eitaa logo
بانوان فرهیخته ی فلارد
136 دنبال‌کننده
9.7هزار عکس
9.8هزار ویدیو
385 فایل
ارتباط با مدیر کانال https://eitaa.com/hosseini12345
مشاهده در ایتا
دانلود
🏴اربعین بدون حضرت رقیه سلام الله علیها ◾️هنگامی که حضرت زینب عليهاالسلام و همراهان در روز اربعین، به کربلا آمدند، حضرت زینب در کنار قبر برادر، درد دلها کرد، و گفتار جانسوزی گفت؛ از جمله به یاد رقيّه عليهاالسلام افتاد و زبان حالش این بود: ◾️«برادر جان! همه کودکانی را که به من سپرده بودی، به همراه خود آوردم، مگر رقيّه ات را که او را در شهر شام با دل غمبار به خاک سپردم!» ◾️هیچکس نمی تواند نهایت شرمندگی حضرت زینب سلام الله علیها را آن هنگام که کنار مزار برادر، بدون رقیه رسید، تصور نماید... 📚 شیخ علی، فلسفی، زندگانی حضرت رقیه سلام الله علیها: ص۴۷.
▪️امسال میان نفس های بریده شهر، کدامین غم را فریاد بزنم؟ خانه ی دلم خرابه ای شده با آجرهای شکسته دلتنگی؛ فراق روی فراق آوار شده؛ ندیدنتان کم خون به دلم نکرده که حالا غم ندیدن کربلا را تاب بیاورم... جان به لب میشود این یتیمتان؛ حضرت پدر! به خرابه دل من هم سری بزن... 🏴 اربعینِ مولا اباعبدالله علیه السلام بر مولای عالم حضرت بقیة الله و تمام دوستداران و شیعیانشان تسلیت.
🔰 خودتان را آماده کنید که در میدان تبیین وارد شوید/ با معارف حسینی خواهید توانست کشور را به قله‌های سعادت معنوی و مادی برسانید 🔻 رهبر معظم انقلاب، در پایان مراسم عزاداری روز اربعین حسینی(ع): جوانهای ما امروز مجهز به فکر و معنویت و آگاهی‌های فراوان هستند. خودتان را آماده کنید که در میدان تبیین و افشاگری یعنی راهی که زینب کبری در این چهل روز طی کرد، وارد شوید. 🔹راه امام حسین راه شیرین و موفقی است که به نتیجه قطعی می‌رسد. با استفاده از معارف حسینی خواهید توانست کشور را به قله‌های سعادت معنوی و مادی برسانید؛ راه این است. ۱۴۰۰/۷/۵ ‏💠🌸🍃🌺🍃🌸💠 💠هشت سال دفاع مقدس ما صرفاً یک امتداد زمانی و فقط یک برههی زمانی نیست؛ گنجینهی عظیمی است که تا مدتهای طولانی ملت ما میتواند از آن استفاده کند، آن را استخراج کند و مصرف کند و سرمایهگذاری کند. ☀️⁦⁦⁦⁦ ————————— 🇮🇷@SANGAR_1🇮🇷 🇮🇷@SANGAR_5🇮🇷
🥀🍂 🍂 ⚜بسم رب الحسین ⚜ ▪️هرسال در این ایام با کوله باری بسته به پیشواز اربعین رفته و قدم هایمان را بر سینه ی جاده حک می کردیم و به سوی کوی عشق پَر ‌می زدیم. اما ارباب عالم، امسال تقدیر دیگری برای ما رقم زده است... ▪️گاهی به بنده، "من حیث لا یحتسب" نعمتی و رزقی عطا میشود، که از محاسبه و فهم او خارج است... تقدیرات الهی فوق تدبیر و محاسبات عباد است، "العبد یدبّر، و الربّ یقدّر" خیلی اوقات، درب های رحمت پروردگار بر ما گشوده است، اما چشمانمان قادر به درک درست آن نیست. هر گاه آفریدگار دری را از روی حکمت والای خود بر ما ببندد بدون شک سرنوشت ما را صورتي دیگر رقم زده است و قطعا دری دیگر از روی رحمت بی نهایت خود می گشاید. "خدا گر ز حکمت ببندد دَری ز رَحمَت گُشاید درِ دیگری" ▪️امسال، مومنین مبتلا به بلایی شده اند، بلای فراق... 📜اما این اعتقاد ما است، که حضرت امام حسن عسکری علیه السلام میفرمایند: "ما من بَلية الّا و لله فيها نعمةً تحيط بها ؛ هيچ گرفتاري و بلايي نيست مگر آنکه نعمتي از خداوند آن را احاطه کرده است" ❕اما آن نعمت مستتر در این بلا چه بود؟ آن نعمت، عمق معرفتی بود که امسال در عزاداری ها و در روضه های خانگی دیدیم، سوز و گداز مخلصانه و ندبه های عاشقانه ای بود که در خلوت دلها، قلب ها را آتش میزد و جان ها را میسوزاند و نفس ها را مهموم میساخت.... که " نَفَس المهموم لظلمنا تسبیح و همّه لنا عباده" ▪️نعمت اربعین امسال ما، وسعتی است که ندای لبیک یا حسین، در جهان پیدا خواهد کرد، ندایی که در هر دم و باز دم، از سینه های داغدار بر میخیزد، و بوی اربعین را در تمام عالم منتشر خواهد کرد ... اراده سالار عشّاق امروز بر این مقدر شده است که خریدن قلب های بی قرار را محدود به زمان و مکان نکند، هر دلی در هر جایی او را خواند و هر دیده ای که پنهانی اشك ریخت و هر نفسی که مهموم شد، همه به ملاقات رب می رسند ✨و این است آن حکمتی که فراق مشایه ی اربعین امسال را برایمان تبديل به رحمتِ حسينيه شدن قلوبمان كرده، ✨و عجب احلي من العسل است كه همه خلق هم نَفَس ، دعوت تو را لبيك می گويند و جان میدهند پای عهدی که با یار بسته اند...
مهدویت واربعین1.m4a
3.79M
🖤مهدویت و اربعین🖤 🎤سرکار خانم درویشی
مهدویت واربعین2.m4a
2.98M
🖤مهدویت و اربعین🖤 ادامه سرکار خانم درویشی
8.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
# هم پای - قافله 🖤آغازرسالت حضرت زینب سلام الله علیها درحوادث پس از عاشورا 🎤سرکارخانم فخرروحانی هرروزدر ماه صفر ، سلسله روایتهای عقیله بنی هاشم درمسیر کربلا تاشام صفر 1442 دوم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به‌نام‌او ۶ کشوانیه شلوغ بود. همه منتظر بودند تا زودتر به حرم برسند. در حال دادن کفش‌ها بودیم که متوجه شدیم باید گوشی را هم تحویل دهیم. کمی آن‌طرف‌تر مکانی آماده شده بودبرای گرفتن گوشی‌ها. رفتم گوشی را تحویل بدهم. خادمی آن‌جا ایستاده بود گفت: _شسمک؟ به لهجه عراقی اسمم را پرسید؟ _فاطمه _فاطمه؟ جداً؟صحیح؟! _نعم از تعجش متعجب بودم که سخنی با این مضمون گفت: از وقتی ایستاده‌ام هر خانمی از ایران آمده اسمش فاطمه بوده... حالا متوجه تعجش شده‌بودم گفتم: _کل ایران محب اهل‌البیت. کلهم خدام‌الزهرا. برچسبی روی گوشی‌ام چسباند و با خط ثلث نوشت، فاطمه. این برچسب شد همه یادگاری من از حرم امام حسین علیه‌السلام. از اربعین. -----------❀❀✿❀❀---------
دِلش راضی نمیشد!!! مادرم را میگویم البته حق داشت چون هم مسئولیت مادری داشت هم مسئولیت پدری... دائم میگفت:ان شاءالله ازدواج کردی باهمسرت برو کربلا ... دخترِ دمِ بخت و سفر پیاده کربلا ان هم شلوغی اربعین اصلا نمیتونم اجازه بدم خلاصه روز شمار اربعین شروع شد حدودا یک هفته مانده بود به اربعین با بغض گفتم:مامان تو که دائم به امام حسین عرض ارادت میکنی براش گریه میکنی من و بسپار به امام حسین و اجازه بده راهی شم... با دلی شکسته و چشمی بارانی داشتم تصاویر زنده پیاده روی رو میدیم انگار روحم رفته بود و جسمم بی قراربود... حال و روز عجیبی داشتم! حتی کوله پشتی هم خریده بودم ... یِ روز مادرم گفت:پس چرا کوله بار سفرت و نمیبندی!!؟ گفتم :خُب تو راضی نیستی،تا تو راضی نشی من قدم از قدم برنمیدارم... آرو گفت:راضی شدم برو میسپارمت به امام حسین با شنیدن این جمله نمدونستم گریه کنم یا بخندم باورش برام سخت بود... یا علی گفتم و کوله بارم و بستم انگار یِ رویا بود همه چی خود بخود جور شد و من با یِ کوله باری از التماس دعا ها راهی بهشت شدم راهی کربلا جاییکه از بچگی آرزو داشتم برم... با حمیده قرار گذاشته بودیم از کربلا برا خودمون خلعت(لباس آخرت) بخریم و تبرک کنیم... جااااانم حسین... سفر سختی بود اما پر خاطره حس و حال عجیبی داشتم دلم آروم و قرار نداشت لحظه شماری میکردم به عمود آخر برسم و گنبد و بارگاهِ حضرت و ببینم... با جسم خسته و روح بی قرار رسیدیم کربلا الهی که روزی همه بشه رفتم زیارت نزدیکای ضریح داشتم غالب تُهی میکردم اللهم الرزقنا کراراً و کرارا اونجا تو بود که گفتم :ای مهربانتراز پدرو مادرم حسین (ع) زیر قبه انگار خودِ بهشت بود همونجا بود که از خریدن خلعت پشیمون شدم و از آقا خواستم عمر ۱۲۰ ساله بده و هرسال اربعین بطلبه تو مسیر حمیده گفت:عه چه خوب اینجا خلعت میفروشن روش جوشن کبیر نوشته بخریم؟ گفتم من نمیخوام اگه تو میخوای بخر با تعجب گفت:چرا مگه قرار نبود بخریم تبرک کنیم... گفتم:اونموقع که یِ همچین قراری گذاشتیم من هنوز کربلا رو ندیده بود من مبتلا شدم من کربلا رو دیدم زیر قبه خواستم هرسال بطلبه هرسال بیام یِ پنج سالی پشت سر هم توفیق حاصل شد بعد هم دیگه حسرتش هرسال تو دلم تازه میشه... و فقط میگم اربابم به تو از دور سلام السلام علیک یا ابا عبدلله... یاسمن حاجی پور طلبه سطح ۲ جامعه الزهرا فرزند شهید علی حاجی پور
19.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دلچسب ترین تماس💔 دوست داشتی الان کجا بودی!؟🤔 خودت رو تو بین الحرمین فرض کن 🖤 اولین بار که نگات به گنبد سیدالشهداء مییفته چه حاجتی رو طلب میکنی!؟🥀 حالا یه تماس داری از طرف امام حسین علیه‌السلام 🕊😭 حرفهای ارباب با نوکران جامانده😔📱 『』 『』 『』 باتشکراز عاشقان جامانده اربعین
: زینب علی برگشتم بیمارستان🏨 ... وارد بخش که شدم، حالت نگاه همه عوض شده بود😳 ... چشم های سرخ و صورت های پف کرده... مثل مرده ها همه وجودم یخ کرد ... شقیقه هام شروع کرد به گز گز کردن ... با هر قدم، ضربانم کندتر می شد💗 ... - بردی علی جان؟ ... دخترت رو بردی؟💔 ... هر قدم که به اتاق زینب نزدیک تر می شدم ... التهاب همه بیشتر می شد ... حس می کردم روی یه پل معلق راه میرم... زمین زیر پام، بالا و پایین می شد ... می رفت و برمی گشت ... مثل گهواره بچگی های زینب ... به در🚪 اتاق که رسیدم بغض ها ترکید ... مثل مادری رو به موت ... ثانیه ها برای من متوقف شد ... رفتم توی اتاق ... زینب نشسته بود ... داشت با خوشحالی با نغمه حرف می زد 😄... تا چشمش بهم افتاد از جا بلند شد و از روی تخت، پرید توی بغلم ... بی حس تر از اون بودم که بتونم واکنشی نشون بدم😧 ... هنوز باورم نمی شد ... فقط محکم بغلش کردم ... اونقدر محکم که ضربان قلب و نفس کشیدنش رو حس کنم ... دیگه چشم هام رو باور نمی کردم😲 ... نغمه به سختی بغضش رو کنترل می کرد ... - حدود دو ساعت بعد از رفتنت ... یهو پاشد نشست😌 ... حالش خوب شده بود ... دیگه قدرت نگه داشتنش رو نداشتم ... نشوندمش روی تخت... - مامان ... هر چی میگم امروز بابا اومد اینجا ... هیچ کی باور نمی کنه 😊... بابا با یه لباس خیلی قشنگ که همه اش نور بود ... اومد بالای سرم ... من رو بوسید😘 و روی سرم دست کشید ... بعد هم بهم گفت ... به مادرت بگو ... چشم هانیه جان ... اینکه شکایت نمی خواد ... ما رو شرمنده فاطمه زهرا نکن😔 ... مسئولیتش تا آخر با من ... اما زینب فقط چهره اش شبیه منه ... اون مثل تو می مونه ... محکم و صبور ... برای همینم من همیشه، اینقدر دوستش داشتم😍 ... بابا ازم قول گرفت اگر دختر خوبی باشم و هر چی شما میگی گوش کنم ... وقتش که بشه خودش میاد دنبالم👫 ... زینب با ذوق و خوشحالی از اومدن پدرش تعریف می کرد ... دکتر و پرستارها توی در ایستاده بودن و گریه می کردن 😭... اما من، دیگه صدایی رو نمی شنیدم ... حرف های علی توی سرم می پیچید ... وجود خسته ام، کاملا سرد و بی حس شده بود ... دیگه هیچی نفهمیدم😶 ... افتادم روی زمین ...