eitaa logo
بانوان فرهیخته ی فلارد
140 دنبال‌کننده
9.5هزار عکس
9.5هزار ویدیو
377 فایل
ارتباط با مدیر کانال https://eitaa.com/hosseini12345
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚 ناتوانی در ادای کفاره روزه 💠 سؤال: اگر کسی نتواند را به جا آورد، چه وظیفه ای دارد؟ ✅ جواب: اگر کسی هيچ يک از سه موردی را که برای کفاره عمد، مخير است، نتواند انجام دهد، بايد به هر تعداد فقير که قادر است، غذا بدهد و احتياط آن است که استغفار هم بکند و اگر به هيچ وجه قادر بر غذا دادن به فقرا نيست، کافی است که استغفار کند، يعنی با دل و زبان بگويد: اَستَغفِرُ اللهَ (از خداوند بخشايش می‌طلبم). 🆔 @leader_ahkam مقام معظم رهبری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسیار زیبا گوش کنید ونشر دهید هدیه به ساحت مقدس امام حسین علیه السلام 🏴
روزی که با سلام به امام مهربانم و دعای برای ظهورش آغاز می‌شود تا شـب مهـدوی است تمام دقایقش...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چه عملی رو مستقیما خود خدا از انسان دريافت میکنه، نه بواسطه ی ملائکه؟؟؟؟
‼️فعالیت اجتماعی بانوان 🔷س 5566: فعالیت اجتماعی بانوان در امور فرهنگی و مذهبی، چه حکمی دارد؟ ✅ج: حضور زن در فعالیتهای اجتماعی، اگر با حفظ ضوابط و جهات شرعی باشد و بدون خوف وقوع در حرام باشد، فی نفسه اشکال ندارد، ولی در هر حال خروج از منزل باید با اجازه شوهر باشد.  📕منبع: leader.ir 🆔 @resale_ahkam مقام معظم رهبری
🛑📸 اعمال ماه صفر و دعای هر روز در این ماه 🔹اهم اعمال مستحبی که در ماه صفر ذکر شده، خواندن دعا، تلاوت قرآن، اقامه نماز و روزه داری است. 🔹دعای ویژه "یا شَدیدَ القُوی" در ماه صفر نیز از محدث بزرگ مرحوم «فیض کاشانی» نقل شده که مستحب است هر روز ۱۰ مرتبه قرائت شود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کشف پیکر شهیدی با پاهای بسته روز شنبه پیکر مطهر یک شهید با پاهای بسته در منطقه عملیاتی والفجر مقدماتی در فکه عراق کشف شد. @Farsna
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اومدیم پای قول و قرار؛ رفقا، اگه قولمون قول باشه، اون دو انگشت و وعده‌ی بهشت، تو شب عاشورای قبل ظهور، هنوز هست... ۱۳۹۹ | @Pelak_channel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🥘 😋 🔸سیب زمینی و پیاز خام رو رنده کنید، گوشت چرخ کرده اضافه کنید، نمک ادویه زردچوبه و فلفل بزنید، ترخون و مرزه تازه اگه نداشتید خشک شده بش اضافه کنید و کمی آرد نخودچی بریزید، در حدی که موقع پخت از هم نپاشه، بعد دونه دونه سرخ کنید. تو یه قابلمه پیاز داغ فراوان درست کنید، سیب زمینی و گوجه نگینی کنید فلفل سبز خورد کنید و خوب تفت بدید، رب رو اضافه کنید و‌ حسابی تفتش بدید و دوباره، ترخون و مرزه بریزید و نمک و ادویه جات و پودر لیمو عمانی، آب بریزید بذارید یکم سیب زمینی ها بپزه بعد قیمه ها رو بش اضافه کنید و بذارید مغز پخت بشه و به روغن بیفته نکته: این خوراک با نان سرو میشه حتما ترخون و مرزه یادتون نره سیب زمینی رو رنده ریز و پیاز رو رنده درشت بکنید 🍀🍀🍀🍀
: احمقی به نام هانیه پدرم👨 که از داماد طلبه اش متنفر بود ... بر خلاف داماد قبلی، یه مراسم عقدکنان فوق ساده برگزار کرد😔 ... با 10 نفر از بزرگ های فامیل دو طرف، رفتیم محضر ... بعد هم که یه عصرانه مختصر ... منحصر به چای و شیرینی ☕️🍪... هر چند مورد استقبال علی قرار گرفت ... اما آرزوی هر دختری یه جشن آبرومند بود و من بدجور دلخور😞 ... هم هرگز به ازدواج فکر نمی کردم، هم چنین مراسمی😒 ... هر کسی خبر ازدواج ما رو می شنید شوکه می شد😳 ... همه بهم می گفتن ... هانیه تو یه احمقی🙌 ... خواهرت که زن یه افسر متجدد شاهنشاهی💂 شد به این روز افتاد ... تو که زن یه طلبه بی پول شدی دیگه می خوای چه کار کنی؟... هم بدبخت میشی هم بی پول😑 ... به روزگار بدتری از خواهرت مبتلا میشی ... دیگه رنگ نور خورشید رو هم نمی بینی ... گاهی اوقات که به حرف هاشون فکر می کردم ته دلم می لرزید😖 ... گاهی هم پشیمون می شدم ... اما بعدش به خودم می گفتم دیگه دیر شده ... من جایی برای برگشت نداشتم... از طرفی هم اون روزها طلاق به شدت کم بود ... رسم بود با لباس سفید می رفتی و با کفن برمی گشتی😣 ... حتی اگر در فلاکت مطلق زندگی می کردی ... باید همون جا می مردی ... واقعا همین طور بود ... اون روز می خواستیم برای خرید عروسی و جهیزیه بریم بیرون ... مادرم با ترس و لرز زنگ زد به پدرم تا برای بیرون رفتن اجازه بگیره ... اونم با عصبانیت داد زده بود😡 ... از شوهرش بپرس ... و قطع کرده بود ... به هزار سعی و مکافات و نصف روز تلاش ... بالاخره تونست علی رو پیدا کنه ... صداش بدجور می لرزید 😖... با نگرانی تمام گفت: سلام علی آقا ... می خواستیم برای خرید جهیزیه بریم بیرون.
: خرید عروسی 🎊🎉 با نگرانی تمام گفت: سلام علی آقا ... می خواستیم برای خرید جهیزیه بریم بیرون ... امکان داره تشریف بیارید؟ ... ⁉️ - شرمنده مادرجان، کاش زودتر اطلاع می دادید😟 ... من الان بدجور درگیرم و نمی تونم بیام ... هر چند، ماشاء الله خود هانیه خانم خوش سلیقه است😊 ... فکر می کنم موارد اصلی رو با نظر خودش بخرید بالاخره خونه حیطه ایشونه ... اگر کمک هم خواستید بگید ... هر کاری که مردونه بود، به روی چشم😉 ... فقط لطفا طلبگی باشه ... اشرافیش نکنید ...😊 مادرم با چشم های گرد و متعجب بهم نگاه می کرد😳 ... اشاره کردم چی میگه ؟ ... از شوک که در اومد، جلوی دهنی گوشی رو گرفت و گفت ... میگه با سلیقه خودت بخر، هر چی می خوای ... 😲 دوباره خودش رو کنترل کرد ... این بار با شجاعت بیشتری گفت ... علی آقا، پس اگر اجازه بدید من و هانیه با هم میریم... البته زنگ زدم به چند تا آقا که همراه مون بیان ولی هیچ کدوم وقت نداشتن ... تا عروسی هم وقت کمه و ... بعد کلی تشکر،گوشی رو قطع کرد📞 ... هنگ کرده بود😶 ... چند بار تکانش دادم ... مامان چی شد؟ ... چی گفت؟ ... بالاخره به خودش اومد ... گفت خودتون برید ... دو تا خانم عاقل و بزرگ که لازم نیست برای هر چیز ساده ای اجازه بگیرن 😦... و ... برای اولین بار واقعا ازش خوشم اومد😏 ... تمام خریدها رو خودمون تنها رفتیم ... فقط خریدهای بزرگ همراه مون بود ... برعکس پدرم، نظر می داد و نظرش رو تحمیل نمی کرد ... حتی اگر از چیزی خوشش نمی اومد اصرار نمی کرد و می گفت ... شما باید راحت باشی ... باورم نمی شد یه روز یه نفر به راحتی من فکر کنه 😯... یه مراسم ساده👰 ... یه جهیزیه ساده ... یه شام ساده ... حدود 60 نفر مهمون ... پدرم👨 بعد از خونده شدن خطبه عقد و دادن امضاش رفت🏃 ... برای عروسی نموند ... ولی من برای اولین بار خوشحال بودم😃... علی جوان آرام، شوخ طبع و مهربانی بود ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*سندی از نفوذ تفکر انگلیسی در وزارت خارجه ایران برای اولین بار منتشر شد* ۱۶ شهریور ۱۴۰۰ برنامه تلویزیونی جهان آرا، از تهیه کننده «گاندو»، برای صحبت درباره حواشی این سریال دعوت کرد. مجتبی امینی، برای اولین بار در رسانه ملی از کارت شناسی که سند نفوذ تفکر انگلیسی در وزارت خارجه است رونمایی کرد که در ادامه، ویدئوی صحبت‌های این تهیه کننده را مشاهده می‌‎کنید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چه عملی رو مستقیما خود خدا از انسان دريافت میکنه، نه بواسطه ی ملائکه؟؟؟؟
⬅️1️⃣ *داستان تحول یکی از گنده لاتهای تهران* داستان توبه یکی از لات های معروف تهران به نام مصطفی پادگان (دادکان) یا مصطفی دیوونه (پدر دکتر محمد دادکان ) که صحبت آسیدمهدی قوام مسیر زندگیش را عوض می کند و به جایی می رسد که آخر عمر، اربابمان امام حسین (ع) به بالینش می آید. این حکایت شنیدنی را از زبان حجت الاسلام عالی بشنوید نحوه توبه مصطفی پادگان گنده لات معروف تهران ملقب به مصطفی دیوونه در قدیم هرمحله تهران قُرُق یک لات بود.مثلا یک قسمت با طیب بود یک قسمت هم با مصطفی پادگان یا مصطفی دیوونه. البته به این دلیل بهش دیوونه میگفتند چون دیوونۀ اهل بیت بود ولی بهرحال یک لات بود.لات های قدیم یک مرام ها و جوانمردیهایی هم داشتند. یک شب جمعه ای مصطفی پادگان بهمراه نوچه هاش به شمال تهران (باغهای فرحزاد آن زمان)برای عیاشی وخوشگدرانی میروند.اتفاقاً آسید مهدی قوام هم برای هوا خوری آنجا بود.کسی آمد و به مصطفی خبر داد که آسید مهدی قوام هم آنطرف باغ است، بزن وبکوبتون رو کمتر کنید مصطفی رو به آن شخص گفت: ما نوکر بچه های فاطمه زهرا هستیم!رفت پیش سید مهدی،صورتش رو بوسید و گفت ما نوکر شما هم هستیم! آسید مهدی گفت مصطفی! ما امشب اومدیم لات بشیم! مرام لوطی گری ولاتی، اولین قانونش چیه؟ ⬅️ادامه در پیام بعد➡️
⬅️2️⃣ *مصطفی گفت:حاج آقا اولین قانونش قانون حق نمک. اگه نمک کسی رو خوردی نمکدون نشکن.* سید مهدی گفت حرفش رو فقط میزنی یا عمل هم میکنی؟ مصطفی ساکت شد و چیزی نگفت. مصطفی! مثل اینکه فقط حرفش رو میزنی چقدر نمک خدا رو خوردی و نمکدون شکستی! مصطفی همون جا و همون وقت به دست آسید مهدی قوام عوض شد. بعد از آن قضیه تمام دارایی و ثروت خود رو تبدیل به پول نقد کرد و در چمدانی گذاشت و راهی قم شد رفت خدمت آیت الله بروجردی (رحمت الله علیه( وقتی وارد منزل ایشان شد نزدیک ظهر بود دفتر دار آقای بروجردی در ایوان ایستاده بود در حالیکه مصطفی وارد حیاط شد.رو به دفتر گفت میخواهم آقای بروجردی رو ببینم. دفتر دار گفت آقا، پیرمردی هستند و الان هم نزدیک ظهر.ایشان اذیت میشوند برو وقت دیگری بیا. مصطفی که تازه اول راه عوض شدن بود،درجواب گفت:برو کنار! غلط نکن دفتر دار که ترسیده بود خدمت آیت الله رسید و گفت حاج آقا شخصی آمده که چاره ای نیست جز دیدنش همین حالا و گرنه زندگی مان را بهم میریزد. آقای بروجردی گفت مانعی ندارد بیایید داخل. ما را برای چنین وقت هایی گذاشتند. مصطفی داخل شد چمدانش رو گذاشت جلوی آقا و دو زانو نشست. به آقای بروجردی گفت: حاج عمو! حالت خوبه؟ ایشان در جواب گفتند ممنون خدا را شکر. مصطفی ادامه داد: حاج اقا من تمام دارایی ام رو تبدیل به پول درشت کرده و در این چمدان ریختم. همه این پول نجسن. باج گرفتم از مردم از شیره کش خونه ها از قمار خونه و… کت و شلواری که به تن دارم هم نجس هست.حاج اقا! اومدم پیش شما تا ببینم باید چکار کنم؟ اگه دو روز دیگه مُردم چطوری تو چشمهای امام حسین (ع) نگاه کنم؟ شما بگید من چه کار کنم؟ اقای بروجردی فرمودند:چمدونت رو بگذار اینجا. کت و شلوارت رو هم در بیار و برو مگه نمیگی همه اینها نجسن؟ همه رو بگذار و برو! مصطفی کت و شلوار رو از تنش درآورد و با لباس زیر خواست برود (خوش بحال آنهاییکه مرد هستند. وقتی در دین وارد میشوند مردانه می آیند وجو آنها را عوض نمی کند( به دم در که رسید صورت آقای بروجردی از اشک خیس شد. رو به او گفت:جوون برگرد! تازه زیبا شدی. الان دیدنی شدی. «التائب حبیب الله» حالا رفیق خدا شدی برگرد اینجا. کت و شلوارت رو بردار بپوش (نائب امام زمان بود،اختیاراتی داشت،ولی فقیه زمان بود( آقای بروجردی پنج هزارتومن پنجاه سال پیش رو که پول زیادی بود، از پول دیگری به او داد و گفت این رو خرج زندگی ات کن الان پاک شدی از این به بعد هم پاک زندگی کن. ⬅️ادامه در پیام بعد➡️
⬅️3️⃣ *توبه عرق خوری که شهید مشهوری شد* دیگه هیاتی شده بود. یکی از هیات های خوب در جنوب تهران، بسیاری از سران و بزرگان شهدای جنگ از هیات مصطفی دیوونه بودند او تا سال ۶۰ یا ۶۱ زنده بود.عالم بزرگواری که این حکایت رو تعریف کرده و من از زبان ایشان نقل قول میکنم او را میشناخت و همسایه ایشان بود. ایشان در ادامه نقل می‌کنند شب جمعه ای بود به خانه امدم. همسرم گفت از خانه حاج مصطفی زنگ زدند که حال ایشان وخیم و روبه قبله است. اگر می‌خواهید ایشان را ببینید بیابید.آن شب چون چند مجلس دیگر داشتم نرفتم و فردا ایشان فوت کرد. برای عرض تسلیت خدمت همسر مصطفی رفتم. همسر مصطفی گفت:حاج اقا خیلی پاک زندگی کردند. مصطفی طوری شده بود تمام نماز وروزه های قضا شده گذشته اش رو بجا آورد. همه بدهی و قرض خود رو ادا کرد. تا جایی که می دانست اگر ظلمی به کسی کرده بود حلایت طلبید. این اواخر پنج میلیون سرمایه داشت که در صندوق قرض الحسنه ای گذاشت و وصیت کرد برای جوانهایی ک قصد ازدواج دارند استفاد شود. حاج آقا! تاشب جمعه با ما حرف میزد حدود یازده شب دیگر حرفی نزد و سکوت کرد حدود ساعت یک بود که شروع به صحبت کردن با امام حسین کرد. گفت: یا ابا عبدالله! از آن زمانی که من با شما آشتی کردم صاف و صادق آمدم خدمت شما.دیگه دنبال کار خلاف نرفتم. لحظات آخر عمر من هست و کار من بدست شماست این صحبت ها ادامه داشت تا سرش رو روی زمین گذاشت. دقایقی بعد سرش رو بلند کرد شروع کرد به سلام دادن به ابا عبدالله و دوباره سرش رو روی زمین گذاشت و از دنیا رفت.(ظاهراً امام حسین(ع) را دید ،سلام کرد واز دنیا رفت. دکتر دادگان حتی به ما گفتند که وقتی حجت الاسلام عالی اسم ایشان را نیاوردند که دکتر دادگان از گذشته پدر ناراحت نشوند به حجت الاسلام عالی یاد اور شدند که این کار مشکلی ندارد و من به پدر خودم که یک تواب بوده و نوکر امام حسین شده است افتخار میکنم.
*توبۀ مصطفی دیوونه به روایت آقای دانشمند* تو تهران شخصی به نام «مصطفی دیوونه» بود، در زمان خودش تو چاقو کشی نمونه نداشت، جگر شیر داشت، میگفتند بابا این دیوونه است! رفته تو دل ۱۰۰نفر که می خواهند او را بزنند، این قدر شجاع بود ،تهِ ته دلش حسین علیه السلام را هم دوست داشت. یه صفت تو وجودش بود محرم که می شد دست از همه بدی ها بر می داشت، ادب می کرد. همین دستش را گرفت (شما یک ذره خوبی داشته باشی همون یه ذره خوبی نقطه عطف است برای وصل به ابی عبدلله ) یکسال یهو تصمیم گرفت دهه ی اول محرم رو روضه بخواند، نوچه هاشو جمع کرد گفت: می خوام دهه ی اول محرم رو روضه بخوانم، گفتن آقا دهه ی اول؟ گفت آره اشکال نداره(کی جرئت داشت بگه نه) گفت: بهترین منبری تهران کیه؟ گفتن آقا شیخ احمد صاحب نفس است. گفت: برید به آقا شیخ احمد صاحب نفس بگید دهه ی اول محرم باید بیای خونه ما منبر بروی. آمدن پیش آشیخ احمد، آشیخ احمد یک خنده ای کرد گفت: سلام مارو به آقا مصطفی برسونید بگویید خوشحال شدیم که تو هم بانی روضه امام حسین شده ای، اما آقا مصطفی آخر ذی الحجه است، ده روز دیگه محرم شروع می شود بابا من قول دادم، گفتندگ آقای آشیخ احمد مصطفی دیوونه است، با او کسی جرئت ندارد در بیفتد، گفت آقا مصطفی جرئت داره با امام حسین در بیفتد؟ رفتن به او گفتند، مصطفی خودش آمد گفت: آشیخ من میخوام روضه بخوانم دلمم میخواد تو بیای چه کنیم؟گفت زوری نمیشه که روضه بخوانی من بانی هام این ها هستند، برو به بانی های من بگو اگر آنها راضی باشند من یکی از وقت هارو که میخوای اونجا نمیرم میام اینجا برا من فرقی نداره، آدرس رو گرفت رفت سراغ بانی ها، همه مردم ازش می ترسیدن اون موقع کلانتری و ژاندارمری هم ازش میترسیدن، بانی دید مصطفی دیوانه با خدم و حشمش آمده، گفت: بفرما! ( بیچاره مثل بید میلرزید) گفت چه خبره آقا؟ گفت: ما آشیخ احمد و میخوایم. گفت: همش مال شما (ما غلط بکنیم بگیم نه.) آمد گفت آقا راضی شدن گفت خب باشه میام. آشیخ احمد رفت منبر و از ترسش فقط به پاهاش نگاه میکرد و حرف میزد، اینا هم گوش می کردن روضه هم می خوند، اینا خیلی آقای می کردن سرشو نو می نداختن پایین. شب اول گذشت تا…..شب آخر شد. مصطفی وقتی آشیخ اومد گفت آشیخ بنشین این گوشه یه چای بخور، نٌه شب خونه ما رفتی منبر، هنوز بلد نشدی حرف بزنی! بابا اینا لاتن زبون خودشونو میخوان زبون آخوندی که فایده نداره آشیخ گفت: من بلد نیستم. مصطفی گفت: من ده دقیقه قبل از شما میخواهم برم منبر فقط دعا کن حضرت زهرا تاثیر بگذارد گفت یاعلی… گفت مصطفی آمد نشست رو پله اول منبر و(حالا همه زیر مجموعه اینن تمام لات هاب تهران میگن گنده ما مصطفی است) مصطفی گفت: همه مودب دو زانو بشینید، همه مودب نشستن گفت: اگر من یک روز از همه بیشتر زندان رفتم قبول دارید؟ همه گفتن بله. گفت اگه یک دعوا بیشتر از همه کردم قبول دارید، همه گفتن بله. اگه یک چاقو زده باشم بیشتر از همتون، گفتن بله. اگه یه چهار لیتری بیشتر عرق خوردم باشم، گفتن بله. اگه یه رختخواب گناه بیشتر پهن کرده باشم، گفتن بله. (همه ی اینا بله شما تاج سر مایی)گفت: پس من از همه ی شما گناه کار تر و خفن ترم از همتون سابقه دار ترم، گفتن بله. گفت پس سرتون رو بندازین پایین امشب شب ختم مجلس ماست من از آخوندا شنیدم امشب مادر حسین تو مجلس میاد، امشب زهرا تو خونه ی منه، سرها پایین ناموس علی آمده، همه سرا رو انداختن پایین، گفت: آی رفقا من میخوام محضر فاطمه زهرا یه اقرار کنم فقط گوش کنید، سرهاتون رو پایین بندازین همه سرها پایین، گفت رفقا به سید الشهدا قسم به زهرا مرضیه مهمان امشب خانه من، جلو مادرش زهرا میگم من تو عمرم آقا تر از حسین ندیدم، حسین خیلی آقاست خیلی با معرفته، آی رفقا شما مهربان تر از امام حسین نمی بینی، نمیدانی حسین کیه… من امشب میخوام جلوی مادرش زهرا بگم زهراجان من دیگه دست به گناه نمیزنم. حالا که لیاقت نوکری بهم دادین دیگه نمیرم، همه زدن زیر گریه. گفت آی رفقا اونای که اومدن کربلا حسین رو کشتن لات نبودن. برای اینکه ما لاتا سیلی به دختر بچه نمیزنیم، کسانی که دستشان به خون امام حسین علیه السلام آغشته شده بود؛ لات نبودند. چون لات ها با زن جماعت کاری ندارند. لات نبودند چون اگه ما با کسی دشمنی داشته باشیم یا به خون او تشنه باشیم ؛ اگر با زن و بچه ببینیمش کاری با او نداریم، و آخرین حرف مصطفی؛ این بودکه : اگر ما نمک کسی را بخوریمـ نمکدانش را نمی شکنیم. آخه نامردها! امام حسین علیه السلام رو زدید ؛ دیگه چه دلیلی داشت که لباس هایش را دربیاورید؟ مصطفی دیوانه؛ دونوع بود (۱-قبل از روضه ؛که دیوانه ی گناه ودعوا بود). (۲بعد از روضه ؛دیوانه ی امام حسین علیه الاسلام بود). اگر می خواهید دیوانه بشید ؛ دیوانه ی امام حسین علیه السلام بشید