به اندازه ای بود که تمام صحن فیضیه و دارالشفاء، صحن حرم حضرت معصومه، میدان آستانه و اطراف، مملو از جمعیت بود. در پی سخنرانی افشاگرانه حضرت امام، در سحرگاه پانزدهم خرداد سال ۱۳۴۲، دژخیمان رژیم ستمشاهی به خانه ساده و بی آلایش امام در قم یورش برده و امام را دستگیر و دور از چشم مردم به زندانی در تهران منتقل کردند. هنوز چند ساعتی از این حادثه نگذشته بود که فریاد مردم معترض و انقلابی، علیه حکومت دیکتاتوری شاه بلند شد و خواستار برقراری حکومت اسلامی و پایان دادن به رژیم ستمشاهی شدند.
🖤به همین جرم بود که گلوله های برخاسته از خشم و کینه حکومت ننگین شاه، قلب هزاران مسلمان انقلابی بپاخاسته را در این روز نشانه رفت و با به خاک و خون کشیدن آنان، قیام خونبار و جاوید پانزدهم خرداد ۴۲شکل گرفت.
8.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♦️ دختر آیتالله رئیسی: پدرم حقوقش را نصف کرد ریحانهسادات رئیسی: 🔹پدر زمانی که وارد قوه قضائیه شد حقوقش را نصف کرد و بعد باز هم آن را کمتر کرد. 🔹اشتباهترین تصویری که از پدرم ساختند «دیوار» است؛ پدرم بین مردم دیوار نمیکشد؛ پل میسازد. 🔹برخورد با فساد در بخشهای مختلف مهمترین چالشی بوده که ایشان برای حل آن تلاش کردهاند.
🚨 طنز تلخ سیاسی
⭕️ پیرمردی با چهرهای زیبا و نورانی وارد مغازه طلا فروشی شد فروشنده با احترام از شیخ نورانی استقبال کرد. پیرمرد گفت: من عمل صالح تو هستم!!! مرد زرگر قهقههای زد وبا کمال ناباوری گفت: درست است که چهرهای دلربا دارید اما هرگز گمان نمی کنم عمل صالح چنین شکلی داشته باشد! در همین حین، یک زوج جوان وارد مغازه شدند و سفارشی دادند. مرد زرگر از آنها خواست که تا اوحساب کتاب می کند، در مغازه بنشینند. باکمال تعجب دید که خانم جوان رفت و در کنار شیخ نشست. با تعجب از آن خانم سوال کرد: که چرا در کنار شیخ نشستی؟ خانم جوان با تعجب گفت: کدام شیخ؟ حال شما خوب است؟ ازچه سخن میگوئی؟ اینجا کسی نیست. و با اوقات تلخی گفت: بالاخره طلا را به ما میدهی یانه؟
مرد طلافروش با تعجب وخجالت، طلای زوج جوان را به آنها داد و مبلغ را گرفت و زوج جوان مغازه را ترک کردند. شیخ رو به زرگر کرد و گفت: غیر از تو کسی مرا نمیبیند و این فقط برای صالحین و خواص محقق میشود. دوباره مرد و زن دیگری نیز وارد شدند و همان قصه تکرار شد!!!
شیخ به زرگر گفت: من چیزی از تو نمی خواهم! این دستمال را بصورتت بمال تا رزق و روزیت بیشتر شود.
زرگر باحالت قدسی و روحانی دستمال را گرفت و بو کرد و به قصد تبرک به صورت مالید و نقش بر زمین شد. شیخ دروغین و دوستانش هرچه پول وطلا بود، برداشته و مغازه را جارو زدند!
⭕️ بعد از ۴سال همان شیخ دروغین با غل و زنجیر، همراه پلیس وارد مغازه شد افسر پلیس شرح ماجرا را از شیخ و زرگر سوال کرد و آنها به نوبت بازگو کردند. افسر پلیس گفت: برای اطمینان بیشتر باید دقیقا صحنه جرم را تکرار کنید و شیخ دستمال را به زرگر داد و زرگر بو کشید و به صورت مالید و دوباره نقش بر زمین شد و اینبار شیخ و پلیس دروغین و دوستانش، دوباره مغازه را جارو زدند!
🔰 نتیجه: مراقب باشید دولت سوم #روحانی توسط شیخ زرگر و رفقا تشکیل نشود.
#نه_به_دولت_سوم_روحانی #همتی
و از همه مهمتر مواظب عمل صالح خودتون باشید🤭😂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برای کلیپش خیلی زحمت کشیدن
خداوند خیرشان بده و مزدشان رو از حضرت زهرا بگیرند..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#اسـتورے
بعضی های میگویند رای نمیدهیم ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ 🎬 #استاد_شجاعی
مرحلهی جدیدی از تمدنسازی نوین اسلامی، دقیقاً وابسته به انتخاب دولت بعدی است ...
یا میتوانیم 💪،
یا دوباره عقب میمانیم❗️
#انتخابات_۱۴۰۰
🌸 انجام وظیفه در ایام انتخابات پاداش صدها سال عبادت است. (علامه مصباح یزدی ره)
🔻صدها هزار جوان پاك و مخلص فدا شدند تا این انقلاب به ثمر نشست؛ خدای متعال نیز با عطا كردن نعمت وجود امام خمینی رحمت الله علیه و جانشین شایستهاش ، نعمت را بر ما تمام كرد و امروز این انقلاب در موقعیت حساسی قرار گرفته است.
🔻 شناسایی و انجام وظیفه در روزهای باقی مانده تا انتخابات، می تواند ارزشی بیش از صدها سال عبادت داشته باشد و در مقابل، كوتاهی و اشتباه در این امر ممكن است عقوبتی بیش از گناه صدها سال داشته باشد. لذا باید ارزش و اهمیت هر ساعت و لحظه این روزها را در چنین موقعیت خطیری بدانیم و در انجام وظیفه كوتاهی نكنیم.
🔴 اقدامات انقلابی ابراهیم رئیسی در قوه قضائیه :
۱. اخراج 60قاضی متخلف
۲.دستگیری 237دلال در عدلیه
۳.دستگیری 161وکیل و کارشناس دادگستری
۴.دستگیری طبری(معاون لاریجانی)
۵.تقلیل حسابهای قوهقضائیه
۶. احیای حدود 2000 کارخانه و مرکز تولیدی(قند ورامین،نساجی مازندران)
۷. زندان زدایی
۸.کاهش زمان رسیدگی به پرونده ها به رغم افزایش پروندهها
۹. حذف عناوین مسخرهٔ م. ه.، ص. ق. ش. ر. ع. ۱۰.برخورد با دانه درشتهایی مثل: حسین فریدون (برادر روحانی) ، مهدی جهانگیری (برادر جهانگیری) ، ولی ا... سیف (رئیس بانک مرکزی)
احمد عراقچی (برادر معاون ظریف)، شبنم نعمتزاده (دختر وزیر).
۱۱.متهمان بانک سرمایه: هادی رضوی (داماد شریعتمداری وزیر روحانی )،
۱۲.اعدام بعضی از سلاطین،
۱۳.تخریب ویلاهای غیر مجاز مسئولین،
۱۴.بیرون کشیدن رشت الکتریک، دشت مغان، هفت تپه و... از حلقوم مفسدین!
۱۵.دستگیری 400 نفر از اعضای فاسد شوراهای شهرها،
۱۶. 978حکم برای مفسدان اقتصادی.
۱۷. آزادسازی هزاران هکتار از اراضی تصرف شده ۱۸. هزاران میلیارد اموال برگردانده شده به بیتالمال
۱۹. سهبرابر شدن تولید دارو در آستان قدس. ۲۰ تحول بنیادین و اساسی در امور اقتصادی آستان قدس
🔹مردم میبینند، مردم میفهمند!
1_1047362291.mp3
2.09M
🔈 چگونه یک مشارکت ۷۵ درصدی در انتخابات داشته باشیم؟
🎙 حجت الاسلام #مهدوی_ارفع
عزیزان حدود دو هفته فرصت داریم که با این طرح قلب رهبرمون رو شاد کنیم
🌷 ما به شما آموزش خواهیم داد چگونه با محتوای خوب مشارکت 75 درصدی را رقم بزنید 🌷
از صلیب سرخ آمده بودند اردوگاه اسرا گفتند:
در اردوگاه شما را شکنجهتان میکنند یا نه؟
همه به آقا سید نگاه کردند
ولی آقا سید چیزی نگفت
مأمور صلیب سرخ گفت:
آقا شما را شکنجه میکنند یا نه؟
ظاهراً شما ارشد اردوگاه هستید .
آقا سید باز هم حرفی نزد .
پس شما را شکنجه نمیکنند؟
آقا سید با اون محاسن بلند و ابهت خاص خودش سرش پایین بود و چیزی نمیگفت .
نوشتند اینجا خبری از شکنجه نیست .
افسر عراقی که فرمانده اردوگاه بود، آقای ابوترابی را برد تواتاق خودش گفت:
تو بیشتر از همه کتک خوردی، چرا به اینها چیزی نگفتی؟
آقای ابوترابی برگشت فرمود:
ما دو تا مسلمان هستیم با هم درگیر شدیم، آنها کافر هستند
دو تا مسلمان هیچ وقت شکایت پیش کفار نمیبرند .
فرمانده اردوگاه کلاه نظامی که سرش بود را محکم به زمین کوبید و صورت آقا سید را بوسید بعدش هم نشت روی دو زانو جلو آقا سید و تو سر خودش میزد
میگفت شما الحق سربازان 🌹خمینی 🌹هستید .
سید آزادگان
🌷شهید ابوترابی🌷
یاد شهدا با صلوات
سلام برآنهایی که از همه چیز گذشتند تامابه هرچه میخواهیم برسیم
سلام برآنهایی ک قامت راست کردند تاقامت ماخم نشود
سلام برآنهایی ک به نفس افتادندتاماازنفس نیفتیم
#دام_شیطان😈
#قسمت_هفدهم 🎬
❌اگر اضطراب و استرس شدید دارید از خواندن این قسمت خودداری نمایید❌
قران را محکم چسپوندم به سینه ام
و مدام تکرار میکردم(یاصاحب الزمان الغوث و الامان)
,لنگ لنگان در کابینت داروها رابازکردم وچندتا چسپ برداشتم ,نشستم کف اشپزخونه ومشغول چسپ زدن به پاهام شدم....
یک دفعه..دیدم....
همینجورکه چسب دوم را روی زخم میزدم وپیش خودم (یاصاحب الزمان ,الغوث.والامان) را می گفتم
احساس کردم یه چیزی داخل بدنم از پاهام داره میاد بالا,همینجور آمد و آمد و آمد و یکباره یه دود غلیظ و سیاه رنگ همراه با بازدمم که الان تند شده بود,بیرون میامد...
دود، درمقابل چشمای من تبدیل شد به آدم کریه المنظری که ناخن های بلندی داشت,
پاهاش مثل سم بود و یک دم هم پشتش داشت...😱
واااای خدای من ,این ابلیس داخل تن من لانه کرده بود؟؟
خوشحال شدم از اینکه بالاخره از تنم بیرون کشیدمش,جن یک نگاهی به من کرد ویک نگاه به خونهای کف آشپزخانه و شروع به لیسیدن خونها کرد .
حالا میفهمیدم که هیچ ترسی از این ابلیسک ندارم,مگر من انسان اشرف مخلوقات نیستم؟؟
مگر خدا برای نجات من قرآن و پیغمبران و دوازده نور پاک ,بر زمین فرونفرستاده؟
پس من قوی تر از این اهریمن هستم ,تا نخواهم نمیتونه آسیبی به من بزند...
آروم و بی تفاوت از کنارش رد شدم...دید دارم میرم تو اتاق,به دنبالم آمد,دیگه همه چی دست خودم بود به اختیار خودم.
با خیال راحت به نماز مستحبی ایستادم وای چه آرامشی داشتم...
اونم گوشه ی اتاق ایستاده بود خیره به من ,حرفهای بسیار رکیکی از دهنش خارج میکرد...
بی توجه بهش ادامه دادم...
نمازم که تموم شد ,متوسل شدم به ارباب,برای دل خودم روضه میخوندم و گریه میکردم و اونم با صدای بلند و بلندتر فحش میداد,
اما انگار میترسید بهم نزدیک بشه.
عزاداریم بهم چسبید.
از اتاق رفتم بیرون اما همچنان قرآن دستم بود,
اونم مثل سایه پشت سرم میومد.
رفتم آشپزخونه تا یک نهار ساده برای بابا و مامان درست کنم.
یکدفعه ایفون را زدند...
کی میتونست باشه؟؟
بابا و مامان کلید داشتند.کسی هم قرار نبود بیاد.
ایفونمون تصویری بود,تا چشم به تصویر پشت آیفون افتاد بدنم شل شد...
خدای من....
دونفر تو مانیتور ایفون ,یک تن بی سر را نشونم دادند
بعدش ,جسد را انداختن
وسر خونین پدرم را بالا آوردند.
از عمق وجودم جیغ میکشیدم
,حال خودم را نمیفهمیدم
,نگاه کردم گوشه ی حال اون جن خبیث با صدای بلند بهم میخندید
دوباره ایفون ,
دوباره سر خونین بابام
,جلوی در از حال رفتم ودیگه چیزی نفهمیدم...
نمیدونم چه مدت گذشته بود که با صدای گریه ی مامان که آب رو صورتم میریخت چشام را باز کردم.
درکی از زمان و مکان نداشتم,
مامان چرا سیاه پوشیده؟؟
,یکدفعه چهره ی خونین بابام اومد جلوی نظرم ,
بدنم به رعشه افتاد,
خدایااااااا
نکنه بابام را کشتن؟؟
تا شروع کردم به لرزیدن مامان صدا زد:محسن زود بیا , آب قند را بیار, داره میلرزه,
بابا با لیوان آب قند از آشپزخونه آمد بیرون
نفس عمیقی کشیدم
و خیالم راحت شد که بابا زنده است .
خواستم بگم من خوبم,چیزیم نیست,اما هرچه کردم نتونستم حرفی بزنم,انگار که قدرت تکلم را ازم گرفتن.
مادرم گریه میکرد و یاحسین میگفت.
به یکباره از گوشه ی اتاق صدای فحش شنیدم,
بازم اون شیطان خبیث روبه مادرم فحشش میداد!
دیگه طاقت نیاوردم,حمله کردم به طرفش ,میخواستم دهنش را خورد کنم,,
رسیدم بهش میزدمش...
مامان و بابا به خیالشون من دیوونه شدم
, آخه اونا جن را نمیدیدند.
محکم گرفتنم و بردن تو اتاقم به تخت بستنم...
#ادامه_دارد ...
#رمان