eitaa logo
بانوان نمونه
38.9هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
1.7هزار ویدیو
64 فایل
🔹تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/zB7W.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
بانوان نمونه
هم چنین حضرت در برنامه های بازرگانی خـویش از تجربه ها، دانشها و فنون دیگران بهره می برد و هنگام طراح
حضرت خدیجه سلام الله علیها نویدهای نورانی ♻️لذا در ایامی که برای اولین بار نام «محمد امین » را شنید، روزی نبود که از سوی سران قبایل، تاجران و نامداران دیگر از او خواستگاری نگردد، ولی همۀ را پس می زد؛ چـون اولا گـوهر وجود خود را برای چنین وجود مبارکی مراقبت و صیانت می کرد، در ثانی در تمام این طالبان خصالی که روح او را آرام کند نمی دید وانگهی تمام آنان خواستار ثروت خدیجه بودند که ثروتی دارد و صاحب شـخصیت اجـتماعی است وبدین وسیله می توانستند تشخصّی در میان قبیلۀ خود کسب کنند و برامتیازات قومی خود بیفزایند... 📚شکوه زندگی، محمدتقی کمالی، صص 20- 19؛ پیامبر صلی الله علیه و آله، زین العابدین رهنما، صـص 200 - 199. حضرت سلام الله علیها ┄┄┅┅•➰🍃🌸🍃➰•┅┅┄┄ 🧕@banovanebeheshti ┄┄┅┅•➰🍃🌸🍃➰•┅┄┄
✔️ با بزرگ خانواده‎تان مدارا کنید 🔻عارف بالله مرحوم حاج اسماعیل دولابی🔻 🔸اگر زن با مرد مدارا کند، در نصف اعمال خوب او شریک است. 🔸با بزرگ خانواده‎تان مدارا کنید. زن با شوهرش و فرزندان با پدرشان مدارا کنند و حرمت او را نگاه دارند. 🔸بزرگ خانواده باید تحریک نشود و از جا در نرود؛ هر چه اهل خانه توی سر هم بزنند، او حرکت نکند. 🔺مصباح الهدی - تألیف استاد مهدی طیّب🔺 ┄┄┅┅•➰🍃🌸🍃➰•┅┅┄┄ 🧕@banovanebeheshti ┄┄┅┅•➰🍃🌸🍃➰•┅┄┄
بانو بتول نوقانی تنها فرزند دختر مرحوم آیت‌ا... نوقانی، از روحانیان زمان رضاشاه و از مبارزان انقلابی، است. او که متولد سال ۱۳۰۹ است، بعد از گذراندن دوران دبیرستان در مدرسه فروغ، علوم دینی را نزد پدر و برادر خود، مرحوم مهدی نوقانی، فرامی‌گیرد و به پیشنهاد مرحوم طاهایی، در مکتب نرجس شروع می‌کند به تدریس درس کلام، تفسیر قرآن و نهج‌البلاغه برای دختران جوان و دانشجو. «دوران ابتدایی و دبیرستان را در مدرسه فروغ گذراندم. پدرم می‌گفت: درس بخوان، ولی بی‌حجاب نشو! این مدرسه سمت دروازه طلایی و اولین مدرسه‌ای بود که در مشهد راه‌اندازی شده بود. در این مدرسه دختر‌ها اجازه داشتند روسری بپوشند. مدیریت مدرسه دست خانمی به اسم شاهزاده بود. این خانم آدم معتقدی بود و به عوامل رژیم گفته بود: اگر اجازه نمی‌دهید چادر بپوشم اشکالی ندارد، ولی اگر اجازه ندهید حجاب داشته باشم مدرسه را تعطیل می‌کنم. به همین دلیل، همیشه لباسی شنل‌مانند می‌پوشید و حجاب داشت. آن زمان، چون مدرسه دیگری در مشهد نبود، با خواسته او موافقت کردند. ثبت‌نام در این مدرسه چندان راحت نبود. از آنجایی که خانم شاهزاده پدرم را می‌شناخت، اجازه داده بود من را ثبت‌نام کنند. می‌گفت: به آیت‌ا... نوقانی ارادت دارم و پای منبر‌های او بزرگ شده‌ام.» ┄┄┅┅•➰🍃🌸🍃➰•┅┅┄┄ 🧕@banovanebeheshti ┄┄┅┅•➰🍃🌸🍃➰•┅┄┄
🌟زن ها باید در میدان زهد و تقوا و عفاف و تحصیل و مجاهده و دفاع... 🔸از اسلام، از حضرت زهرا علیها السلام تبعیت کنند. 📗 همان، ج 19، ص 278. ره ┄┄┅┅•➰🍃🌸🍃➰•┅┅┄┄ 🧕@banovanebeheshti ┄┄┅┅•➰🍃🌸🍃➰•┅┄┄
💛 با جعفر و مهران می‌خواستیم به آگاهی برویم آقای روستا قبل از رفتن ما آمد و گفت دیشب منافقین یک نامه تهدیدآمیز توی خونه ما انداختن. خانه ما خیابان سعدی، فرعی ۷ و خانه آقای روستا فرعی ۵ بود. مثل اینکه منافقین خانه ما را تحت نظر داشتند و از رفت و آمد افراد و پیگیری‌ های ما با خبر بودند. در نامه‌ای که در حیاط آقای روستا انداخته بودند اینطور نوشته شده بود: اگر شما بخواهید با خانواده کمایی برای پیدا کردن دخترشان همکاری کنید از ما در امان نیستید. خانواده آقای روستا نگران شده بودند بعد از رفتن آقای روستا خانم کچویی به خانه ما آمد. ترسیده بود و مثل بید میلرزید. او گفت :منافقین به خونم تلفن زدند و گفتند که ما زینب کمایی را کشتیم اگه صدات در بیاد همین بلا رو سر تو هم میاریم. آنها به خانم کچویی فحاشی کرده و حرف‌های زشت و نامربوطی زده بودند توهین‌های منافقین روحیه خانم کچویی را خراب کرده بود. وقتی شنیدم که منافقین تلفنی و به صراحت گفته‌اند زینب کمایی را کشتیم ذره‌ای امید که در دلم مانده بود به یأس تبدیل شد. حرف های خانم کچویی حکم خبر مرگ زینب را داشتند من و شهلا با دل شکسته گریه میکردیم. مهران و بابای بچه ها به حیاط رفتند آنها می‌خواستند دور از چشم ما گریه کنند. شهرام خانه نبود نمی‌دانستم کجا دنبال زینب می گشت. مادرم و خانم کچویی کنار هم نشسته بودند و اشک می ریختند. ┄┄┅┅•➰🍃🌸🍃➰•┅┅┄┄ 🧕@banovanebeheshti ┄┄┅┅•➰🍃🌸🍃➰•┅┄┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امام سجّاد علیه السلام: 🍃 حَقُّ سائسِكَ بِالعِلمِ التَّعظيمُ لَهُ و التَّوقيرُ لِمَجلِسِهِ و حُسنُ الاستِماعِ إلَيهِ و الإقبالُ عَلَيهِ و أن لا تَرفَعَ عَلَيهِ صَوتَكَ و أن لا تُجيبَ أحَدا يَسألُهُ عَن شَيءٍ حَتّى يَكونَ هُوَ الّذي يُجيبُ... . 🍃 حق استاد تو اين است كه به او احترام گذارى، محضرش را موقّر دارى، با دقت به سخنانش گوش بسپارى، رويت به او باشد و به او توجّه نمايى، صدايت را بر صداى او بلندتر نكنى، هرگاه كسى از او سؤالى كند تو جواب ندهى، بلكه بگذارى خودش جواب دهد. 📚 الخصال، ج۲، ص۵۶۴. 💐 ۱۲ اردیبهشت ماه، سالروز شهادت شهید مطهری و روز معلم گرامی باد. 📎 ┄┄┅┅•➰🍃🌸🍃➰•┅┅┄┄ 🧕@banovanebeheshti ┄┄┅┅•➰🍃🌸🍃➰•┅┄┄
📗کتاب خانم مربی اثر مرضیه ذاکری 📗کتاب «خانم مربی» به کوشش مرضیه ذاکری، به مسائل تربیتی و آموزشی نسل های بعد از انقلاب پرداخته و جایگاه تربیت دینی، سبک زندگی خانوادگی صحیح و حفظ ارزش های انقلابی را با روایتی شیرین از خاطرات شفاهی مربی باسابقه پرورشی سعیده صدیق زاده در دهه های 60، 70 و 80، تبیین کرده است. 📗این کتاب به دنبال انتقال تجربیات موفق تربیتی است که موضوعات مختلف فرهنگی با رعایت کیفیت، عمق، تنوع و شیوایی، به عنوان شاخصه های کار مفید تربیتی و انسان ساز است. محتوای جذاب و نکات ظریف تربیتی بسیاری که در این کتاب آمده، باعث می شود «خانم مربی» را کتاب کار معلمان و مربیان و کتاب کار مادران و همسران جوان بدانیم. ┄┄┅┅•➰🍃🌸🍃➰•┅┅┄┄ 🧕@banovanebeheshti ┄┄┅┅•➰🍃🌸🍃➰•┅┄┄
شهریار از بلند طبعی پدر همیشه تعریف می کرد اما مادرش را منبع اصلی الهامات شاعرانه اش می دانست. وقتی محمدحسین کودک بود مادر او را با قصه های زیبایی که تعریف می کرد و اشعار و ترانه های محلی که خود می سرود به وجد می آورد. مادر برای محمدحسین و بقیه بچه هایش آیات قرآن و اشعار حافظ را از حفظ می خواند و روحشان را به شعف می آورد. این عشق به مادر را می توان در بیت بیت شعری که شهریار برای مادرش سروده حس کرد: «آهسته از بغل پله ها گذشت / در فکر آش و سبزی بیمار خویش بود اما گرفته دور و برش هاله اش سیاه / او مرده است و باز پرستار حال ماست در ختم خویش هم به سر کار خویش بود / بیچاره مادرم هر روز می گذشت از این زیر پله ها او با ترانه های محلی که می سرود / با قصه های دلکش و زیبا که یادداشت از عهده گاه واره که بندش کشید و بست / اعصاب من به ساز و نوا کوک کرده بود او شعر و نغمه در دل و جانم به خنده کاشت / وانگه به اشک های خود آن کشته آب داد باز آمدم به خانه چه حالی نگفتنی / انگار خنده کرد ولی دلشکسته بود بردی مرا به خاک سپردی و آمدی؟ / تنهایت نمی گذاریم ای بینوا پسر میخواستم به خنده در آیم ز اشتباه / اما خیال بود! ای وای مادرم» ┄┄┅┅•➰🍃🌸🍃➰•┅┅┄┄ 🧕@banovanebeheshti ┄┄┅┅•➰🍃🌸🍃➰•┅┄┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻رفتار با همسر 🔷سیره آیت الله میرزا محمد تقی شیرازی 🎤استاد شهید مرتضی مطهری(ره) ┄┄┅┅•➰🍃🌸🍃➰•┅┅┄┄ 🧕@banovanebeheshti ┄┄┅┅•➰🍃🌸🍃➰•┅┄┄
مادر شهید مطهری محمدتقی مطهری؛ برادر شهید مطهری (ره) میگوید: پدرم با دختر یک روحانی به نام آخوند ملا جعفر روحانی ازدواج می‌کند. مادر ما زن نابغه‌ای بود.. شهید مطهری (ره) می‌گفت: «مادر ما یک کامپیوتر است».. او هرچه در زندگی شنیده بود و خوانده بود حفظ بود. از نظر حافظه، اعجوبه‌ای بود. گاهی که استاد منبر می‌رفت و شعری می‌خواند، مادر دنباله شعر را می‌خواند و می‌گفت که از کدام شاعر است. استاد می‌گفت: ما یک صدم به مادر نرفته ایم.. گاهی که صبح‌ها قرآن می‌خواندیم، پدرم صرف و نحو بعضی کلمات قرآن را از ما می‌پرسید. هرگاه ما در جواب می‌ماندیم، مادرم، چون درس را گوش کرده بود، آهسته پاسخ صحیح را به ما می‌گفت.. او از سه سالگی تمام خاطرات در یادش بود. حتی در سال آخر عمر درست می‌دانست که استاد مطهری در چه ساعتی و کدام روز از هفته وکدام ماه شمسی و قمری به قم رفته است.. نیروی بیان و نطق مادرم خیلی قوی و زیبا بود. اگر در مجلسی می‌نشست که پانصد زن بودند، تنها او سخنگو بود. خیلی قشنگ حرف می‌زد. استاد می‌گفت: من چهل سال است با این مادر سروکار دارم، عجیب است که الان هم که صحبت می‌کند من جملات بکر و ضرب‌المثل‌هایی از او می‌شنوم که برایم تازگی دارد.. خیلی شجاع و پردل و قوی بود. من در سن ۱۵–۱۶ سالگی که جوان و ورزشکار بودم، گاهی سر به سر مادرم می‌گذاشتم.. یک بار مادرم به من گفت: مثل اینکه خیلی به خودت مغروری، خیال کرده‌ای مرد شده ای؟!. سپس بلند شد و دو دست مرا گرفت و تکان شدیدی داد. هر کاری کردم که دستهایم را آزاد کنم زورم نرسید.. او طب سنتی را هم مطالعه کرده بود. تمام کتاب «تحفه حکیم مؤمن» را حفظ بود. او حدود ۶۰ سال در فریمان برای زن‌ها طبابت کرد. پدرم ۶۰ سال طبیب روحانی مردم فریمان و مادرم طبیب جسمانی آنان بود.. از بیماران هم پول نمی‌گرفت و هزینه‌های درمان را خودش می‌داد. یک‌بار همسر یک چوپان جوان از ده «سفید سنگ» برای درمان آمده بود. پس از معاینه، مادرم گفت او نیاز به چند روز بستری شدن دارد. مادرم او را به ناچار در منزل خودمان در یک اتاق بستری کرد و به شوهرش گفت: ده روز دیگر بیا و زنت را ببر. پس از ده روز چوپان به همراه گوسفندی که برای مادرم آورده بود – و او نپذیرفت – به خانه ما آمد و همسرش در حالی که کاملاً خوب شده بود همراه شوهرش رفت.. همسر استاد مطهری میگوید: در کار طبابت عجیب وارد بودند و همچنین در زمینه درمان نازایی.. ایشان وقتی از دنیا رفتند جز یک انگشتر و سه دست لباس، چیز دیگری از خود باقی نگذاشتند. مثلاً اگر لباس تازه‌ای خریداری کرده بودند و بر تن می‌کردند و کسی لباس را می‌دید یا خدمتکار خانه می‌گفت: بی‌بی جان چه لباس زیبایی! ایشان لباس را در می‌آوردند و به او می‌دادند. ┄┄┅┅•➰🍃🌸🍃➰•┅┅┄┄ 🧕@banovanebeheshti ┄┄┅┅•➰🍃🌸🍃➰•┅┄┄