جشن عروسی.m4a
6.71M
#موضوع: داستان هایی از زندگی آخرین پیامبر خدا(۱۷)
📚عنوان: جشن عروسی
🎤گوینده:خانم وفایی
🍒🥦🍒🥦🍒🥦
گلای خوش بوی خونه ها💐 بهونه ی شادی بابا مامانا😘 بازم یه جمعه ی قشنگ خدا💞 اومده و میخواییم بریم پیش مادرجون👵تا برامون یه قصه خوشگل دیگه تعریف کنن😂
مادرجون ما، برای آشنایی شما با زندگی پیامبر مهربون، دست تونو گرفته قدم به قدم پشت سر پیامبر می ره تا از نزدیک با ایشون آشنا بشید و ازشون درس زندگی بگیرید؟ .... 🌸
🎍خدایا💖 من که خیلی دوست دارم اینها رو بشنوم
شما هم آماده این❓
🌺برای شنیدن قصه های زیبا و آموزنده مادرجون،روزهای جمعه ما رو دنبال کنید 🌺
-_🐌-_🌳-_🌴-_-🐿_-
https://eitaa.com/joinchat/3462398084C13bcd4bb22
~.~.~☘🌸☘~.~.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷بهترین باش
🌸زندگی یک اتاق با دو پنجره نیست …
🌷زندگی هزاران پنجره دارد
🌸یادم هست؛روزی از پنجره ناامیدی
🌷به زندگی نگاه کردم،
🌸احساس کردم میخواهم گریه کنم
🌷و روزی از پنجره امید به زندگی نگاه کردم،
🌸احساس کردم میخواهم دنیا را تغییر دهم
🌷عمر کوتاه ست فرصت نگاه کردن
🌸از تمامی پنجرههای زندگی را ندارم …
🌷تصمیم گرفتهام فقط از یک پنجره
🌸به زندگی نگاه کنم،
🌷و آن هم پنجره عـشـق همین برایم کافیست !
🌸چون،این پنجره رو به خدا باز میشود …
🌷هر روز میخواهم خدا را ببینم،
🌸با او حرف بزنم …
🌷آن طرف پنجره خدا مرا می نگرد
✍تهیه و تنظیم : عاشوری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خیلی خیلی زیبا و بسیار دوست داشتنی...
😍😍😍
پيامبر اکرم صلی الله علیه و آله:
هر کس در این ماه (رمضان) زیاد بر من صلوات بفرستد، خداوند ترازوی اعمال او را سنگین میگرداند در روزی که ترازوی اعمال سبک باشد.
📗بحار الأنوار ج91 ص52
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تواضع عجیب دکتر فوق تخصص قلب در مقابل معلم سالهای اول مدسه ، پس از ۳۰سال
بسیار
عااااااااااالی...حتما ببینید ولذت ببرید👌👏✅👏👏👏👏
https://eitaa.com/joinchat/3234463966Ccd1aedc798
💚۵۳۰یازهرا(س)💚
Hazar Mikonam 2(1).mp3
9.06M
✏من از این و از آن حذر میکنم
🎤پویانفر
امام_حسین
ماه_رمضان
(برای یکی از دوستانت بفرست)
الهی به حق امام رضا (ع) رهبر ما را حفظ کن
کانال بـیـت رهـبرعضوشوید🇮🇷
@beitrahbar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
14010121eheyat-rasouli-monajat.mp3
932.8K
🎙بی چارهام، دل خستهام ..
⭕️ مناجات ویژۀ ماه مبارک رمضان
🔰#حاج_مهدی_رسولی
🌏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آقا جانم!!
نمی دانم روزانه چقدر قرآن می خوانی
فقط می دانم شنیدن نوای قرآن خواندنت مرا آرزوست
نمی دانم کجای این هستی قرآن می خوانی
فقط می دانم هر که و هر چه که چنین صحنهای را شنواست، حالش را خریدارم
نمی دانم از حفظ می خوانی یا کتاب در دستت داری
فقط می دانم آیههای نورانی قرآن با قرائت تو نورباران می شوند
و ما به این می گوییم نور علی نور
سلام امام زمانم...🦋
💢 روزۀ افراد سالخورده
✍🏻 پاسخ:
پیرمرد و پیرزنی كه گرفتن روزه برایشان مشقت دارد، گرفتن روزه بر آنان واجب نیست و باید برای هر روز یک مد طعام(مانند گندم، جو، برنج) به فقیر فدیه بدهند و اگر اصلاً توانايى روزه گرفتن ندارند، بنابر احتیاط باید فدیه بدهند
❇️ در هر دو صورت چنانچه پس از ماه رمضان بتوانند روزه بگیرند، بنابر احتیاط مستحب قضای روزهها را بگیرند.
🔺 رساله نماز و روزه آیت الله خامنه ای، مسأله 958
┏━✨🌹✨🌸✨━┓
🍀@tasvir12🌸
┗━✨🌸✨🌹✨━┛
#کتاب_من_میترا_نیستم💛
#قسمت_شصت_و_هفت🍋
مادرم درست قبل از تشیع زینب سراغ چمدانهایش رفت از یک چمدان قدیمی کفن کربلایش را درآورد کفنی که ۳۵ سال پیش که من ۹ ساله بودم از بین الحرمین خریده و همه دعاها را روی آن نوشته بود.
او کفن را آورد و گفت کبرا این کفن قسمت زینبه، زینب که عاشق حضرت زینبه باید تو پارچهای پیچیده بشه که بوی کربلا رو میده.
۱۶۰ شهید از شهدای فتح المبین را به اصفهان آوردند. زینب هم به آنها اضافه شد. تمام مسیر خانه تا تکه شهدای اصفهان را شعار دادم و خواندم اصلا گریه نمیکردم فقط میخواندم.
شهیدان زنده اند الله اکبر به خون آغشته اند الله اکبر نگویید مرده اند الله اکبر زینب زنده است الله اکبر نگویید مرده است الله اکبر مرگ بر منافق، خط سرخ شهادت خط آل محمد، روح منی خمینی بت شکنی خمینی.
میخواستم صدایم را همه بشنوند مخصوصاً منافقین باید آنها می شنیدند که زینب تنها نیست و مادرش و سه خواهر دیگرش مثل زینب هستند.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#کتاب_من_میترا_نیستم💜
#قسمت_شصت_و_هشت☂
وقتی در گلزار شهدا شروع به دفن شهدا کردند با تعجب متوجه شدم که قبر زینب زیر یک درخت کاج روبروی قبر حمید یوسفیان است.
تازه فهمیدم که تعبیر خواب مادر حمید چه بود. آن آشنایی که صندوق صندوق میوه می آورد. آن آشنا زینب بود.
مادرم که درخت کاج را دید به سینهاش کوفت و گفت کبری به خدا چند بار خواب دیدم که زینب دستم رو میگیره و زیر درخت کاج میبره.
یک میوه کاج برداشتم باید این میوه را کنار هفت میوه ای که زینب جمع کرده بود می گذاشتم تا کامل شود.
کسانی که برای تشییع زینب میآمدند سوال می کردند:این دختر کجا شهید شده؟ تو عملیات فتح المبین بوده؟ من هم با سربلندی جواب میدادم: به دست منافقین شهید شده.
روزی که زینب را در گلزار شهدا به خاک سپردیم انگار یک تکه از جگرم، انگار قلبم آنجا رفت زیرخاک.
آرزویم این بود که همان جا بمانم و به خانه برنگردم. اما به خودم و زینب قول داده بودم آن طوری رفتار کنم که او میخواست.
بعد از خاکسپاری خواب دیدم که زینب آمده و به من میگوید مامان غصه منو نخوری ها برای من گریه نکن من حوزه نجف اشرف درس میخونم.
آن شب تو خواب خیلی قشنگ شده بود. بعد از انقلاب تصمیم گرفته بود حوزه علمیه قم برود حالا به حوزه نجف اشرف رفته بود.
چندین روز پی درپی در خانه مراسم گرفتم. بعد از تعطیلات عید، مدارس باز شد گروه، گروه دانش آموزان دبیرستان با مربی تربیتی و مدیر به خانه ما میآمدند و دسته جمعی سرود میخواندند. بعضیها شعر میخواندند.
همه میدانستند که زینب در مدرسه کار های فرهنگی و تربیتی می کرد بچههای سپاه و بسیج چندین بار برای عرض تسلیت به خانه ما آمدند.
بعضی از کسانی که به دیدن ما میآمدند و شناخت زیادی از زینب نداشتند وقتی وصیتنامه او را می خواندند و با فعالیتهایش آشنا میشدند باور نمیکردند که زینب در زمان شهادت فقط ۱۴ سال داشته است.
روی پلاکارد ها و پوسترها و وصیت نامه همه جا نامش را زینب نوشتیم خودش بارها گفت من میترا نیستم.
روی قبرش هم نوشتیم زینب کمایی (میترا) یک روز یکی از دوستای زینب به خانه ما آمد و با خجالت تقاضایی از من داشت.
او گفت زینب به من گفته بود اگه شهید شدم به مادرم بگو آش نذری بده من نذر شهادت کردم.
دوست زینب را بغل کردم و بوسیدم و از او تشکر کردم که پیام زینب را به من رساند روز بعد آش نذری شهادت دخترم را درست کردم و به همکلاسی ها و همسایهها دادم.
سه روزی که دنبال زینب بودیم پیش خودم نذر سفره ابوالفضل (ع) کرده بودم که اگر زینب به سلامتی پیدا شود سفره ابوالفضل (ع) کنم.
بعد از شهادتش هم این سفره را پهن کردم. افراد خانواده نگران من بودند مادرم التماس میکرد که کبرا گریه کن جیغ بزن اشک بریز این همه غم رو توی دلت تلنبار نکن.
مهری و مینا مرتب حالم را میپرسیدند و میگفتند مامان چرا این همه کار می کنی آروم باش گریه نکن غصه هاتو توی دلت نریز.
آنها نمی دانستند که من همه این کارها را می کردم که دخترم راضی باشد. چند روز بعد از خاکسپاری زینب،مهرداد بیخبر از همهجا بعد از شش ماه برای مرخصی به شاهین شهر آمد.
صبح زود به اصفهان رسید وقتی به در خانه آمد ما هنوز خواب بودیم مهرداد با دیدن پلاکاردهای شهادت روی دیوار خانه شوکه شد وقتی کلمه خواهر شهید را دید فکر کرد مینا و مهری بلایی سرشان آمده.
وارد خانه شد با دیدن مینا و مهری گیج شده بود که خواهر شهید چه کسی هست با شنیدن خبر شهادت زینب سرش را به دیوار کوبید حال خودش را نداشت.
مهرداد با دعوا و کتک دخترها را از آبادان بیرون کرد حالا باور نمیکرد که کوچکترین و عزیزترین خواهرش با گره چادرش به شهادت رسیده است.
مهرداد ضربه روحی بدی خورد به طوری که تا مدتها بعد از این جریان به سختی مریض بود. مهرداد دلشکسته که غیرتش جریحه دار شده بود در وصف خواهر کوچکش شعری هم گفت که بیت اول شعر این بود:
عزیز و مهربان خواهر تو بودی
همیشه جانفشان خواهر تو بودی.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹