فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 بازگشت چندصد هزار میلیارد تومان به بیتالمال
🔹با پیگیریهای قوه قضاییه چند صد هزار میلیارد تومان به بیتالمال بازگشت.
┄┅═✧❁•🌺•❁✧═┅┄
#شاهرخ_حر_انقلاب_اسلامی
#قسمت_یازدهم (کاباره پل کارون)
عصر يكي از روزها پيرمردي وارد كاباره شد. قد كوتاه، كت و شلوار شیک قهوه اي، صورت تراشيده، كروات و كلاه نشان مي داد كه آدم با شخصيتي است.
به محض ورود سراغ ميز ما آمد و گفت:
آقا #شاهرخ ؟!
#شاهرخ هم بلند شد و گفت:
بفرمائيد !
پيرمرد نگاهي به قد و بالاي #شاهرخ كرد و گفت:
ماشــاءاالله عجب قد و هيكلي.
بعد جلوتر آمد و ادامه داد:
ببين دوست عزيز، من هر شــب توي قمار خونه هاي اين شــهر برنامه دارم. بيشــتر مواقع هم برنده ميشــم. به شما هم خيلي احتياج دارم.
بعد مكثي كرد و ادامه داد:
با بيشتر افراد دربــار و كله گنده ها هم برنامه دارم. من يه آدم قوي مي خوام كه دنبالم باشــه. پول خوبي هم مي دم.
#شاهرخ كمي فكر كرد و گفت:
من به اين پولها احتياج ندارم. برو بيرون !
پيرمرد قمار باز كه توقع اين حرف رو نداشــت با تعجب گفت:
من حاضرم نصــف پولي كه در بيارم به تو بدم روي حرفم فكر كن !
اما #شــاهرخ داد زد و گفت:
برو گمشو بيرون، ديگه هم اين طرفا نيا !
براي من جالب بود که چرا #شاهرخ با پول قمار بازي مشکل داشت، اما با پول مشروب فروشي نه !!
#ادامه_دارد
#شاهرخ_حر_انقلاب_اسلامی
#قسمت_دوازدهم (کاباره پل کارون)
سال پنجاه و شش بود. نزديک به پنج سال از کار #شاهرخ در کاباره پل کارون مي گذشت. پيکان جوانان زيبائي هم خريد.
وقتي به ديدنش رفتم با خوشــحالی گفت:
ما ديگه خيلي معروف شــديم، شــهروز جهود ديروز اومده بود دنبالم، مي خواد منو ببره کاباره ميامي پيش خودش،
ميدوني چقدر باهاش طي کردم؟
با تعجــب گفتم: نه، چقدر ؟!
بلند گفت: روزي ســيصد تومــن ! البته کارش زياده، اونجا خارجي زياد مياد و بايد خيلي مراقب باشم.
شــب وقتي از کاباره خارج مي شديم #شــاهرخ تو حال خودش نبود. خيلي خورده بود.
از چهار راه جمهوري تا ميدان بهارستان پياده اومديم. در راه بلند بلند داد مي زد. به شاه فحش هاي ناجوري مي دا . چند تا مأمور کلانتري هم ما را ديدند. اما ترســيدند به او نزديک شوند.
شاه و خانواده سلطنت منفورترين افراد در پيش او بودند.
#ادامه_دارد
#شاهرخ_حر_انقلاب_اسلامی
#قسمت_سیزدهم (ظاهر و باطن)
در پس هيکل درشت و ظاهر خشني که #شاهرخ داشت، باطني متفاوت وجود داشت که او را از بسياري از هم رديفانش جدا مي ساخت.
هيچ گاه نديدم که در محرّم و صفر لب به نجاستهاي کاباره بزند. ماه رمضان را هميشه روزه مي گرفت و نماز مي خوند. به سادات بسيار احترام مي گذاشت.
يکي از دوســتاش مي گفت: پدرش به لقمه حلال بســيار اهميت مي داد.
مادرش هم بسيار انسان مقيدي بود.
اينها بي تأثير در اخلاق و رفتار شاهرخ نبود. قلبي بسيار رئوف و مهربان داشت. هيچ فقيري را دست خالي رد نمي کرد.
فراموش نمي کنم يکبار زمســتان بسيار ســردي بود. با هم در حال بازگشت به خانه بوديم. پيرمردی مشــغول گدائي بود و از سرما مي لرزيد. #شاهرخ فوري کاپشن گران قيمت خودش را در آورد و به مرد فقير داد. بعد هم دسته اي اسکناس بهش داد.
پيرمرد از خوشحالي مرتب مي گفت: جوون، خدا عاقبت به خيرت کنه !
#ادامه_دارد
#شاهرخ_حر_انقلاب_اسلامی
#قسمت_چهاردهم (ظاهر و باطن)
صبــح يکي از روزها با هم به کاباره پــل کارون رفتيم. به محض ورود، نگاه #شاهرخ به گارسون جديدي افتاد که سر به زير، پشت قسمت فروش قرار گرفته بود. با تعجب گفت:
اين کيه، تا حالا اينجا نديده بودمش؟!
در ظاهر زن بســيار با حيائي بود. اما مجبور شده بود بدون حجاب به اين کار مشغول شود.
#شاهرخ جلوي ميز رفت و گفت:
همشيره، تا حالا نديده بودمت، تازه اومدي اينجا؟!
زن، خيلي آهسته گفت:
بله، من از امروز اومدم.
#شــاهرخ دوباره با تعجب پرســيد:
تو اصلا قیافت به اینجور کارها و جاها نميخوره !
اسمت چيه؟ قبلا چيکاره بودي؟
زن در حالي که سرش را بالا نمي گرفت گفت:
مهين هستم، شوهرم چند وقته که مُرده، مجبور شدم که براي اجاره خانه و خرجي خودم و پسرم بيام اينجا !
#ادامه_دارد
#شاهرخ_حر_انقلاب_اسلامی
#قسمت_پانزدهم (ظاهر و باطن)
#شاهرخ دندانهاش را به هم فشار ميداد ، رگ گردنش زده بود بيرون، بعد دستش را مشت کرد و محکم کوبید روي ميز و با عصبانيت گفت:
اي لعنت بر اين مملکت کوفتي !!
بعد بلند گفت:
همشــيره راه بيفت بريم.
شــاهرخ همينطور کــه از در بيرون ميرفت رو کرد به ناصر جهود و گفت:
زود بر مي گردم ! مهين هم رفت اتاق پشــتي و چادرش را ســرش کرد و با حجاب کامل رفت بيرون.بعد هم سوار ماشين شاهرخ شد و حرکت کردند.
مدتي از اين ماجرا گذشــت.
من هم #شــاهرخ را نديدم، تا اينکه يک روز همديگر را ديديم. بعد از سلام وعليک، بي مقدمه پرسيدم:
راستي قضيه اون مهين خانم چي شد ؟! اول درست جواب نميداد، اما وقتي اصرار کردم گفت:
دلم خيلي براش ســوخت، اون خانم يه پسر ده ســاله به اسم رضا داشت .صاحــب خونه به خاطر اجــاره، اثاثهاش رو بيرون ريخته بــود. من هم يه خونه کوچيک تو خيابون نيروهوائي براشون اجاره کردم، به مهين خانم هم گفتم:
تو خونه بمون و بچه ات رو تربيت کن، من اجاره و خرجي شما رو ميدم !!!
#ادامه_دارد
#شاهرخ_حر_انقلاب_اسلامی
#قسمت_شانزدهم (سال 1357)
اوايل سال پنجاه وهفت بود که #شاهرخ به کاباره ميامي رفت. جائي بسيار بزرگتر و زيباتر از کاباره قبلي.
شهروز جهود گفته بود:
اينجا بايد ساکت و آرام باشه. چون من مهمانهاي خارجي دارم. براي همين هم روزي سيصد تومن بهت ميدم. #شاهرخ هم اونجا بود و پول خوبی هم می گرفت.
در آن ايام آوازه شهرت #شاهرخ تقريباً در همه محله هاي شرق تهران و بين اکثر گنده لاتهاي آنجا پخش شده بود.
من ديده بودم، چند نفر از کساني که براي خودشان دار و دستهاي داشتند، چطور به #شاهرخ احترام مي گذاشتند و از او حساب مي بردند.
اصغر ننه ليلا به همراه دار و دسته اش را در يکي از دعواها #شاهرخ به تنهائي زده بود. آنها هم با نامردي از پشت به او چاقو زده بودند.
شاهرخ در آن ايام هر کاري که مي خواست مي کرد و کسي جلودارش نبود.
عصر يکي از روزها شخصي وارد کاباره ميامي شد و سراغ #شاهرخ را گرفت.
گارسون ميز ما را نشان داد. آن شخص هم آمد و کنار ميز ما نشست. بعد از کمي صحبتهاي معمول، گفت:
من يک کار کوچک از شما مي خوام و در مقابل پول خوبي پرداخت مي کنم ! بعد چند تا عکس و آدرس و مشخصات را به ما داد و گفت:
اين آدرس هتل جهانه، اين هم مشخصات اتاق مورد نظر، شما امشب توي اين اتاق باید #بهروز_وثوقي رو با چاقو بزنيد !!
#ادامه_دارد
#شاهرخ_حر_انقلاب_اسلامی
#قسمت_هفدهم (سال 1357)
چشمان #شاهرخ يک دفعه گرد شد و با تعجب گفت:
آدم بُکشم ؟! نه آقا اشتباه گرفتي !
آن مرد ادامه داد: نه، فقط مجروحش کنيد. اين يه دعواي ناموسيه، فقط مي خوام خط و نشون براش بکشيم.
بعد دستش را داخل کيف بُرد و سه تا دسته اسکناس صد توماني روي ميز گذاشت و گفت:
اين پيش پرداخته، اگه موفق شديد دو برابرش رو ميدم. در ضمن اگه احتياج بود، #حبيب_دولابي و دارو دسته اش هم هست.
#شاهرخ دوباره با تعجب پرسيد:
شما از طرف کي هستين، اين پول رو کي داده ؟!
اما آن آقا جواب درستي نداد.
شب با احتياط کامل رفتيم هتل جهان، يک روز هم در آن حوالي معطل شديم. اما بهروز وثوقي عصر روز قبل از ايران خارج شده بود.
یه روز چند تا از گنده لاتهاي شرق و جنوب شرق تهران و #شاهرخ دعوت شدند ساواک.
هر کدام از اينها با چند تا از نوچه هاشون آمده بود. من هم همراه شاهرخ بودم.
جلسه که شروع شد نماينده ساواک تهران گفت:
چند روزي هست که در تهران شاهد اعتصاب و تظاهرات هستيم. خواهش ما از شما و آدم هاتون اينه که ما رو کمک کنيد. توي تظاهراتها شما جلوي مردم رو بگيريد، مردم رو بزنيد. ما هم از شما همه گونه حمايت مي کنيم. پول به اندازه کافي در اختيار شما خواهيم گذاشت. جوايز خوبي هم از طرف اعلي حضرت به شما تقديم خواهد شد.
#ادامه_دارد
#شاهرخ_حر_انقلاب_اسلامی
#قسمت_هجدهم (محرم)
جلسه اون روز با نماینده ساواک که تمام شد، همه گنده لاتها پول خوبی از ساواک گرفتن، اما #شاهرخ گفت:
بايد فکر کنم، بعداً خبر ميدم.
بعد هم به من گفت:
الان محرم، مردم عزادار #امام_حسين(علیه السلام) هستند. من بعد عاشورا خبر ميدم.
#شاهرخ عاشق #امام_حسين (علیه السلام) بود. از دوران کودکي علاقه شديدي به آقا داشت.
اين محبت را از مادرش به يادگار داشت.راه اندازي هيئت با کمک دوستان ورزشکار، عزاداري و گريه براي سالار شهيدان، آن هم قبل از انقلاب از برنامه هاي محرم او بود.
هر سال در روز عاشورا به هيئت جواد الائمه در ميدان قيام مي آمد. بعد همراه دسته عزادار حرکت مي کرد.
پيرمرد عالمي به نام حاج #سيد_علي_نقي_تهراني مسئول و سخنران هيئت بود و #شاهرخ را هم خيلي دوست داشت.
درعاشوراي سال پنجاه و هفت، ساواک به بسياري از هيئت ها اجازه حرکت در خيابان را نمي داد. اما با صحبتهاي #شاهرخ، دسته هيئت جواد الائمه مجوز گرفت.
#شاهرخ مياندار دسته بود. محکم و با دو دست سينه مي زد. نمي دونم چرا اما اونروز حال و هواي #شاهرخ با سالهاي قبل بسيار متفاوت بود.
موقع ناهار، حاج آقا تهراني کنار #شاهرخ نشسته بود. بعد از صرف غذا، مردم به خانه هايشان رفتند.
حاج آقا با #شاهرخ شروع به صحبت کرد. ما چند نفر هم آمديم و در کنار حاج آقا نشستيم.
صحبتهاي او به قدري زيبا بود که گذر زمان را حس نمي کرديم. اين صحبتها تا اذان مغرب به طول انجاميد. بسيار هم اثر بخش بود. من شک ندارم ، اولين جرقه هاي هدايت ما در همان عصر عاشورا زده شد.
آن روز، بعد از صحبتهاي حاج آقا و پرسش هاي ما، حُـرّ ديگري متولد شد.
آن هم سيزده قرن پس از عاشورا، حُرّي به نام #شاهرخ ضرغام براي نهضت عاشورائي حضرت امام (رضوان الله تعالی علیه)
#ادامه_دارد
#شاهرخ_حر_انقلاب_اسلامی
#قسمت_نوزدهم (حر)
ببينيد رفقا، ما اين همه به خاطر امام حســين(علیه السلام) به ســر و سينه خود مان مي زنيم، از آنطــرف فرزند اين مولاي مــا يعني آقاي خميني را گرفته انــد. بدون دليل هم تبعيدش کرده اند. اما ما هيچ کاري نمي کنيم.
مگر ايشان چه گفته، اين سيد مي گويد:
شاه نبايد پول مملکت را اينقدر صرف عياشي و جشن و خوش گذراني کند.
مي گويد اسلام در خطر است. مي گويد نبايد به اســرائيل کمک کرد. شــما ببينيد از پول مملکت اسلامي ما به اسرائيلي که کشورهاي اسلامي را اشغال کرده کمک مي شود.
به جاي بها دادن به اسلام واقعي، شــخصي را نخســت وزير کرده اند که مذهبش بهائي است. واقعا آقاي خميني راست گفته که اسلام در خطر است.
اينهــا صحبت هائي بود که حاج ســيد علي نقــي تهراني در عصر عاشــورا براي ما مي گفت.
بعد ادامه داد: نور ايمان را ببينيد، اين آقاي خميني بدون هيچ چيزي و فقط با توکل بر خدا، با يک عبا و لباس ســاده به مبارزه پرداخته، اما شاه خائن با اين همه تانک و توپ از پس او بر نمي آيد.
شــاهرخ که ســاکت و آرام به ســخنان حاج آقا گوش مي کرد وارد بحث شد.
گفت:
اتفاقاً من هم به همين نتيجه رســيده ام.
#ادامه_دارد
#شاهرخ_حر_انقلاب_اسلامی
#قسمت_بیستم (حُر)
#شاهرخ ادامه داد شما نمي داني توي اين کابارهها و هتلهاي تهران چه خبره، اکثر اين جور جاها دســت يهودي هاســت، نمي دونيد چقدر از دختراي مسلمون به دست اين نا مسلمونها بي آبرو ميشن.
شــاه دنبال عياشي خودشه، مملکت هم که دست يه مشت اسرائيل، اين وسط دين مردمه که داره از دست ميره.
و وقتي بحث به اينجا رســيد حاج آقا داشــت خيره خيره تو صورت #شاهرخ نگاه مي کرد، بعد گفت:
آقا #شاهرخ، من شما را که مي بينم ياد مرحوم #طيب ميافتم.
حاج اقا ادمه داد:
#طيب در روزگار خودش گنده لاتي بود، مدتي هم وابسته به دربار، حتــي يکبار زده بود تو گوش رئيس پليس تهران، ولي کاري باهاش نداشــتند.
همين آقاي #طيب را بعد از پانزده خرداد گرفتند و گفتند:
شــرط آزادي تو، اينه کــه به خميني دشــنام بدي، بعد هم بگي كه من از او پــول گرفتم تا مردم را به خيابانها بريزم،
اما او عاشــق امام حســين (علیه السلام) و آزاد مرد بود. قبول نکرد.
گفت:
دروغ نمي گم.
توي همين تهران هم #طيب رو به رگبار بستند. بعد ادامه داد:
#طيب اين درس عاشورا را خوب ياد گرفته بود که مرگ با عزت بهتر از زندگي با ذلت است.
#ادامه_دارد
4_5879654780472657462.mp3
5.67M
🌷یا صاحب الزمان(عج)🌷
سلام آقای مهربونم
بازم گدای خونتونم
🌸🌸
🌸
السلام علیک یا حسن ابن علی ایها العسکری
اى آفتاب مهر تو روشنگر وجود
در پيشگاه حكم تو ذرات در سجود
ای قبله حرم، حرم سامرای تو
بیت الولای دل، حرم با صفای تو
🌺 میلاد با سعادت امام حسن عسکری علیه السلام مبارک باد.
🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🤚 تبریک یا صاحب الزمان
🎈🎈🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🎈🎈
سلام بانو✋✋✋
فردا ولادته، روز خیلی مبارکیه!🎂
🎊🎀🎊🎀🎊🎀🎊🎀🎊🎀🎊🎀
برای ناهار فردا فکری کردی!🍲🥧
نمیخوام بگم توی این گرونی حتما مواد غذایی گرون بخرید.🤦♀
با همون چیزهایی که توی خونه دارید و با هنری که حتما در وجودتون هست، یه ناهار متفاوت و سالم و خوشمزه، با ظاهری زیبا و چشم پرکن درست کن،😋
👂شنیدید می گن؛ غذا قبل از اینکه شکم پر کن باشه، باید چشم پر کن باشه،🤩😋 منظورم از همین غذاهاست.
حتما حواستون هست که این غذاها بیشتر توی یک 🏡خونه تمیز و مرتب می چسبه تا یه خونه شلوغ و درهم که با دیدنش مغز آدم هم قاطی می کنه.🤯
🎋🍄🎍اگر بتونید تزئین هم کنی که نور علی نور.🕯
🌝اینم که دیگه گفتن نداره؛ که خودتون هم یک لباس زیبا و تمیز تم کنید...🧕
🌹حتما زیارتنامه هم می خونید یه سلام از راه دور.. ما رو هم دعا کنید.
🌼فردا ولادت امام حسن عسگری-علیه السلام- پدر بزرگوار امام زمانمونه.
ببینم چکار می کنید😉
عیدتون مبارک💥💥💥💥💥
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚠️حرف های قابل تامل #طناز_بحری نخبه ی ایرانی که سالهاست از ایران مهاجرت کرده و آرزوی بازگشت به ایران رادارد
.
ღاَݪٰلّہُـمَّ عَجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجო
📲پاینده رهبر📡