eitaa logo
بانوی خاص🌹
412 دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
3.1هزار ویدیو
18 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم 🌹 کانال بانوی خاص ❤️همسرداری 👩‍🏫فرزند پروری 🏠خانه داری احکام و مطالب متفرقه سوالات مشاوره کاملا رایگان تبادل و ارتباط با ادمين: @delaram7645 لينك كانال👇 https://eitaa.com/joinchat/1265893419C1fe8b5bb94
مشاهده در ایتا
دانلود
آقــا جــان! دلــمـ عجیـــبــ گــرفٺــہ برایــتـان😭 مــَشْهَــــدْ, حَـــــرَمْ, وُرودےِ بابُ الْجـَــوادِتــانْ.... ─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─        اینجا🔚😍بانـــ🌸ـــوی خــ🎀ـــاص😌باش👇 🎀 @Banoye_khaass
🔴 💠 گاهی موهای همسرتان را بزنید! 💠 ویژگی ذاتی برخی کارها این است که ارتباط و ایجاد می‌کند. 💠 و نشانگر خاص و ویژه به همسر است این جنس کارها، آرامش و لذت را به زندگیتان می‌دهد. ─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─        اینجا🔚😍بانـــ🌸ـــوی خــ🎀ـــاص😌باش👇 🎀 @Banoye_khaass
🔴 💠 : درصورتی که زن کافی داشته باشد، آیا شوهر می تواند از پرداختن نفقه به همسر خود امتناع کند؟ ✍ : نفقه زن بر شوهر، است؛ اگرچه زن درآمد کافی داشته باشد. 📙احکام بانوان، وحیدی، ص۱۸۰ ─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─        اینجا🔚😍بانـــ🌸ـــوی خــ🎀ـــاص😌باش👇 🎀 @Banoye_khaass
🔴 💠 درحضور خانواده همسر، احترام خاص برای همسرتان قائل شويد! اگر همسرتان وارد جمعی شد تمام قد بايستيد و همراه او بنشینید! با اين كار در نزد همسر و خانواده‌ی او عزیز می‌شوید! ─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─        اینجا🔚😍بانـــ🌸ـــوی خــ🎀ـــاص😌باش👇 🎀 @Banoye_khaass
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨ 🧔🏻🧕🏻🧔🏾🧕🏾 🔵زمان برای مرد ها به سرعت میره ولی برای زن ها خیلی کند جلو میره!! دقیقا مثل اینه که مردی برای یه کاری میره بیرون و 5.6ساعت بعد برمیگرده،برای خانمش این چندساعت خیلی طول کشیده ولی برای مرد انگار فقط چند دقیقه طول کشیده!!! 🔵کلمه ی (تازه) برای آقایون از چنددقیقه تا چندسال قبل،مورداستفاده قرارمیگیره: 👇👇 مثال: مگه تازه فرش نخریدیم(5سال قبل) مگه تازه مامانت اینجا نبود(3ماه قبل) مگه تازگیا باهم نرفتیم بیرون(6هفته قبل) 🔵توصیف کلمه ی(زیاد)برای اقایون از یچیز زیاد تا چیزای خیلی کم متغیره: مثال: چرا گله میکنی من که وقتی بیرون یا سرکارم خیلی بهت زنگ میزنم (حداکثر1بار در روز) این تفاوت بین زن و مرد ممکنه باعث سوءتفاهم و ناراحتی بین زن و شوهر بشه. ⏪پس تفاوت های هم رو بشناسیم.. ─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─        اینجا🔚😍بانـــ🌸ـــوی خــ🎀ـــاص😌باش👇 🎀 @Banoye_khaass
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸✨💞✨🌸 🔴 ابرازعلاقه در حضور فرزند فردی که در حضور فرزندانش به همسرش ابراز علاقه می‌کند و به او احترام می‌گذارد و با اسم‌ها و صفاتی زیبا و صمیمی خطابش می‌کند به فرزند خویش عشق‌ ورزی می آموزد. ─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─        اینجا🔚😍بانـــ🌸ـــوی خــ🎀ـــاص😌باش👇 🎀 @Banoye_khaass 🎀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🇮🇷بسم الله الرحمن الرحیم ببینید رفقا اگه ما تلقی درستی از تعریف خانواده پیدا کنیم خیلی قشنگ به زندگی خودمون ادامه میدیم ✔️✔️ اگر این تعریفی که خدا توی قرآن می فرماید 👌ما از خانواده پیدا بکنیم 👈واقعاً دیگه نیاز به کلاس اخلاق برای رعایت اخلاق در خانواده نداریم همین تلقی مارو، رفتار مارو درست خواهد کرد ✅✅ با بدست آوردن همین تلقی که خداوند متعال در قرآن میفرماید به خیــــــــلی از کمالات معنوی و زندگی خواهیم رسید 👌👌 شما اگه ارتباطتون با خانواده عالی باشه به اون درجه ی معنویت میتونی برسی ✔️✔️ ولی اگه برعکس باشه؛ باید اونقدر تلاش کنی تا برسی اونم شاید ❌⭕️ اگه زندگی علما رو نگا کنید خیلی هاشون بخاطر رفتارشون با خانواده بود😍 اومد پیش یه عالمی بعد اون عالم برگشت گفت بروو به خانمت خدمت کن؛ تا دوباره وقت بدم بهت ✅ انبیا و امامان علیهم السلام نیز تو زندگی هاشون با همسران بدی روبرو بودند👌👌 ولی نگا کنید زندگیشونو؛ صبر و تحمل میکردن ✔️✔️ ببینید تو قرآن کریم خداوند متعال شهیده ای رو معرفی میکنه که هنگام شهادتش؛ مناجاتش ثبت میشه 👌👌 زن فرعون وقتی شوهرش داشت قطعه قطعه میکردش خداوند متعال مناجاتش رو ثبت کرده👌 و شده یکی از زنان برتر عالم ✅ ایشون دوتا شهادت داشتند ۱. تحمل همسرش فرعون طغیانگر ۲. وقتی که ایشون روو قطعه قطعه میکردن و بشهادت رسید 👌👌 حالا ماها چی؟؟ سریع بهمون برمیخوره، و اصلا تحمل نمیکنیم ✔️✔️ و در راه خدا هم شهیده شد ✔️✔️ ببینید رفقا ما باید تلقی خودمونو از زندگی درست کنیم ✅✅ بزرگواران کل زندگی ماها مسابقه هستش👌 نکنه ما توو مسابقه ببازیم ❌ دیگه زیاد مقدمه چینی کردیم اون آیه ی قرآن روو انشاالله فردا براتون مطرح میکنیم تا تلقی ما از خانواده درست بشه👌👌 وصلی الله علی محمد و آل محمد وعجل فرجهم التماس دعای فرج و شهادت🇮🇷🌷👌 ─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─        اینجا🔚😍بانـــ🌸ـــوی خــ🎀ـــاص😌باش👇 🎀 @Banoye_khaass
📚مـــن بـــا تـــو (47 قــســمــت) ✍بـہ قــلـــم لــیــلـــے ســلـطــانـــے ─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─        اینجا🔚😍بانـــ🌸ـــوی خــ🎀ـــاص😌باش👇 🎀 @Banoye_khaass 👇👇👇
✍لـیـلــے سـلـطـانــے 🌹قـسـمـت چــهــارم همونطور که یکی از بندهای کوله م رو روی شونه م مینداختم کاکائو رو داخل دهنم گذاشتم با عجله از پله ها پایین رفتم،تقریبا از روی پله های می پریدم،تو همون حین چادرم رو سر کردم. به حیاط که رسیدم پام پیچ خورد،زیر لب آخی گفتم و لنگون لنگون به سمت در رفتم. در رو که باز کردم عاطفه با عصبانیت بهم خیره شد آب دهنم رو قورت دادم. با اخم بهم زل زد و گفت:خیلی زود اومدی بیا کنار بریم تو دوتا چایی بزنیم بعد بریم حالا وقت هست! سریع گفتم:اِ...عاطفه حالا یه بار دیر کردما بیا بریم دیره. پوفی کرد و گفت:چه عجب خانم فهمیدن دیره! دستم رو گرفت،با قدم های بلند و عجله به سمت خیابون می رفت من رو هم دنبال خودش می کشید،با دیدن پسری که سر کوچه ایستاده بود،ایستادم! عاطفه با حرص گفت:بدو دیگه! با چشم و ابرو به سرکوچه اشاره کردم،سرش رو برگردوند و ریز خندید! با شیطنت گفت:میخوای بگم برسونتمون؟ قبل از اینکه جلوش رو بگیرم با صدای بلند گفت:امین! امین به سمت ما برگشت،با دیدن من مثل همیشه سرش رو پایین انداخت آروم سلام کرد من هم زمزمه وار جوابش رو دادم! رو به عاطفه گفت:جانم! قلبم تند تند میزد،دست هام بی حس شده بود! _داداش ما رو میرسونی؟ امین به سمت ماشین پدرش رفت و گفت:بیاید! به عاطفه چشم غره ای رفتم عاطفه هم با زبون درازی جوابم رو داد! با خجالت دستگیره ی در ماشین رو فشردم و روی صندلی عقب نشستم. کوله ی مشکی رنگم رو روی زانوهام گذاشتم،عاطفه جلو کنار برادرش نشست. امین دستش رو گذاشت روی دنده و حرکت کرد. عاطفه رو به امین گفت:داداش چرا سرکار نرفتی؟ امین جدی به رو به رو خیره شده بود همونطور با لحن ملایم گفت:کی شما رو می رسوند؟! عاطفه به سمت من برگشت و گفت:تو چرا دیر کردی؟ _دیشب دیر خوابیدم! عاطفه چشم هاش با تعجب گفت:اوووو! تو که یازده شب خوابی! نگاهی به امین انداختم که بی توجه به ما رانندگی میکرد،روم نشد جلوی امین بگم فیلم ترسناک دیدم و خوابم نبرده! نگاهم رو دوختم به عاطفه. _حالا یه شب دیر خوابیدما! عاطفه پشت چشمی نازک کرد و به رو به رو خیره شد. احساس میکردم صدای قلبم توی ماشین پیچیده! صداش داشت کرم میکرد! به آینه زل زدم هم زمان امین سرش رو بلند کرد و به آینه نگاه کرد،قلبم ایستاد! سریع نگاهش رو از آینه گرفت،بی اختیار لبم رو گاز گرفتم،انگار به بدنم برق وصل کرده بودن. چند لحظه بعد ماشین ایستاد بدون تشکر کردن پیاده شدم. عاطفه هم پیاده شد،امین با سرعت رفت. عاطفه به سمتم اومد و با شیطنت گفت:ببینم لبتو! با حرص دنبالش دویدم اما زود وارد مدرسه شد! ادامــه دارد... ─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─        اینجا🔚😍بانـــ🌸ـــوی خــ🎀ـــاص😌باش👇 🎀 @Banoye_khaass
✍لـیـلــے سـلـطـانــے 🌹قـسـمـت پــنــجــم (بــخــش اول) وارد مدرسه شدم،با لبخند شیطانی کنار بوفه ایستاده بود. روم رو ازش برگردوندم و به سمت سالن مدرسه قدم برداشتم. وارد سالن شدم که دستی از پشت روی شونه م قرار گرفت:چه اخمی هم کرده! بی توجه به عاطفه قدم بر می داشتم. نزدیک کلاس رسیدم،با مشت آروم روی کتفم کوبید و گفت:خبِ توام! وارد کلاس شدم و کلافه گفتم:عاطفه! همونطور که کنارم راه می اومد گفت:جونه عاطفه! چادرم رو درآوردم و پشت نیمکت نشستم. همونطور که چادرم رو تا میکردم گفتم:چیزی همراهت نداری؟معده م داره خودشو میخوره! دستش رو برد سمت کش چادرش و درش آورد. چادرش رو روی میز گذاشت و کوله ش رو برداشت،زیپ کوله ش رو باز کرد و مشغول گشتن شد. سرش رو داخل کوله کرده بود:چرا اتفاقا دیشب امین کتلت پخته بود سه چهار تا لقمه آوردم. برام جای تعجب نداشت،به آشپزی های گاه و بی گاه امین عادت داشتم! یعنی امین آشپزی کنه و عاطفه برای من هم بیاره! دستپخش رو بیشتر از دستپخت مادرم دوست داشتم! سرش رو از داخل کیف درآورد و دوتا لقمه ی بزرگ که داخل نایلون بود به سمتم گرفت و گفت:بفرمایید صادره از بهشت و حوری مخصوص! نگاهی بهش انداختم و گفتم:هه هه! با نمک! نایلون رو ازش گرفتم و یکی از لقمه ها رو برداشتم. لبخندی زدم و گاز اول رو به لقمه زدم. آروم می جویدم و خوب لقمه م رو مزه می کردم. سنگینی نگاه کسی رو احساس کردم،سرم رو بلند کردم. عاطفه و چند تا از بچه های کلاس ساکت بهم زل زده بودن. لقمه م رو قورت دادم و گفتم:چیه؟! نازنین نگاهی به جمع انداخت،سرش روی میز گذاشت و آه بلندی کشید:عاشق ندیدیم! بچه ها شروع کردن به خندیدن. جدی گفتم:الان بخندم؟ محدثه رو به نازنین گفت:دیدی چه مزه مزه میکرد لقمه رو؟! بعد رو به عاطفه گفت:پس کی شیرینی عروسی داداشتو میاری؟! عروس که آماده س! عاطفه با خنده گفت:داماد حاضر نیس! چند وقت دیگه حاضر میشه! با "برپا" گفتن کسی،همه دوییدن سمت نیمکت هاشون. خانم مرادی معلم فیزیکمون وارد کلاس شد. من و عاطفه همیشه کنار هم بودیم. خانم مرادی شروع کرد به درس دادن،کتاب و دفترم رو باز کردم. عاطفه مشغول نامه نگاری با نازنین و محدثه بود. گاهی برگه های نامه می افتاد جلوی من اما توجهی نمیکردم. ادامــه دارد... ─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─        اینجا🔚😍بانـــ🌸ـــوی خــ🎀ـــاص😌باش👇 🎀 @Banoye_khaass