eitaa logo
بانوان فرهیخته ی فلارد
142 دنبال‌کننده
9.5هزار عکس
9.5هزار ویدیو
377 فایل
ارتباط با مدیر کانال https://eitaa.com/hosseini12345
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱 یه مشکلی برام پیش اومده؛ از کجا بفهمم این بلاست؟ یا اینکه امتحان خداست برای رشد من؟ 🔻 میخوام بدونم خیالم راحت بشه ... @Panahian_ir
🔻هرچه از غرب ضربه بخورند، باز از آنها تعریف می‌کنند... این آقایان انسان دوست ها دواهایی که می‌خواهند بفهمند که آیا مفید است یا مضر است می‌فرستند پیش ماها. صادر می‌کنند به شرق. همانطوری که اطبا یک موش را، یک خرگوش را برای بعضی دواها تجربه می‌کنند و [آزمایش] می‌کنند که بفهمند که این دواها چه‌جوری است، اینها ما را تجربه می‌کنند. مع‌الاسف در بین این روشنفکر های ما، [...] باز از اینها تعریف می‌کنند. برای اینکه آن مغز عوض شده است. یک کسی که پنجاه سال مغزش را آنها تربیت کرده‌اند و از مغز انسانی بیرونش کردند، یک مغز غربی روی آن گذاشتند، این هرچه هم که ضربه از غرب به این مملکتش می‌خورد، به این کشور می‌خورد، باز هم از آنها تعریف می‌کنند. 📚صحیفه امام ؛ ج۱۱ ؛ ص۲۲۵ | قم ؛ ۲۱ آذر ─━━━━━━⊱💠⊰━━━━━━─ ➣ Eitaa.com/aseghane_vatan ─━━━━━━⊱💠⊰━━━━━━─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌴🌴🌴 قال ابومحمد الحسن العسکری(علیه السلام): 💥عَلاماتُ المُؤْمِنِ خمْس: صَلاةُ الْخَمْسِین، وَ زِیارَةُ الْأرْبِعَینِ وَ التَّخَتُّمُ فِی الْیمِینِ، وَ تَعفیرُ الْجَبِینِ وَ الْجَهْرُ بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم؛   🌴🌴🌴 امام حسن عسکری(علیه السلام) فرمود: 💥نشانه‌های مؤمن پنج چیز است: پنجاه رکعت نماز (نماز یومیه و نمازهای نافله)، زیارت اربعین، انگشتر به دست راست کردن، جبین را در سجده بر خاک گذاردن، بسم‌الله الرحمن الرحیم را در نماز بلند گفتن»   📚وسایل الشیعه/ج10/ص375
✍ شخصی به آیت الله بهاء الدینی (ره) گفت : آقا جان ! .. دعا کنید من آدم شوم ! 👌 فرمودند : « ‌با دعا کسی آدم نمی شود » ❓شده است بدون ریختن چای خشک در آب جوش ، چایی بخوری ؟! ❓شده است بدون مایه زدن به شیر ، پنیر درست شود ؟! ❓‌شده است بدون خوردن آب و غذا سیر شوی ؟! ❓شده است بدون الکتریسیته ، لامپ روشن شود ؟! 🌸 بدون علم و عمل صالح نیز آدم شدن ، محال است. @Dastan1224
: برای آخرین بار 😞 موقع تولد بچه ها علی نبود ... زنگ زد، احوالم رو پرسید ... گفت؛ فشار توی جبهه سنگینه و مقدور نیست برگرده😣 ... وقتی بهش گفتم سه قلو پسره ... فقط سلامتی شون رو پرسید ... - الحمدلله که سالمن😊 ... - فقط همین ... بی ذوق ... همه کلی واسشون ذوق کردن... - همین که سالمن کافیه ... سرباز امام زمان رو باید سالم تحویل شون داد😉 ... مهم سلامت و عاقبت به خیری بچه هاست ... دختر و پسرش مهم نیست ... همین جملات رو هم به زحمت می شنیدم ... ذوق کردن یا نکردنش واسم مهم نبود ... الکی حرف می زدم که ازش حرف بکشم😌 ... خیلی دلم براش تنگ شده بود ... حتی به شنیدن صداش هم راضی بودم ... زمانی که داشتم از سه قلوها مراقبت می کردم👶👶👶 ... تازه به حکمت خدا پی بردم ... شاید کمک کار زیاد داشتم ... اما واقعا دختر عصای دست مادره ... این حرف تا اون موقع فقط برام ضرب المثل بود ... سه قلو پسر ... بدتر از همه عین خواهرهاشون وروجک ... هنوز درست چهار دست و پا نمی کردن که نفسم رو بریده بودن😶 ... توی این فاصله، علی ... یکی دو بار برگشت ... خیلی کمک کار من بود😇 ... اما واضح، دیگه پابند زمین نبود ... هر بار که بچه ها رو بغل می کرد ... بند دلم پاره می شد 😰... ناخودآگاه یه جوری نگاهش می کردم ... انگار آخرین باره دارم می بینمش ... نه فقط من، دوست هاش هم همین طور شده بودن ... برای دیدنش به هر بهانه ای میومدن در خونه ... هی می رفتن و برمی گشتن و صورتش رو می بوسیدن😙 ... موقع رفتن چشم هاشون پر اشک می شد😢 ... دوباره برمی گشتن بغلش می کردن ... همه ... حتی پدرم فهمیده بود ... این آخرین دیدارهاست ... تا اینکه ... واقعا برای آخرین بار ... رفت😭 ...
: اشباح سیاه ⬛️ حالم خراب بود😷 ... می رفتم توی آشپزخونه ... بدون اینکه بفهمم ساعت ها فقط به در و دیوار نگاه می کردم ... قاطی کرده بودم😖 ... پدرم هم روی آتیش دلم نفت ریخت🔥 ... برعکس همیشه، یهو بی خبر اومد دم در🚪 ... بهانه اش دیدن بچه ها بود ... اما چشمش توی خونه می چرخید ... تا نزدیک شام هم خونه ما موند ... آخر صداش در اومد ... - این شوهر بی مبالات تو ... هیچ وقت خونه نیست 😤... به زحمت بغضم رو کنترل کردم ... - برگشته جبهه😢 ... حالتش عوض شد ... سریع بلند شد کتش رو پوشید که بره... دنبالش تا پای در رفتم اصرار کنم برای شام بمونه ... چهره اش خیلی توی هم بود ... یه لحظه توی طاق در ایستاد🚪 ... - اگر تلفنی📞 باهاش حرف زدی ... بگو بابام گفت ... حلالم کن بچه سید ... 😣خیلی بهت بد کردم ... دیگه رسما داشتم دیوونه می شدم ... شدم اسپند روی آتیش ... شب از شدت فشار عصبی خوابم نمی برد😖 ... اون خواب عجیب هم کار خودش رو کرد ... خواب دیدم موجودات سیاه شبح مانند، ریخته بودن سر علی😫 ... هر کدوم یه تیکه از بدنش رو می کند و می برد ... از خواب که بلند شدم، صبح اول وقت ... سه قلوها و دخترها رو برداشتم و رفتم در خونه مون ... بابام هنوز خونه بود ... مادرم از حال بهم ریخته من بدجور نگران شد😨 ... بچه ها رو گذاشتم اونجا ... حالم طبیعی نبود ... چرخیدم سمت پدرم👨... - باید برم ... امانتی های سید ... همه شون بچه سید ... و سریع و بی خداحافظی چرخیدم سمت در ... مادرم دنبالم دوید و چادرم رو کشید ... - چه کار می کنی هانیه؟😱 ... چت شده؟ ... نفس برای حرف زدن نداشتم ... برای اولین بار توی کل عمرم... پدرم پشتم ایستاد ... اومد جلو و من رو از توی دست مادرم کشید بیرون ... - برو ... و من رفتم ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌ آیت‌الله جوادی آملی: نشستم و گریه کردم، نه برای ثواب، فقط گریه‌ی خجالت! زمستان شد؛ آن کوه‌های بلند که روز با اسب به زحمت می‌روند، شب که دیگر کسی نمی‌رود! و هوا هم سرد شده بود و نشانه‌ی برف هم بود. این عزیزان بالای کوه‌های کردستان در سنگرها، می‌توانستند پائین بیایند؛ ماندند، ماندند، ماندند، ماندند، یخ زدند و مُردند. نعش شریف‌شان را به قم آوردند‌. در مسجد اعظم مجلس ترحیم گرفتند. ما معمولاً در مجلس ترحیم که می‌رویم، یک فاتحه می‌خوانیم، قرآن می‌خوانیم و بر می‌گردیم؛ تا آخر نمی‌نشینیم. (تا آخر یعنی تا آخر)، تا آخر نشستم و گریه کردم، نه برای ثواب، فقط ! این‌ها بودند که حفظ کردند کشور را! 🔷️ انتشار به مناسبت سی و یکم شهریور آغاز هفته دفاع مقدس @mangenechi
26.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلیپ بازگشایی مدارس با تشکر از سرکار خانم جاودان ✴️ @ravagh2
4_6035214853801511185.mp3
8.55M
🎧 مرهم واسه چشم ترم میخوام ... 🎤 نریمان پناهی ▪️مخصوص جامانده‌های اربعین
دردی اگر از شما رسد نیکوست چه تاول پاهایمان باشد چه عرق پیشانیمان چه بی جانی‌مان ... جان های عالمیان به فدای شما و جدتان که خدا کند همین روزها بیایيد ... بحرمة الحسین علیه السلام اللهم عجل لولیک الفرج
شب جمعه است دلم کرب‌وبلا می‌خواهد در حرم حال مناجات و بکا می‌خواهد حال و احوال دلم خوب نمی‌باشد چون خفقان دارد و از عشق هوا می‌خواهد 🌷الْسَلاٰمُ عَلَيْكَ يَا أباعَبْدِاللهِ الحُسَین عَلَیهِ‌السّلام ┄┅═══••✾••═══┅┄ @jz_news | کانال رسمی جامعه الزهرا
°•🖤🏴 🎧 نواهنگ‌ فوق العاده👌 🌙 🔘هر شب جمعه به یاد ڪربلاتم *#🎙حاج سید مجید بنی فاطمه* شبانه✨🌙 *اَللّهُمَّ ارْزُقْنیٰ کَرْبِلٰا* *اَللّهُمَّ ارْزُقْنیٰ شَفاعَةَ الْحُسَیْنِ یَومَ الْوُرُود* *✧✾════✾✰✾════✾✧*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۴ صفر مرزی لب مرز که می‌رسیدیم؛ این یک کیلومتر عجیب می‌گذشت. حال وهوای خوبی بود. این سو پرچم ایران آن سو پرچم عراق. اما در میانه حرکت مستانه پرچم‌ها، چشم‌مان به سیاهی پرچم اباعبدالله می‌افتاد. مدهوش راه را می‌پیمودیم. فراموش می‌کردیم رسیدن به حسین(ع) گذشتن از مرز ایران است. در نجف اما حس پدرانه مولا خانه آبادت می‌کرد. نجف شده‌بود همان خانه پدری که باید از او به سختی بگذری تا به حسین‌ علیه‌السلام برسی. لحظه وداع سنگی بزرگ روی دل می‌نشست. تا به مرز برسیم؛ صفر مرزی. از دور که پرچم ایران را می‌دیدیم. بال در می‌آوردیم. آنجا بود که می فهمیدیم در ایران نبودیم. بوی وطن تو را سبک‌بارتر از موقع رفتن به سمت خود می‌کشاند. انگار کوله‌ات پراز سوغات معنوی اربعین است که برای فامیل و دوستان و شهر به ارمغان می‌آوری. انگار می‌خواهی شکوه مستانه هوشیاریت را به کام همه بریزی. تمدن اسلامی یعنی من به کشوری بروم و بی‌هیچ حس غربت، به موطنم برگردم. و دلتنگ موطن معنوی‌ام شوم. -----------❀❀✿❀❀---------
: بیت المال احدی حریف من نبود ... گفتم یا مرگ یا علی😤 ... به هر قیمتی باید برم جلو ... دیگه عقلم کار نمی کرد ... با مجوز بیمارستان صحرایی خودم رو رسوندم اونجا ... اما اجازه ندادن جلوتر برم😩 ... دو هفته از رسیدنم می گذشت ... هنوز موفق نشده بودم علی رو ببینم که آماده باش دادن ... آتیش💥 روی خط سنگین شده بود ... جاده هم زیر آتیش🔥 ... به حدی فشار سنگین بود که هیچ نیرویی برای پشتیبانی نمی تونست به خط برسه ... توپخونه خودی هم حریف نمی شد... حدس زده بودن کار یه دیدبانه و داره گرا میده😖 ... چند نفر رو فرستادن شکارش اما هیچ کدوم برنگشتن ... علی و بقیه زیر آتیش سنگین دشمن💥🔥 ... بدون پشتیبانی گیر کرده بودن... ارتباط بی سیم 📞 هم قطع شده بود ... دو روز تحمل کردم ... دیگه نمی تونستم ... اگر زنده پرتم می کردن وسط آتیش🔥، تحملش برام راحت تر بود ... ذکرم شده بود ... علی علی ... خواب و خوراک نداشتم ... طاقتم طاق شد ... رفتم کلید آمبولانس 🚑 رو برداشتم ... یکی از بچه های سپاه فهمید ... دوید دنبالم ... - خواهر ... خواهر ... جواب ندادم ... - پرستار ... با توئم پرستار ... دوید جلوی آمبولانس 🚑 و کوبید روی شیشه ... با عصبانیت داد زد ... - کجا همین طوری سرت رو انداختی پایین؟😠 ... فکر کردی اون جلو دارن حلوا پخش می کنن؟ ... رسما قاطی کردم ... - آره ... دارن حلوا پخش می کنن ... حلوای شهدا رو ... به اون که نرسیدم ... می خوام برم حلوا خورون مجروح ها ... - فکر کردی کسی اونجا زنده مونده؟😔 ... توی جاده جز لاشه سوخته ماشین ها و ... جنازه سوخته بچه ها هیچی نیست... بغض گلوش رو گرفت ... 😢به جاده نرسیده می زننت ... این ماشین هم بیت الماله ... زیر این آتیش🔥 نمیشه رفت ... ملائک هم برن اون طرف، توی این آتیش سالم نمیرسن ... - بیت المال ... اون بچه های تکه تکه شده ان ... من هم ملک نیستم ... من کسیم که ملائک جلوش زانو زدن ... و پام رو گذاشتم روی گاز😠 ... دیگه هیچی برام مهم نبود ... حتی جون خودم ...
: وجعلنا و جعلنا خوندم ... پام تا ته روی پدال گاز بود 🚑 ... ویراژ میدادم و می رفتم ... حق با اون بود ... جاده پر بود از لاشه ماشین های سوخته😣... بدن های سوخته و تکه تکه شده 😫... آتیش دشمن🔥 وحشتناک بود ... چنان اونجا رو شخم زده بودن که دیگه اثری از جاده نمونده بود ... تازه منظورش رو می فهمیدم ... وقتی گفت ... دیگه ملائک هم جرات نزدیک شدن به خط رو ندارن ... واضح گرا می دادن... آتیش 🔥خیلی دقیق بود ... باورم نمی شد😱 ... توی اون شرایط وحشتناک رسیدم جلو ... تا چشم کار می کرد ... شهید بود و شهید😞 ... بعضی ها روی همدیگه افتاده بودن ... با چشم های پر اشک فقط نگاه می کردم ... دیگه هیچی نمی فهمیدم ... صدای سوت خمپاره ها رو نمی شنیدم👂 ... دیگه کسی زنده نمونده که هنوز می زدن ... چند دقیقه طول کشید تا به خودم اومدم ... بین جنازه شهدا دنبال علی خودم می گشتم😟 ... غرق در خون ... تکه تکه و پاره پاره ... بعضی ها بی دست✋... بی پا ... بی سر ... بعضی ها با بدن های سوراخ و پهلوهای دریده ... هر تیکه از بدن یکی شون یه طرف افتاده بود ... تعبیر خوابم رو به چشم می دیدم😩 ... بالاخره پیداش کردم ... به سینه افتاده بود روی خاک ... چرخوندمش ... هنوز زنده بود😨 ... به زحمت و بی رمق، پلک هاش حرکت می کرد ... سینه اش سوراخ سوراخ و غرق خون ... از بینی و دهنش، خون می جوشید ... با هر نفسش حباب خون می ترکید و سینه اش می پرید😭 ... چشمش که بهم افتاد ... لبخند ملیحی صورتش رو پر کرد😊 ... با اون شرایط ... هنوز می خندید ... زمان برای من متوقف شده بود ... سرش رو چرخوند ... چشم هاش پر از اشک شد😢 ... محو تصویری که من نمی دیدم ... لبخند عمیق و آرامی، پهنای صورتش رو پر کرد😄 ... آرامشی که هرگز، توی اون چهره آرام ندیده بودم ... پرش های سینه اش آرام تر می شد ... آرام آرام ... آرام تر از کودکی که در آغوش پر مهر مادرش ... خوابیده بود ... پ.ن: برای شادی ارواح مطهر شهدا ... علی الخصوص شهدای گمنام ... و شادی ارواح مادرها و پدرهای دریا دلی که در انتظار بازگشت پاره های وجودشان ... سوختند و چشم از دنیا بستند ... صلوات ... ان شاء الله به حرمت صلوات ... ادامه دهنده راه شهدا باشیم ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥️ واکنش مردم عراق در پیاده‌روی اربعین وقتی با انگشتر حاج قاسم غافلگیر شدند تا آخر ببینید😭😢
Majid Banifateme - Arbaein No1 (128).mp3
7.75M
🎤 <َسٍتًوٌنً‌ْبِهَ‌ْسُتُوُنَ‌ِمّیُرَوّمْ... دَلٍمٍ‌ّغُرِقِِ‌ًخٍوُنِ‌َمّیٍرِوّمَ...>ً
▪️امسال اربعین من فرق دارد: امسال من هستم و یک کوله دلتنگی؛ امسال باید در جاده تنهایی، عمودهای بی لیاقتی ام را بشمارم؛ امسال باید به جای چای ابوسجاد، در موکب جامانده ها، شوکران حسرت را سر بکشم؛ حسرت زیارت... حسرت هم‌ قدم شدن با شما... حسرت دعا برای ظهورتان در اجابت خانه کربلا...