eitaa logo
بانوان فرهیخته ی فلارد
142 دنبال‌کننده
9.4هزار عکس
9.5هزار ویدیو
377 فایل
ارتباط با مدیر کانال https://eitaa.com/hosseini12345
مشاهده در ایتا
دانلود
🕠 📚 ؛ 💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان ✒ نویسنده: فاطمه ولی‌نژاد 🔗 قسمت سیصد و شانزدهم 🎪 موکب‌های پذیرایی از زائران، در تمام کوچه خیابان‌های شهر نجف مستقر شده و هر یک به وسیله‌ای به رهگذران خدمت می‌کردند. 💺در مقابل اکثر موکب‌ها هم صندلی‌هایی برای استراحت مردم تعبیه شده بود و حسابی ضعف کرده بودیم که در کنار یکی از موکب‌ها نشستیم و هنوز لحظاتی نگذشته بود که خادمان موکب با استکان‌هایی از شیر داغ و ظرفی پُر از نان شیرین به سمت‌مان آمدند. 🍪 ظرف نان را با احترام تعارفمان می‌کردند و با چه مِهر و محبتی استکان‌های شیر را به دستمان می‌دادند که انگار از نور چشم خود پذیرایی می‌کردند و در خنکای یک صبح پاییزی، شیر داغ و نان شیرین چه حلاوتی را در مذاق‌مان ته نشین می‌کرد که جانی تازه گرفته و دوباره به راه افتادیم. 🛣 ساعتی تا اذان ظهر مانده و ما همچنان در جاده نجف به کربلا با پای پیاده پیش می‌رفتیم و نه اینکه خودمان برویم که یقیناً جذبه‌ای آسمانی ما را از آن سوی جاده به سمت خودش می‌کشید که طول مسیر را حس نمی‌کردیم و با چشمه عشقی که هر لحظه بیشتر در جانمان می‌جوشید، به سمت کربلا قدم می‌زدیم. 👥👥 سطح مسیر پُر از جمعیت بود و گاهی به حدی شلوغ می‌شد که حتی بین خودمان هم فاصله می‌افتاد و به زحمت به همدیگر می‌رسیدیم. 🚓 نیروهای امنیتی عراقی از ارتشی و داوطلبین مردمی، به طور گسترده در سرتاسر مسیر حضور داشتند و خودروهای زرهی ارتش مرتب تردد می‌کردند تا حتی خیال حرکتی هم به ذهن تروریست‌های تکفیری نرسد و با چشم خودم می‌دیدم با همه فتنه‌انگیزی‌های داعش در عراق، مسیر نجف تا کربلا به حرمت اولیای الهی و به همت نیروهای نظامی، از چه امنیت بالایی برخوردار است. 🌴🌴 مسیر جاده، منطقه ای نسبتاً خشک و صحرایی بود که نخل‌ها و درخت‌هایی به صورت پراکنده روئیده و کمی دورتر از جاده، نخلستان‌های محدودی قد کشیده بودند که زیبایی منطقه را دو چندان می‌کرد. 🎪🎪🎪 دو طرف جاده پوشیده از موکب‌هایی بود که غرق پرچم‌های سرخ و سبز و سیاه و در میان نوای نوحه و مداحی، برای خدمت به میهمانان امام حسین (علیه‌السلام) از جان خود هزینه می‌کردند؛ از مادرانی که کودکان خُردسالشان را در حاشیه جاده گمارده بودند تا به زائران لیوانی آب مرحمت کرده یا دستمال کاغذی به دستشان بدهند تا پیرمردانی که قهوه مخصوص عراقی را در فنجانی کوچک به زائران تعارف می‌کردند و جوانانی که بدن خسته مردان را مشت و مال می‌دادند و حتی نیروهای نظامی و امنیتی که خم شده و قدم‌های زائران را نوازش می‌دادند و چه می‌کردند این شیعیان عراقی در اکرام عزاداران اربعین حسینی که گویی به عشق امام حسین (علیه‌السلام) مست شده و در آیینه چشمان خمارشان جز صورت سید الشهدا (علیه‌السلام) چیزی نمی‌دیدند که هر یک به هر بضاعتی خدمتی می‌کردند و هر کدام به زبانی اعلام می‌کردند که خدمت به میهمانان پسر پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) افتخار دنیا و آخرتشان خواهد بود. 👳🏻🏻 آسید احمد گاهی مجید را رها می‌کرد و همراه همسر و دخترش می‌شد تا من و مجید کمی در خلوت خودمان در این جاده شورانگیز قدم بزنیم و ما دیگر چشم‌مان جز عظمت این میهمانی پُر برکت چیزی نمی‌دید. 💓 نمی‌توانستم بفهمم امام حسین (علیه‌السلام) با دل اینها چه کرده که اینچنین برایش هزینه می‌کنند و می‌خواهند به هر وسیله‌ای از میهمانانش پذیرایی کنند که آهسته با مجید نجوا کردم: ⁉ مجید! اینا چرا اینهمه به خودشون زحمت میدن تا از ما پذیرایی کنن؟!!
🕠 📚 ؛ 💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان ✒ نویسنده: فاطمه ولی‌نژاد 🔗 قسمت سیصد و هفدهم 🎒 مجید کوله پشتی‌اش را کمی جابجا کرد و همچنانکه محو فضای فوق تصور این جاده رؤیایی شده بود، سرمستانه پاسخ داد: 👌🏻اینا به خودشون زحمت نمیدن! اینا دارن کِیف دنیا رو می‌کنن! ببین دارن چه لذتی می‌برن که پای یه زائر رو مشت و مال میدن! اینا الان دارن با امام حسین (علیه‌السلام) حال می‌کنن! آسید احمد می‌گفت بعضی‌هاشون انقدر فقیرن که پول پذیرایی از زوار رو ندارن، برای همین یه سال پس انداز می‌کنن و اربعین که می‌رسه، همه پس اندازشون رو خرج پذیرایی از مردم می‌کنن! یعنی در طول سال فقط کار می‌کنن و پس‌انداز می‌کنن به عشق اربعین! 🏴 و مگر اربعین چه اعجازی دارد که به انتظار آمدن و اشتیاق برپایی‌اش، اینچنین خاصه خرجی می‌کنند و من که از فلسفه پوشیدن یک پیراهن سیاه سر در نمی‌آوردم، حالا در این اقیانوس عشق و عاشقی حقیقتاً سرگردان شده و در نهایت درماندگی تنها نگاهشان می‌کردم. 🏻 نه می‌فهمیدم چرا اینهمه پَر و بال می‌زنند و نه می‌توانستم شیدایی‌شان را سرزنش کنم که وقتی دختری از اهل تسنن، رهسپار چهار روز پیاده‌روی برای رسیدن به کربلا می‌شود، از شیعیان انتظاری جز این نمی‌رود که برای معشوقشان اینچنین بر سر و سینه بزنند! 👁 مجید به نیم رخ صورتم نگاه کرد و شاید مشتاق بود تا ببیند در دلم چه می‌گذرد که با لحنی لبریز حیاء سؤال کرد: ❓الهه! تو اینجا چی کار می‌کنی؟ 🏻به سمتش صورت چرخاندم که به عمق چشمان مات و متحیرم، خیره شد و باز سؤال کرد: ❓الهه جان! تو این جاده اینهمه زن و مرد شیعه دارن به عشق امام حسین (علیه‌السلام) میرن! ولی تو چی کار کردی که طلبیده شدی؟ تو چی کار کردی که باعث شدی من بعد از ٢٩ سال که از خدا عمر گرفتم، بیام کربلا؟ 🎪🎪🎪 در میان همهمه جمعیت و صدای پُر شور مداحی‌های عراقی که از بلندگو‌های موکب‌ها پخش می‌شد، صدایش را به سختی می‌شنیدم و به دقت نگاهش می‌کردم تا بفهمم چه می‌گوید که لبخندی زد و در برابر سکوت بی‌ریایم، صادقانه اعتراف کرد: ❓من کجا و کربلا کجا؟!!! اگه تو نبودی من کِی لیاقت داشتم بیام اینجا و این مسیر رو پیاده برم؟ 🏻 در برابر نجابت مؤمنانه‌اش زبانم بند آمده و او همچنان می‌گفت: 🏻الهه! اگه از من بپرسی، این جواب گریه‌های شب قدر امامزاده‌اس! من و تو پارسال تو امامزاده اونهمه خدا رو صدا زدیم تا مامان رو شفا بده! خُب حکمت خدا چیز دیگه‌ای بود و مامان رفت، اون دختره وهابی جاشو گرفت و هر کدوم از ما رو یه جوری عذاب داد! عبدالله رو همون اول از خونه بیرون کرد، من و تو رو چند ماه بعد در به در کرد و اونهمه بلا سرمون اومد! بعد هم نوبت محمد شد تا اموالش رو از دست بده و آواره غربت بشه! آینده ابراهیم هم نابود شد و زن و بچه‌اش اونهمه اذیت شدن! همه سرمایه بابا حرومِ ریختن خون یه مشت زن و بچه بی‌گناه شد و آخر سر به خود بابا هم رحم نکردن! 💔 از حجم مصیبت‌هایی که در طول یک سال و نیم بر سر خودم و خانواده‌ام آوار شده و مجید همه را در چند جمله پیش چشمانم به خط کرده بود، جانم به لب رسید و او دلش جای دیگری بود که با نگاه بی‌قرارش به انتهای جاده، جایی که به کربلا می‌رسید، پَر کشید و با چه لحن عاشقانه‌ای زمزمه کرد: ☝🏻شاید قرار بود همه این بدبختی‌ها اتفاق بیفته و اون همه گریه و زاری شب‌های امامزاده نمی‌تونست این سرنوشت رو عوض کنه! ولی... ولی در عوضِ اون گریه‌ها، خدا به ما این سفر رو هدیه داد! شاید این زیارت اربعین تو سرنوشت ما نبود و اون شب تو امامزاده، به خاطر دل شکسته تو، قسمت شد که من و تو هم کربلایی بشیم! 🏻سپس به سمتم صورت چرخاند و با لبخندی لبریز یقین ادامه داد: - الهه! من احساس می‌کنم اون شب تو امامزاده، خدا برای من و تو اینجوری تقدیر کرد که بعد از همه اون مصیبت‌ها به خونه آسید احمد برسیم و حالا تو این راه باشیم! شاید این چیزی بود که تو سرنوشت ما نبود و اون شب به ما عنایت شد! 📢 که صدای اذان ظهر از بلندگوهای موکب‌ها بلند شد و مجید در سکوتی عارفانه فرو رفت. 🏻هرچند حرف‌هایی که از مجید می‌شنیدم برایم تازه بودند، اما نمی‌توانستم انکارشان کنم که حقیقتاً من کجا و کربلا کجا و شاید معجزه‌ای که برای شفای مادرم از شب‌های قدر امامزاده انتظار می‌کشیدم، بنا بود با یک سال و چند ماه تأخیر در مسیر رسیدن به کربلا محقق شود که حالا من در میان اینهمه شیعه عاشق به سمت حرم امام حسین (علیه‌السلام) قدم می‌زدم، ولی باز هم برایم سخت بود که من در این مدت، کم مصیبت نکشیده و هنوز هم دلم می‌خواست که مادرم زنده می‌ماند و هرگز پای نوریه به خانه ما باز نمی‌شد!
🕠 📚 ؛ 💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان ✒ نویسنده: فاطمه ولی‌نژاد 🔗 قسمت سیصد و هجدهم 💭 از یادآوری خاطرات تلخ گذشته، قفسه سینه‌ام از حجم غم سنگین شده و باز نمی‌توانستم گریه کنم که بعد از شنیدن اخبار هولناک سرنوشت پدر و برادرم، اشک چشمانم هم خشک شده و شاید اقامه نماز، فرصت خوبی برای آرامش قلب بی‌قرارم بود. 🎪 در سایه خیمه موکبی نماز خوانده و هنوز تعقیبات نماز را تمام نکرده بودیم که برایمان نهار آوردند. 🍱 خادمان موکب در یک سینی بزرگ، ظروف یکبار مصرفی از دلمه برگ مو چیده و به همراه آب معدنی بین زائران پخش می‌کردند. 🍽 غذایی که هرگز گمان نمی‌کردم در عراق طبخ شود و چه طعم لذیذی داشت که از خوردنش حسابی سرِ کیف آمده و بدنم جان گرفت. 🏻 حالا پس از گذشت دو سه روز از شروع این سفر روحانی، به این طعم گوارا عادت کرده و مطمئن بودم که نه از مواد اولیه خوشمزه و نه از مهارت آشپز که همه دلچسبی این لقمه‌ها از سرانگشتان بی‌ریایی آب می‌خورَد که به عشق امام حسین (علیه‌السلام) از جان و مال خود هزینه می کنند تا سهمی در خدمت گذاری به میهمانان حضرتش داشته باشند و همین بود که پس از صرف نهار، در لحظاتی که روی تکه موکتی کنار موکب و کمی دور از جاده نشسته بودیم و آسید احمد و خانواده‌اش در گوشه‌ای دیگر استراحت می‌کردند، زیر گوش مجید زمزمه کردم: - مجید! این غذاهایی که اینجا می‌خوریم، مزه همون شله زردی رو میده که تو به نیت من گرفته بودی و اُوردی درِ خونه‌مون! 🏻از جان گرفتن خاطره آن روز دل انگیز در این مسیر رؤیایی، صورتش به خنده‌ای شیرین گشوده شد و مثل اینکه نکته‌ای لطیف به خاطرش رسیده باشد، چشمانش به وجد آمد و گفت: 👌الهه! اون روز هم اربعین بود! 🌊 و نمی‌دانم دریای دلش به چه هوایی طوفانی شد که نگاهش در فضای اربعین گم شد و با صدایی سراپا احساس، سر به زیر انداخت: 🏻اون روز با اینکه دلم برات می‌لرزید و آرزوم بود که باهات ازدواج کنم، ولی باورم نمی‌شد دو سال دیگه تو ایام اربعین، با هم تو جاده کربلا باشیم! 👁 سپس سرش را بالا آورد، نگاهم کرد و چه نگاهی که از شورش احساسش، چشمانم به تپش افتاد و با من که نه، با معشوقش حسین (علیه‌السلام) نجوا کرد: 🏻 من تو رو هم از امام حسین (علیه‌السلام) دارم! اون روز تا شب پای تلویزیون نشسته بودم و فقط با امام حسین (علیه‌السلام) دردِ دل می‌کردم! همش ده روز تا آخر ماه صفر مونده بود، ولی منم حسابی بیتاب شده بودم! بهش می‌گفتم به عشقت این ده روز هم تحمل می‌کنم، تو هم الهه رو برام نگه دار!... و دیگر نتوانست چیزی بگوید که هر دو دستش را از پشت روی زمین عصا کرد، کمرش را کشید تا خستگی سنگینی کوله را در کند و چشم به سیل جمعیتی که در جاده سرازیر بودند، در سکوتی عمیق فرو رفت. 🏻نیم‌رخ صورتش زیر آفتاب ملایم بعد از ظهر و حالا بیشتر از تبلور عشقش به درخشش افتاده بود که از همین برق چشمانش، نکته‌ای دیگر به یادم آمد و با لبخندی ملایم یادآوری کردم: 🏻پارسال شب یلدا که همه اومده بودن خونه ما، تلویزیون داشت مراسم پیاده روی اربعین رو نشون می‌داد. من همونجا فهمیدم که تو حسابی هوایی شدی! 🏻از هوشمندی‌ام لبخندی زد و با نگاه مشتاقش منتظر شد تا ادامه دهم، ولی من هم باورم نمی‌شد که یک سال دیگر نه تنها شوهر شیعه‌ام که حتی خودم هم در همین مسیر باشم که از روی تحیر سری تکان دادم و در برابر نگاه زیبایش زمزمه کردم: ⁉ مجید! باورت میشه؟!!! 💓 و دل مجید در میان گرد و غبار این جاده، مثل شیشه نازک شده بود که به همین یک جمله شکست و با صدایی شکسته‌تر شهادت داد: 📺 به خدا باورم نمیشه الهه! پارسال وقتی تو تلویزیون می‌دیدم همه دارن میرن، با خودم می‌گفتم یعنی میشه منِ بی سر و پا هم یه روز برم؟!!! 🛣 و حالا شده بود و به لطف پروردگار حدود پانزده کیلومتر از مسیر هشتاد کیلومتری نجف تا کربلا را پیموده و هنوز سه روز دیگر راه در پیش داشتیم. 🏻گاهی می‌ترسیدم که خسته شوم و نتوانم باقی مسیر را با پای خودم بروم، ولی وقتی می‌دیدم چه بیماران بدحال و چه سالخوردگان ناتوانی به هر زحمتی خودشان را می‌کشند و به عشق امام حسین (علیه‌السلام) پیش می‌روند، دلم گرم می‌شد و تازه اینهمه غیر از خیل کثیری از زن و کودک و پیر و جوان‌هایی بودند که از مناطق دورتری مثل بصره آمده و به گفته مامان خدیجه حدود پانزده روز پیاده می‌آمدند تا به کربلا برسند و چه عشقی بود این عشق کربلا!
🕠 📚 ؛ 💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان ✒ نویسنده: فاطمه ولی‌نژاد 🔗 قسمت سیصد و نوزدهم 🌄 خورشید کم کم در حال غروب بود و نمی‌دانم از عزم عاشقانه زائران شرمنده شده بود که اینچنین سر به زیر انداخته یا می‌خواست مقدمات استراحت میهمانان پسر پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) را فراهم کند که پرده روز را جمع می‌کرد تا بستر شب آماده شود. 🚩🏴🏳 در منظره افسانه‌ای غروب سرخ مسیر کربلا، تا چشم کار می‌کرد در دو طرف جاده، پرچم‌های سرخ و سبز و سیاه بر روی پایه‌های بلندی نصب شده و در این میان، پوسترهای بلندی خودنمایی می‌کردند. 🛣 پوسترهایی که بیشتر در محکومیت جنایات داعش و دیگر گروه های تکفیری و حمایت آمریکا از این فرقه‌های افراطی طراحی شده بود و چه هنرمندانه رژیم صهیونیستی را مورد حمله قرار داده و مسبب همه مصیبت‌های جهان اسلام می‌دانست. 🖼 در یکی از پوسترها تصویر با شکوهی از سید حسن نصرالله، دبیر کل حزب الله لبنان نقش بسته و در زیر آن عبارت جالبی از سخنرانی این شخصیت محبوب جهان اسلام نوشته شده بود: «دولت که هیچ، کشور که هیچ، روستا که هیچ، ما حتی طویله‌ای هم به نام اسرائیل نمی‌شناسیم!» 🏻عبارتی غرورآفرین که لبخندی فاتحانه بر صورتم نشاند و تشویقم کرد تا در همان لحظه نابودی اسرائیل را از خدا طلب کنم که هنوز صحنه‌های مصیبت بار جنایت‌های این رژیم در همین ماه رمضان گذشته در غزه را فراموش نکرده و می‌دانستم جنایت‌های امروز داعش در عراق و سوریه هم بازی کثیفی برای سرگرم کردن دنیا و به فراموشی سپردن نسل کشی اسرائیلی‌ هاست. 🌄 با غروب قرص خورشید، ما هم دل از این مسیر بهشتی کَندیم و برای استراحت به یکی از موکب‌های کنار جاده رفتیم. 🏬 ساختمانی با دو سالن سیمانی مجزا برای بانوان و آقایان که با سلیقه فرش شده و صاحب موکب با خوش‌رویی تعارفمان می‌کرد تا داخل شویم و افتخار میزبانی از زائران امام حسین (علیه‌السلام) را به او بدهیم. 👳🏻🏻 آسید احمد و مجید، وسایل مربوط به ما را از کوله‌هایشان خارج کردند و به دستمان دادند که دیگر باید از هم جدا می‌شدیم و من به همراه مامان خدیجه و زینب‌سادات به سالن خانم‌ها رفتم. 🛏 دور تا دور دیوارهای سالن، تشک و پتو و بالشت‌های نو و تمیزی برای استراحت میهمانان چیده شده و خانم صاحب‌خانه راضی نمی‌شد خودمان دست به چیزی بزنیم که خودش تشک‌ها را برایمان پهن کرد و بالشت و پتو هم آورد تا راحت دراز بکشیم که اینهمه که ما از پذیرایی خالصانه و بی‌ریای شیعیان عراقی لذت می‌بردیم، پادشاهان عالم در ناز و تنعم نبودند. 👥👥 زنان عربی که در همان سالن استراحت می‌کردند، دلشان می‌خواست به هر زبانی با ما ارتباط برقرار کرده، بدانند از کجا آمدیم و چه حس و حالی داریم و به جای من و زینب‌سادات که از حرف‌هایشان چیز زیادی متوجه نمی‌شدیم، مامان خدیجه با مقدار اندکی که از زبان عربی می‌دانست، هم صحبت‌شان شده و همچون کسانی که سالهاست همدیگر را می‌شناسند، با هم گرم گرفته بودند. 💚 گویی محبت امام حسین (علیه‌السلام) وجه مشترک تمام کسانی بود که اینجا حاضر بودند و همین وجه مشترک، نه فقط عراقی و ایرانی که افرادی از کشورهای مختلف را مثل اعضای یک خانواده که نه، مثل یک روح در هزاران بدن، دور هم جمع کرده بود که با چشم خودم پرچم‌هایی از کشورهای مختلف آسیایی و آفریقایی و حتی کشورهایی مثل روسیه و نیوزیلند را دیدم و اینها همه غیر از حضور میلیونی زائران ایرانی و افغانی و دیگر کشورهای عربی منطقه بود. 👌مامان خدیجه با خانم عربی که کنارش نشسته بود، هم صحبت شده و من و زینب‌سادات بیشتر با هم حرف می‌زدیم.
🕠 📚 ؛ 💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان ✒ نویسنده: فاطمه ولی‌نژاد 🔗 قسمت سیصد و بیستم 🎪 مثل دو خواهر، روی تشک کنار هم نشسته و همانطور که پاهای خسته‌مان را دراز کرده بودیم، از شور و شوق همین روز اول پیاده‌روی می‌گفتیم که من پرسیدم: 🏻به نظرت تا روز اربعین چند نفر وارد کربلا میشن؟ 👌🏻ابروان کشیده‌اش را تکانی داد و با لحنی فاخر پاسخ داد: - نمی‌دونم، ولی پارسال که حدود بیست میلیون اومده بودن! 👁 سپس در برابر نگاه متعجبم، لبخندی زد و سرِ حوصله برایم توضیح داد: 📰 قبل از اینکه بیام اینجا، ترجمه یه مقاله از یه روزنامه خارجی رو می‌خوندم؛ نوشته بود مراسم اربعین شیعیان، بزرگترین حرکت مذهبی تو دنیاست! حتی از مراسم حج هم بزرگتره! 🏻و نمی‌توانستم انکار کنم که فقط مرزهای ایران از هجوم جمعیت بسته شده و می‌دیدم که سه ردیف جاده موازی نجف به کربلا، دیگر گنجایش زائران را ندارد و اینهمه در حالی بود که به گفته عبدالله و چند نفر دیگر، داعش زائران اربعین را به عملیات‌های متعدد تروریستی تهدید کرده بود. 🍽 سپس نگاهی به ظرف‌های شام که هنوز روی زمین مانده بود، کرد و گفت: - ببین اینجا چقدر غذا و میوه و آب پخش می‌کنن! چه کسی می‌تونه بیست میلیون آدم رو سه وعده غذا تو چند روز بده و بازم غذا اضافه بیاد؟!!! 📰 نویسنده همون مقاله نوشته بود که بعد از زلزله هائیتی، سازمان ملل و بعضی کشورها تو بوق و کرنا کردن که تونستن حدود پنج میلیون وعده غذایی برای زلزله زده‌ها تهیه کنن. ولی تو مراسم اربعین بیست میلیون آدم، حداقل چهار روز، سه وعده مهمون امام حسین (علیه‌السلام) هستن و بازم کلی غذا اضافه میاد! تازه اگه جمیعیت چند میلیونی که از پونزده روز قبل از بصره و شهرهای جنوبی عراق راه می‌افتن رو حساب کنیم که دیگه فقط خدا می‌دونه چقدر غذا تو این مدت طبخ میشه! 🍲 و حقیقتاً مقایسه میهمانداری شیعیان عراق با پخش غذا بین زلزله‌زدگانی که به هر یک غذایی را به هزار منت می‌دهند، بی‌انصافی بود که می‌دیدم خادمان موکب‌ها به زائران التماس می‌کنند تا میهمان سفره آنها شوند، که می‌دیدم برای پذیرایی از عزاداران امام حسین (علیه‌السلام) به دادن غذا با دست راضی نمی‌شوند که روی زمین زانو می‌زدند و سینی‌های غذا را روی سرشان می‌گذاشتند تا میهمان امام حسین (علیه‌ السلام) را بر فرق سرِ خود اکرام کنند، که می‌دیدم پیرمردان سالخورده و محترمِ هر طایفه، با دست خود به کودکان رطب تعارف می‌کنند و با چه عشقی تعارف می‌کردند که از سرانگشتان‌شان، عشق و علاقه چکه می‌کرد! 🏻هر چند من هنوز هم نمی‌فهمیدم پسر پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) از چه جامی اینها را اینچنین مست کرده که او را ندیده و پس از گذشت چهارده قرن از شهادتش، برایش اینگونه سر و جان می‌دهند! 🎪 محو حرف‌های زینب‌سادات شده و نگاهم همچنان میان این زائران عاشق می‌چرخید که هر یک در گوشه‌ای دراز کشیده و در اوج خستگی، نشانی از پشیمانی در نگاهشان دیده نمی‌شد که چشمم به یک زن جوان عراقی افتاد که به نظرم شش ماهه باردار بود. 👁 آنچان خیره نگاهش می‌کردم که خودش متوجه شد، به چشمان متحیرم لبخندی زد و من باور نمی‌کردم او در این وضعیت و با این بار سنگین، از رهروان پیاده‌روی اربعین باشد که دلم را به دریا زدم و با مهربانی پرسیدم: ⁉ شما سختت نیس با این وضعیت اومدی؟! 🏻که خودم سختی این دوران را کشیده و حتی نمی‌توانستم تصور کنم که زنی با حمل شش ماهه، این مسیر طولانی را با پای پیاده بپیماید، ولی متوجه حرفم نمی‌شد که مامان خدیجه به یاری‌ام آمد و سؤالم را برایش ترجمه کرد.
💠 مبلغ فطریه رمضان ۱۴۰۰ از سوی مراجع تقلید اعلام شد 🔻 اطلاعات بیشتر: https://hawzahnews.com/xb8Ss •┈┈••✾••┈┈• @HawzahNews | خبرگزاری‌حوزه
💠 🔴 💠اِذا اخَتَصَمَتْ هِیَ وَ زَوجُها فی‌البَیتِ فَلَهُ فی کُلِّ زاویَهٍ مِن زوایَا البَیتِ شَیطانٌ یُصفِّقُ و یَقولُ: فَرَّحَ اللهُ مَن فَرَّحَنی! 💠 زمانی که زن با همسرش در منزل و مشاجره می‌کند (دقیقاً) در همان زمان در هر یک از زوایای منزل یک مشغول کف زدن و شادمانی است و می‌گوید: خدایش خوشحال کند کسی که مرا این چنین شاد و کرده است! 📙 لئالی‌الأخبار،ج ۲،ص ۲۱۷ 🆔 @khanevadeh_313
🔴 💠 در طول روز با به شوهرتان پیام دهید که منتظر قدومت هستم تا و اشتیاقش برای آمدن به خانه زیاد شود. 💠 انتظار خود را با الفاظ و گاه بیان کنید. 💠 مردها از بیان این انتظار به می‌آیند. 💠 با ابراز این انتظار، منزل را برای مرد تبدیل به پناهگاه او کنید. 🆔 @khanevadeh_313
❁﷽❁ 🌹🍃 چند روز به پایان ماه مبارک مانده آقا برگرد همه ی دلخوشیِ ام ‌ابیها برگرد منجی عالم امکان ! به ستوه آمده‌ام آیه ی چهارده سوره زهرا 💚 ❤️ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔🌼🍃🌼𖣔༅═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😔 هرکی دلش❤️ واسه امام رضا(ع) تنگ شده ببینه 😭🤲 ↖️ بفرست واسه کسایی که دلتنگ 🕊 حرم اند🕌 📽حتما ببینید🎥 / 😍بسیار زیبا😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دعای ماه مبارک رمضان بسم الله الرحمن الرحیم 💥 "اللَّهُمَّ ارْزُقْنِي فِيهِ فَضْلَ لَيْلَةِ الْقَدْرِ 💥 وَ صَيِّرْ أُمُورِي فِيهِ مِنَ الْعُسْرِ إِلَى الْيُسْرِ 💥وَ اقْبَلْ مَعَاذِيرِي وَ حُطَّ عَنِّيَ الذَّنْبَ وَ الْوِزْرَ 💥 يَا رَءُوفاً بِعِبَادِهِ الصَّالِحِينَ؛ 🤲 ! امروز فضیلت شب قدر را روزی‌ام فرما 🤲 و کارهای مشکلم را آسان کن 🤲 و عذرهایم را بپذیر و گناهان و خطاهایم را بریز. 🤲 ای مهربان به بندگان شایسته خویش".
✅راهکارهای طلایی جزء7⃣2⃣ قرآن کریم برای زندگی موفق ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 💌 @qorunstory110
📌۲۰ اردیبهشت ۱۳۶۱ روز مهمی در دوران جنگ تحمیلی بود. روز دلاور مردان ایرانی در ادامه عملیات ، منطقه را از تصرف قوای بعثی عراق آزاد و خرمشهر را محاصره کردند. اطلاعات عصر همان روز در گزارشی با اعلام خبر آزادی نوشت: « مرزی شلمچه توسط نیروهای اسلام آزاد شد. طبق این گزارش نیروهای اسلام ساعت ۲۲ و ۴۵ دقیقه دیشب مرحله سوم عملیات با «یا علی‌بن ابیطالب» را در جبهه جنوب آغاز کردند. یاد همه شهدا باذکرصلواتی برمحمد و آل محمد اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
🔳 ✨اِلهي! اِنْ اَدْخَلْتَنِي النّارْ،، اَعْلَمْتُ اَهلَها اَنّي اُحِبُّكَ... ✨خدايا!: اگر در آتشم افکنی، به دوزخیان خواهم گفت: دوستت دارم...!) 🔳 ╔═.🍃.═══════╗ 👉 @yar313313 🌼🌼 ╚═══════.🍃.═╝
🛰این جنازه هایی که روی زمین افتاده اند نوجوانانی هستند که امید پدر و مادر و ملتی بودند و به جرم مدرسه رفتن شهید شدند... آمریکایی ها می خواهند در افغانستان بمانند و ماندنشان خون میخواهد؛ خونی که فقط باید از چنگال داعش بچکد! 🔹اگر حاج قاسم سلیمانی نبود، اگر مدافعین حرم نبودند، اگر جنگ با داعش در سوریه نبود، اگر حججی‌ها نبودند، اگر تفکر مقاومت و ظلم‌ستیزی نبود، خلاصه اگر میدان نبود؛ بجای دختران مظلوم افغانستان، امروز شاهد مرگ دختران ایرانی بودیم! 🔸در یک فقره حمله مسلحانه ۴۰ تا دخترشیعه افغان توسط داعش به خاک و خون کشیده شدند ولی اینجا هنوز هم هستند کسانیکه به طعنه میگویند؛ در عوضش امنیت داریم! 💔 یَا الله یَا رَحْمَانُ یَا رَحیمُ یَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ ثَبِّتْ قَلْبِی عَلَى دِینِکَ 💔 🤲 اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج 🤲
⚫️دختران آینده سازی که می توانستند ابرهای تیره ی خشونت و جنگ و تقابل های قومی و نژادی را با تند باد بصیرت خود از افغانستان دور کنند خود قربانی جهل سیستماتیک دولت کابل شده اند و این گونه پر پر شدند. برادران افغانستانی تسلیت ما را پذیرا باشند، غم شهادت فرزندانتان برای ما آشناست و با تمام وجود خویش آن را احساس می کنیم ✏️ @westasia313
👤 توییت استاد ✍‏ باید در اروپا می‌بودید و چشمانتان آبی! آنوقت شاید رسانه‌های لال شده غربی و سلبریتی‌ها و فمینیست‌های غرق در فاضلاب غربزدگی برایتان مرثیه سرایی می‌کردند. ✍ ‏همزمان با جنایات صهیونیست‌ها در فلسطین، داعش به دستور پدر خواندگان خود (امریکا و اسرائیل) فاجعه ‎ را رقم می‌زند تا ضمن ارسال این پیام که افغانستان بدون حضور امریکا امنیتی ندارد از تمرکز نگاه‌ها و رسانه‌ها بر روی فلسطین اشغالی بکاهد. 🌐https://twitter.com/A_raefipur/status/1391165735339282436?s=19 🇮🇷کانال بصائر رضوی @basaerrazavi
29.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹صحنه‌هایی زیبا از رهبر معظم انقلاب 🔆رهبر من نور چشمان من است 🌹در امانت او امینِ انقلاب، رهبرم رهبرم در شجاعت شیر میدان من است رهبرم رهبرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مشاهده و پخش كردن اين ويدئو تو اين شرايط جامعه از هرچيزي واجب تره 🚫🎥 هم ببينين هم براى كسايى كه نميخوان راى بدن بفرستين اگه فقط رو يك نفر تاثير بذاره ما به هدفمون رسيديم💯💪🏻 . 🔽 براى دانلود كليپ هاى بيشتر به كانالمـــون يه ســرى بزنين دست پُــر مياين بيرون😉👇🏻 @seyedoona_eitaa @seyedoona_eitaa @seyedoona_eitaa لطفا نشر دهيد🎥💫
🌸🍃 🍃 روزی به کار خواهد آمد... 🕊حاج آقا فاطمی نیا؛ از اولياء الهی، سينه به سينه یک يادگاری دارم كه عمل به آن بركات فراواني دارد؛🍃 🌙ماه مبارک رمضان، اين ضيافت الهی را با يك به آخر برسانيد.🍃 در اثر اين عمل، اين ضيافت چنان رنگين خواهد شد 🌈كه آثارش از عقول ما خارج است ... و روزی به كار خواهد آمد كه آن روز هيچ چيز ديگری به كار نخواهد آمد. 🍃 🌸🍃