#تولد_دوباره
#بی_تو_هرگز
#قسمت_پنجاه_و_هفتم : تقصیر پدرم بود 👨
این رو گفتم و از جا بلند شدم ... با صدای بلند خندید😄 ...
- دزد؟ ... از نظر شما رئیس دانشگاه دزده؟ ...
- کسی که با فریفتن یه نفر، اون رو از ملتش جدا می کنه ... چه اسمی میشه روش گذاشت؟😠 ... هر چند توی نگهداشتن چندان مهارت ندارن ... بهشون بگید، هیچ کدوم از این شروط رو قبول نمی کنم 😤...
از جاش بلند شد ...
- تا الان با شخصی به استقامت شما برخورد نداشتن😳 ... هر چند ... فکر نمی کنم کسی، شما رو برای اومدن به اینجا مجبور کرده باشه😐 ...
نفس عمیقی کشیدم ...
- چرا، من به اجبار اومدم ... به اجبار پدرم ...
و از اتاق خارج شدم ...
برگشتم خونه🏡 ... خسته تر از همیشه ... دل تنگ مادر و خانواده ... دل شکسته💔 از شرایط و فشارها ...
از ترس اینکه مادرم بفهمه این مدت چقدر بهم سخت گذشته ... هر بار با یه بهانه ای تماس ها 📞رو رد می کردم ... سعی می کردم بهانه هام دروغ نباشه ... اما بعد باز هم عذاب وجدان می گرفتم ... به خاطر بهانه آوردن ها از خدا حجالت می کشیدم😓 ... از طرفی هم، نمی خواستم مادرم نگران بشه ...
حس غذا درست کردن یا خوردنش رو هم نداشتم🍛 ... رفتم بالا توی اتاق ... و روی تخت ولا شدم ...
- بابا ... می دونی که من از تلاش کردن و مسیر سخت نمی ترسم ... اما ... من، یه نفره و تنها ... بی یار و یاور😢 ... وسط این همه مکر و حیله و فشار ... می ترسم از پس این همه آزمون سخت برنیام😖 ... کمکم کن تا آخرین لحظه زندگیم ... توی مسیر حق باشم ... بین حق و باطل دو دل و سرگردان نشم ...
همون طور که دراز کشیده بودم ... با پدرم حرف می زدم ... و بی اختیار، قطرات اشک از چشمم سرازیر می شد😭 ...
#تولد_دوباره
#بی_تو_هرگز
#قسمت_پنجاه_و_هشتم : حس دوم
درخواست تحویل مدارکم رو به دانشگاه دادم🏢 ... باورشون نمی شد می خوام برگردم ایران ...
هر چند، حق داشتن ... نمی تونم بگم وسوسه شیطان😈 و اون دنیای فوق العاده ای که برام ترتیب داده بودن ... گاهی اوقات، ازم دلبری نمی کرد😒 ... اونقدر قوی که ته دلم می لرزید ...
زنگ زدم ایران📱 و به زبان بی زبانی به مادرم گفتم می خوام برگردم ... اول که فکر کرد برای دیدار میام ... خیلی خوشحال شد😄 ... اما وقتی فهمید برای همیشه است ... حالت صداش تغییر کرد ... توضیح برام سخت بود ...
- چرا مادر؟😖 ... اتفاقی افتاده؟ ...
- اتفاق که نمیشه گفت ... اما شرایط برای من مناسب نیست ... منم تصمیم گرفتم برگردم ... خدا برای من، شیرین تر از خرماست😌 ...
- اما علی که گفت ...
پریدم وسط حرفش ... بغض گلوم رو گرفت😢 ...
- من نمی دونم چرا بابا گفت بیام ... فقط می دونم این مدت امتحان های خیلی سختی رو پس دادم😩 ... بارها نزدیک بود کل ایمانم رو به باد بدم ... گریه ام گرفت ... مامان نمی دونی چی کشیدم ... من، تک و تنها ... له شدم😭 ...
توی اون لحظات به حدی حالم خراب بود که فراموش کردم ... دارم با دل یه مادر که دور از بچه اش، اون سر دنیاست ... چه می کنم ... و چه افکار دردآوری رو توی ذهنش وارد می کنم...
چند ساعت بعد، خیلی از خودم خجالت کشیدم😖 ...
- چطور تونستی بگی تک و تنها ... اگر کمک خدا نبود الان چی از ایمانت مونده بود؟ ... فکر کردی هنر کردی زینب خانم؟😤 ...
غرق در افکار مختلف ... داشتم وسایلم رو می بستم که تلفن زنگ زد ☎️... دکتر دایسون ... رئیس تیم جراحی عمومی بود ... خودش شخصا تماس گرفته بود تا بگه ... دانشگاه با تمام شرایط و درخواست های من موافقت کرده😱 ...
برای چند لحظه حس پیروزی عجیبی بهم دست داد😊 ... اما یه چیزی ته دلم می گفت ... اینقدر خوشحال نباش ... همه چیز به این راحتی تموم نمیشه ...
و حق، با حس دوم بود😒 ...
🏴🍃🏴🍃🏴🍃🏴🍃🏴
*100 خصلت از #خصوصيات_رفتاری
#پيامبر_اکرم (صلی الله علیه وآله وسلّم)👇👇👇
۱- هنگام راه رفتن با آرامش و وقار راه می رفت.
۲- در راه رفتن قدم ها را بر زمين نمي کشيد.
۳- نگاهش پيوسته به زير افتاده و بر زمين دوخته بود.
۴- هرکه را مي ديد مبادرت به سلام مي کرد و کسي در سلام بر او سبقت نگرفت.
۵- وقتي با کسي دست مي داد دست خود را زودتر از دست او بيرون نمي کشيد.
۶- با مردم چنان معاشرت مي کرد که هرکس گمان مي کرد عزيزترين فرد نزد آن حضرت است.
۷- هرگاه به کسي مي نگريست به روش ارباب دولت با گوشه چشم نظر نمي کرد.
۸- هرگز به روي مردم چشم نمي دوخت و خيره نگاه نمي کرد.
۹- چون اشاره مي کرد با دست اشاره مي کرد نه با چشم و ابرو.
۱۰- سکوتی طولانی داشت و تا نياز نمي شد لب به سخن نمي گشود.
۱۱- هرگاه با کسي، هم صحبت مي شد به سخنان او خوب گوش فرا مي داد.
۱۲- چون با کسي سخن مي گفت کاملا برمي گشت و رو به او می نشست.
۱۳- با هرکه مي نشست تا او اراده برخاستن نمي کرد آن حضرت برنمي خاست.
۱۴- در مجلسي نمي نشست و برنمي خاست مگر با ياد خدا.
۱۵- هنگام ورود به مجلسي در آخر و نزديک درب مي نشست نه در صدر آن.
۱۶- در مجلس جاي خاصي را به خود اختصاص نمي داد و از آن نهي مي کرد.
۱۷- هرگز در حضور مردم تکيه نمي زد.
۱۸- اکثر نشستن آن حضرت رو به قبله بود.
۱۹- اگر در محضر او چيزي رخ مي داد که ناپسند وي بود ناديده مي گرفت.
۲۰- اگر از کسي خطايي صادر مي گشت آن را نقل نمي کرد.
۲۱- کسي را بر لغزش و خطاي در سخن مواخذه نمي کرد.
۲۲- هرگز با کسي جدل و منازعه نمي کرد.
۲۳- هرگز سخن کسي را قطع نمي کرد مگر آنکه حرف لغو و باطل بگويد.
۲۴- پاسخ به سوالي را چند مرتبه تکرار مي کرد تا جوابش بر شنونده مشتبه نشود.
۲۵- چون سخن ناصواب از کسي مي شنيد. نمي فرمود: «چرا فلاني چنين گفت» بلکه مي فرمود « بعضي مردم را چه مي شود که چنين مي گويند؟»
۲۶- با فقرا زياد نشست و برخاست مي کرد و با آنان هم غذا مي شد.
۲۷- دعوت بندگان و غلامان را مي پذيرفت.
۲۸- هديه را قبول مي کرد اگرچه به اندازه يک جرعه شير بود.
۲۹- بيش از همه صله رحم به جا مي آورد.
۳۰- به خويشاوندان خود احسان مي کرد بي آنکه آنان را بر ديگران برتري دهد.
۳۱- کار نيک را تحسين و تشويق مي فرمود و کار بد را تقبيح مي نمود و از آن نهي مي کرد.
۳۲- آنچه موجب صلاح دين و دنياي مردم بود به آنان مي فرمود و مکرر ميگفت هرآنچه حاضران از من مي شنوند به غايبان برسانند.
۳۳- هرکه عذر مي آورد عذر او را قبول مي کرد.
۳۴- هرگز کسي را حقير نمي شمرد.
۳۵- هرگز کسي را دشنام نداد و يا به لقب هاي بد نخواند.
۳۶- هرگز کسي از اطرافيان و بستگان خود را نفرين نکرد.
۳۷- هرگز عيب مردم را جستجو نمي کرد.
۳۸- از شر مردم برحذر بود ولي از آنان کناره نمي گرفت و با همه خوشخو بود.
۳۹- هرگز مذمت مردم را نمي کرد و بسيار مدح آنان نمي گفت.
۴۰- بر جسارت ديگران صبر مي فرمود و بدي را به نيکي جزا مي داد.
۴۱- از بيماران عيادت مي کرد اگرچه دور افتاده ترين نقطه مدينه بود.
۴۲- سراغ اصحاب خود را مي گرفت و همواره جوياي حال آنان مي شد.
۴۳- اصحاب را به بهترين نام هايشان صدا مي زد.
۴۴- با اصحابش در کارها بسيار مشورت مي کرد و بر آن تاکيد مي فرمود.
۴۵- در جمع يارانش دايره وار مي نشست و اگر غريبه اي بر آنان وارد مي شد نمي توانست تشخيص دهد که پيامبر کداميک از ايشان است.
۴۶- ميان يارانش انس و الفت برقرار مي کرد.
۴۷- وفادارترين مردم به عهد و پيمان بود.
۴۸- هرگاه چيزي به فقير مي بخشيد به دست خودش مي داد و به کسي حواله نمي کرد.
۴۹- اگر در حال نماز بود و کسي پيش او مي آمد نمازش را کوتاه مي کرد.
۵۰- اگر در حال نماز بود و کودکي گريه مي کرد نمازش را کوتاه مي کرد.
۵۱- عزيزترين افراد نزد او کسي بود که خيرش بيشتر به ديگران مي رسيد.
۵۲- احدي از محضر او نا اميد نبود و مي فرمود « برسانيد به من حاجت کسي را که نمي تواند حاجتش را به من برساند.»
۵۳- هرگاه کسي از او حاجتي مي خواست اگر مقدور بود روا مي فرمود و گرنه با سخني خوش و با وعده اي نيکو او را راضي مي کرد.
۵۴- هرگز جواب رد به درخواست کسي نداد مگر آنکه براي معصيت باشد.
۵۵- پيران را بسيار اکرام مي کرد و با کودکان بسيار مهربان بود.
۵۶- غريبان را خيلي مراعات مي کرد.
۵۷- با نيکي به شروران، دل آنان را به دست مي آورد و مجذوب خود مي کرد.
۵۸- همواره متبسم بود و در عين حال خوف زيادی از خدا بردل داشت .
۵۹- چون شاد مي شد چشم ها را بر هم مي گذاشت و خيلي اظهار فرح نمي کرد.
۶۰- اکثر خنديدن آن حضرت تبسم بود و صدايش به خنده بلند نمي شد .👇👇
۶۱- مزاح مي کرد اما به بهانه مزاح و خنداندن، حرف لغو و باطل نمي زد.
۶۲- نام بد را تغيير مي داد و به جاي آن نام نيک مي گذاشت.
۶۳- بردباري اش همواره بر خشم او سبقت مي گرفت.
۶۴- از براي فوت دنيا ناراحت نمي شد و يا به خشم نمي آمد.
۶۵- از براي خدا آنچنان به خشم مي آمد که ديگر کسي او را نمي شناخت
۶۶- هرگز براي خودش انتقام نگرفت مگر آنکه حريم حق شکسته شود.
۶۷- هيچ خصلتي نزد آن حضرت منفورتر از دروغگويي نبود.
۶۸- در حال خشنودي و نا خشنودي جز ياد حق بر زبان نداشت.
۶۹- هرگز درهم و ديناري نزد خود پس انداز نکرد .
۷۰- در خوراک و پوشاک چيزي زيادتر از خدمتکارانش نداشت.
۷۱- روي خاک مي نشست و روي خاک غذا مي خورد.
۷۲- روي زمين مي خوابيد.
۷۳- کفش و لباس را خودش وصله مي کرد.
۷۴- با دست خودش شير مي دوشيد و پاي شتر ش را خودش مي بست.
۷۵- هر مرکبي برايش مهيا بود سوار مي شد و برايش فرقي نمي کرد.
۷۶- هرجا مي رفت عبايي که داشت به عنوان زير انداز خود استفاده مي کرد.
۷۷- اکثر جامه های آن حضرت سفيد بود.
۷۸- چون جامه نو مي پوشيد جامه قبلي خود را به فقيري مي بخشيد.
۷۹- جامه فاخري که داشت مخصوص روز جمعه بود.
۸۰- در هنگام کفش و لباس پوشيدن هميشه از سمت راست آغاز مي کرد.
۸۱- ژوليده مو بودن را کراهت مي دانست.
۸۲- هميشه خوشبو بود و بيشترين مخارج آن حضرت براي خريدن عطر بود.
۸۳- هميشه با وضو بود و هنگام وضو گرفتن مسواک مي زد.
۸۴- نور چشم او در نماز بود و آسايش و آرامش خود را در نماز مي يافت.
۸۵- ايام سيزدهم و چهاردهم و پانزدهم هرماه را روزه مي داشت.
۸۶- هرگز نعکمتي را مذمت نکرد.
۸۷- اندک نعمت خداوند را بزرگ مي شمرد.
۸۸- هرگز از غذايي تعريف نکرد يا از غذايي بد نگفت.
۸۹- موقع غذا هرچه حاضر مي کردند ميل مي فرمود.
۹۰- در سر سفره از جلوي خود غذا تناول مي فرمود.
۹۱- بر سر غذا از همه زودتر حاضر مي شد و از همه ديرتر دست مي کشيد.
۹۲- تا گرسنه نمي شد غذا ميل نمي کرد و قبل از سير شدن منصرف مي شد.
۹۳- معده اش هيچ گاه دو غذا را در خود جمع نکرد.
۹۴- در غذا هرگز آروغ نزد.
۹۵- تا آنجا که امکان داشت تنها غذا نمي خورد.
۹۶- بعد از غذا دستها را می شست و روي خود مي کشيد.
۹۷- وقت آشاميدن سه جرعه آب می نوشيد؛ اول آنها بسم الله و آخر آنها الحمدلله.
۹۸- از دوشيزگان پرده نشين با حياتر بود.
۹۹- چون مي خواست به منزل وارد شود سه بار اجازه می خواست.
۱۰۰- اوقات داخل منزل را به سه بخش تقسيم مي کرد: بخشی برای خدا، بخشي براي خانواده و بخشی براي خودش بود و وقت خودش را نيز با مردم قسمت می کرد.
📚 کتاب «منتهی الآمال» محدث قمی و کتاب «مکارم الاخلاق» طبرسی
پویانفر،نوشه ورحرم نداری.mp3
زمان:
حجم:
8.78M
تو که کاری غیر از کرم نداری
چه جوری قبول کنم حرم نداری😭
🎤پویانفر
بسیار زیبا
پیشنهاد دانلود👌👌
🦋جنگجو.طرح امین🦋
#تولد_دوباره
#بی_تو_هرگز
#قسمت_پنجاه_و_نهم : هوای دلپذیر💨😄
برعکس قبل، و برعکس بقیه دانشجوها ... شیفت های من، از همه طولانی تر شد😞 ... نه تنها طولانی ... پشت سر هم و فشرده ... فشار درس و کار به شدت شدید شده بود😣 ...
گاهی اونقدر روی پاهام می ایستادم که دیگه حس شون نمی کردم ... از ترس واریس، اونها رو محکم می بستم ... به حدی خسته می شدم که نشسته خوابم می برد😴 ...
سخت تر از همه، رمضان از راه رسید😯 ... حتی یه بار، کل فاصله افطار تا سحر رو توی اتاق عمل بودم ... عمل پشت عمل ...
انگار زمین و آسمان، دست به دست هم داده بود تا من رو به زانو در بیاره😠 ... اما مبارزه و سرسختی توی ژن و خون من بود...
از روز قبل، فقط دو ساعت خوابیده بودم ... کل شب بیدار😶 ... از شدت خستگی خوابم نمی برد ... بعد از ظهر بود و هوا، ملایم و خنک😊 ... رفتم توی حیاط ... هوای خنک، کمی حالم رو بهتر کرد ... توی حال خودم بودم که یهو دکتر دایسون از پشت سر، صدام کرد ... و با لبخند بهم سلام کرد☺️ ...
- امشب 🌙 هم شیفت هستید؟
- بله ...
- واقعا هوای دلپذیری شده😊 ...
با لبخند، بله دیگه ای گفتم ... و ته دلم التماس می کردم به جای گفتن این حرف ها، زودتر بره ... بیش از اندازه خسته بودم و اصلا حس صحبت کردن نداشتم😑 ... اون هم سر چنین موضوعاتی ...
به نشانه ادب، سرم رو خم کردم ... اومدم برم که دوباره صدام کرد ...
- خانم حسینی ... من به شما علاقه مند شدم❤️ ... و اگر از نظر شما اشکالی نداشته باشه ... می خواستم بیشتر باهاتون آشنا بشم😊 ...