فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 لحظه خداحافظی شهید پورجلو با دختر گلش در بهبهان😢
انتخاب اصلح امتداد راه شهیدان است.
به فردی از جنس سلیمانی رأی می دهم.🇮🇷
ما همه اثر گذاریم🇮🇷
#انتخابات
#من_رأی_میدهم🗳
#انتخاب_درست
#رزمایش_سایبری_انتخابات_1400
💔به نیابت از #حاج_قاسم رأی می دهم💔
▶️ @rs_entekhabate_1400
1400-03-13_Bahonar_Election.mp3
22.14M
🔶🔹 سخنرانی مهم در خصوص تبیین شرایط انتخابات ریاستجمهوری ۱۴۰۰
❇️ محورهای موضوعی
1⃣ تشریح وضعیت فعلی ایران و انقلاب اسلامی از نگاه غرب بهعنوان دشمن انقلاب
2⃣ توصیف فضای داخلی کشور از حیث صفبندی و آرایش سیاسی
3⃣ وظایف و اقدامات صحیح جریان انقلاب برای حدأکثر ثمربخشی در انتخابات آتی
4⃣ طرح دشمن برای پیروزی دقیقه ۹۰ در انتخابات از طریق فضای سایبر
🎙 سخنران: مهندس #شکوهیان_راد ؛ متخصص مطالعات سایبرنتیک و فضای سایبر ⏰ ۱۳ خرداد ۱۴۰۰
جبههٔ #انقلاب اسلامی در فضای مجازی
✊🏻 @jebheh
#دام_شیطان😈
#قسمت_هیجدهم 🎬
بابا هی گریه میکرد ومیگفت,دختر باهوشم,دخترنابغه ام,دختر نخبه ام,مگه تونبودی که توکنکور رتبه ی تک رقمی آوردی؟
مگه توهمونی نیستی که توهوش سرامد همه ی بچه های تیزهوش بودی؟اخه چه کارباهات کردن؟؟😭😭
خدا ازشون نگذره که باجوونای مردم این کارمیکنن...
هی گریه کرد ومویه..مثل اینکه زنگ زده بودند ,اقای موسوی حضوری بیاد ببینتم.
یک قرص خواب دادنم بدون کلامی ,خوابیدم....
شب شده بود ,مثل اینکه بابا رفته بود دنبال اقای موسوی,مامان برام سوپ آورد وچون دستام بسته بود خودش دهنم کرد.
حق بهشون میدادم اخه بااین رفتارچندروزه ام فک میکردن من دیوونه شدم.
سوپ راکه داد ,صدای یاالله ,یاالله بابا امد.
مثل اینکه اقای موسوی امده بود,مامان روسریم را درست کرد وخودشم چادربه سر رفت توهال
چند دقیقه بعد اقای موسوی داخل شد ,مثل ادمهای لال سرم رابه نشانه ی سلام ,تکون دادم,اونم جواب داد.
مثل اینکه بابا توراه تمام اتفاقی راکه افتاده بود براش تعریف کرده بود
روکرد به بابا ومامان وگفتم ,اگر مشکلی نیست شما بفرمایید بیرون ,من باید تنها با دخترخانمتان صحبت کنم.
باباومامان بی هیچ حرفی رفتند بیرون.
اقای موسوی نشست رو صندلی روبرویم وگفت:میدونم نمیتونی صحبت کنی,آیا حرفهای منو.میفهمی؟؟
سرم راتکون دادم یعنی بله
موسوی:خوبه,ببین دخترم ازوقتی پام را تواین اتاق گذاشتم ,یه جورسنگینی وگرما حس میکنم,کسی داخل اتاق هست؟
#ادامه_دارد ..
#رمان
▪️یک نامه و یک درس برای زندگی:
تصدقت شوم؛
الهی قربانت بروم،
در این مدت که مبتلای به جدایی از آن نور چشم عزیز و قوّت قلبم گردیدم متذکر شما هستم و صورت زیبایت در آئینه قلبم منقوش است.
عزیزم امیدوارم خداوند شما را بسلامت و خوش در پناه خودش حفظ کند.
بخشی از نامه #امام_خمینی به همسرشان
💬M.Moradian
@Fars_Plus
4_5796597392937584972.mp3
13.38M
•°🌱
یهغمی تو گلومه
کربلات آرزومه...
#محمدحسینپویانفر
✅امام خمینی و شستن لباس زن مستمند
✍مرحوم آقای اسلامی تربتی که همسایه امام خمینی در قم بود، نقل می کرد: روزی با امام در حال رفتن به درس مرحوم آقای شاه آبادی بودیم، فصل زمستان بسیار سردی بود از کنار مدرسه حجتیه عبور می کردیم، دیدیم خانمی کنار رودخانه نشسته و دارد پارچه ها و کهنه هایی را می شوید. نمی دانم مال خودش بود یا کلفت بود. می دیدیم که یخ های رودخانه را می شکست و کهنه می شست، بعد دستش را از آب بیرون می آورد و مقداری با دمای بدنش گرم می کرد و دوباره لباس می شست. امام قدری به او نگاه کرد بعد به من فرمود: «شما بروید بعد من می آیم». عرض کردم چه کاری دارید؟ اگر امری هست بفرمایید. گفتند: «نه، شما بروید» و خودشان ایستادند و به کمک آن خانم لباسهارا شستند و کنار گذاشتند و چیزی هم یادداشت کردند که بعد معلوم شد آدرس آن خانم مستمند را از او گرفته بودند. هرچه از ایشان پرسیدم قضیه چه بود فرمودند: «چیزی نبود» بعد معلوم شد به آن خانم گفته اند: «شما بیایید منزل، من دستور می دهم آب گرم کنند و دیگر شما اینجا نیایید. با آب گرم لباس بشویید و خود من هم کمک تان می کنم»
📚 منبع: کتاب "برداشتهایی از سیره امام خمینی (ره)"، گردآورنده غلامعلی رجایی، ج۱، ص ۲۱۲
▪️۱۴ خرداد سالروز رحلت امام خمینی(ره)▪️
📙سلام بر ابراهیم در دستان ابراهیم...
ما از ابراهیم های زمان خاطرات خوشی داریم
ابراهیم همت
ابراهیم هادی
و ...
زمانی که در تولیت آستان قدس بودند، کتاب شهید هادی را تهیه و در برخی صحن های حرم مطهر برای مطالعه عموم زوار قرار دادند.
برای اولین بار در زمان ایشان یادواره شهدا در حرم مطهر رضوی برگزار شد. ان شاءالله با مدد الهی و عنایت شهدا انتخابات خوبی برگزار خواهد شد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
• • • 🌙
[ #امامحسین{علیهالسلام} ]
#اللﮩـمعجـللولیـڪالفـرج
#شبتون_حسینی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قابل توجه عزیزانی که میگن وااای اگر خامنه ای حکم جهادم دهد✌️✊💪
⭕️ فرمان آغاز عملیات توسط امام خامنهای
✅ این یک وظیفه است.
شبکه معاشرین خودتان را به انتخابات دعوت کنید. ( فامیل، رفیق، همسایه، همکار و ... )
#راهبرد_طلایی #میدان_انتخابات
#مشارکت_حداکثری
@s_mardom_ir
🍁▪️🍁▪️🍁▪️🍁▪️🍁▪️🍁▪️🍁
چـــــرا
همیشه نیمۀ خالی لیوان رو میبینیم؟!😐💔
ایـنبـار
با دستاورد های دورانِپهلوی آشنا بشید...😎
🌿| #چی_بودیم_چی_شدیم
#دام_شیطان😈
#قسمت_نوزدهم 🎬
سرم را تکون دادم وبه گوشه ی اتاق جایی که اون شیطان خبیث باچشمای آتشینش ایستاده بود, نگاه کردم.
آقای موسوی از درون کیفش یک نوشته درآورد فک کنم سوره ی جن با چهار قل بود,آویزون کرد چهار گوشه ی اتاق...
یکدفعه دیدم خبری از اون شیطان نیست,ناپدید شده بود ,اما وقتی خوب نگاه کردم دیدم از پشت پنجره ی اتاق زل زده توچشام,با چشام به پنجره اشاره کردم
آقای موسوی منظورم را فهمید,پاشد پنجره را که مامان برای تهویه هوا باز گذاشته بود بست و پرده هم کشید.
خوشحال بودم که یکی پیدا شده بدون اینکه کلامی حرف بزنم ,میفهمه و باورم داره , آخه میترسیدم آقای موسوی هم مثل بابا و مامان فک کنه من دیوونه شدم.
آقای موسوی در را باز کرد و بابا را صدا زد و گفت:
آقای سعادت من یک لحظه بیرون میایستم ,شما دستهای دخترتون رو باز کنید.
بابام باترس گفت:مطمئنید خطری نداره؟؟آخه میترسم مثل امروز یکدفعه به جایی حمله کنه...
موسوی:نه آقای سعادت,اتفاقا دخترخانمتون ازمن و تو هم هوشیارتر و فهیم تره,اون حرکتش هم علتی داشته که اگرصلاح بود بعداً به شما عرض میکنم.
حالا چادرم راسرکردم و راحت نشستم روصندلی کنارمیز مطالعه ام,
دوباره آقای موسوی آمد ,داخل
و گفت: دخترم به من اعتماد کن از اولین روزی که وارد این حلقه شدی تا همین ساعت را,هر اتفاقی افتاده برام بنویس..
شروع کردم به نوشتن,
آقای موسوی هم رو به قبله مشغول خوندن دعاهایی از داخل مفاتیح شد...
#ادامه_دارد ...
#رمان
#دام_شیطان😈
#قسمت_بیستم 🎬
ازهمون اول واقعه که آتیش تو چشمهای سلمانی دیدم تا آخرش, بیرون آمدن جن از بدنم و... مو به مو نوشتم و دادم به آقای موسوی.
آقای موسوی برگه را گرفت و شروع به خواندن کرد,گاهی لبخندی رو لبش مینشست وگاهی سرش را تکان میداد.
بالآخره مطالعه ی آقای موسوی تمام شد,سرش رابلند کرد و گفت :با خواندن و نحوه ی آشناییت با سلمانی میتونم بگم ,این آشنایی اتفاقی نبوده و اونها با برنامه ریزی پیش میرفتند.
و یکی از مسترهای قدرتمندشون را فرستادند جلو تا تو را جذب و آلوده کنند , حتماً چیزی درون شما هست که برای اونا باارزشه,اما چون روح شما پاک بوده درجلسه ی اول شیطانی بودن سلمانی راحس میکنی ,اما فی الواقع دست خودت نبوده ولی میتونستی ارتباط نگیری,تو اتصال دوم روح جن توسط دوتا مسترشون وارد بدن تو میشه .
مطمئن باش اونا به ذهنشون خطور هم نمیتونه بکنه که شمابتونی روح جن را از بدنت خارج کنی,تجربه نشون داده کسی که توسط اجنه تسخیر میشه,عاقبتش جنون هست!
اما روح شما بسیار قوی و حتما پاک و معصوم بوده وصد البته امداد غیبی به شما رسیده که توانستید جن را از کالبد خودتان بیرون کنید.
چون همچین کاری کردید مطمئنا از اذیت اجنه و شیاطین در امان نخواهید ماند که نمونه اش همین نشان دادن جسد و سر خونین هست..
شما باید با نماز و دعا و قرآن روحتان را تطهیر وقوی تر نمایید اینجوری کم کم ان شاالله , تکلم خودتان را بدست میآورید و از شر شیطانها هم در امان میمانید...
اشاره کردم به پنجره..
گفت:میدونم ,بهت خیره میشه سعی میکنه بترسونتت,اما تا زمانی که آیات قرآن در این اتاق باشه ,جرأت ورود ندارند...
واینم گوشزد میکنم ,اجنه به هیچ وجه قادر به ضرر زدن به بدن ما نیستند,
فقط گاهی ممکنه باعث ترس ما بشوند که آن هم اگر روح قوی ای داشته باشیم نمیتوانند انجام دهند...
آقای موسوی اذکار مختلفی گفت که انجام دهم....
منم کلی روحیه گرفتم و برای مبارزه بااجنه وشیاطین مصمم تر شدم..
یک نکته ی دیگری که گوشزد کردند این بود که:اجنه هم مانند ما کافر و مسلمان دارند,اجنه ی خبیث کافرند اما اجنه ی مسلمان یک فرقه و مذهب بیشتر نیستند,وآن هم شیعه ی اثنی عشریست ,زیرا سن اجنه گاهی قرنها وقرنها میباشد واکثر اجنه واقعه ی غدیر را دیدند و با پیغمبر برای ولایت بلافصل امیرالمومنین علی ع بیعت کردند وهیچ زمان بیعتشان را زیر پا نگذاشتند و مانند انسانهای فراموشکار نشدند!
موسوی گفت:از امام علی ع روایت داریم هر وقت نیازمند کمک ماورایی شدید بگویید (یاصالح اغثنی) چون (صالح)نام جنی شیعه هست که به کمک آدمیان شیعه میاید
...خلاصه خیلی توصیه وسفارش کردند.
و اما فردا و فرداهای من جالب تر بود...
چند روز بعد بابا رفت دانشگاه و برام یک ترم مرخصی گرفت , آخه من قدرت تکلم نداشتم و نمیخواستم بقیه ی دانشجوها از وضعیتم آگاه بشوند.
سرکار محمدی چند بار خواسته بود من را ببینه اما من با این وضعیت نمیخواستم با کسی روبه رو شوم.
نزدیک چهل روز فقط,عبادت خدا کردم و از خانه خارج نشدم, قرآن میخوندم به معنایش دقت میکردم,با کمک صوتهایی از قاریان مطرح که پدرم تهیه میکرد,تونستم دراین مدت دو جز قرآن را حفظ کنم,تصمیم گرفته بودم تا حافظ کل قران بشوم و مطمئن بودم با حافظه ای که دارم از پسش برمیام....
#ادامه_دارد ..
#رمان