eitaa logo
بانوی خاص🌹
518 دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
3.1هزار ویدیو
19 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم 🌹 کانال بانوی خاص ❤️همسرداری 👩‍🏫فرزند پروری 🏠خانه داری احکام و مطالب متفرقه سوالات مشاوره کاملا رایگان تبادل و ارتباط با ادمين: @delaram7645 لينك كانال👇 https://eitaa.com/joinchat/1265893419C1fe8b5bb94
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💛🧡💚 ۱۴ ۲- گاهی مرد شرایط تامین را نداره. آیا من در این وضعیت بهش طرح نیاز بکنم ⁉️ اگه بلدی طرح نیاز خالص بکنی، حتما بکن، چون دو تا اثر داره: یکی اینکه مرد بدهکار زن میمونه. نیازه میره این پشت و تا مرد تامین نکنه از شکوهِ مردانه خبری نیست... پس بدهکارت میشه. حالا تو شرایط نامناسب، الان نده، فردا میده یا یک وقت دیگه حتما میده. خوبیش چیه؟ اگه من زن بودم، وایمیستادم ببینم مردم کجا شرایطشو نداره همونجا میرفتم طرح نیاز خالص میکردم.. درست نقطه‌ی عکسش، طرح نیاز با . زنی که تو شرایط نامناسبی که مرد توش هست، بره طرح نیاز بکنه، تمااااام انگیزه مرد رو از تامین میگیره، 🔺یعنی چی؟ یعنی بعداً هم که شرایطش پیدا بشه، باز هم تامینت نمی‌کنه. اگه با فشار باشه، الان که نقدا یک جواب درشتی بهت میده: شعور نداری؟؟!! نمیفهمی نداریم؟!!! بعد هم که داشته باشه بهت نمیده، البته این برا وقتیه که با فشار اومدی.. 👈حالا خالص برو .. بدهکارت میمونه، بدهکارت که موند: امتیاز تاخیر رو هم بهت میده، فقط به تامینه اکتفا نمیکنه @banoye_khaass
مثال: آقا امشب درس داره، امتحان دانشگاه داره ... این دو سه روز نمیتونه ... تا امتحاناش تموم نشه مرده هیچ جا نمیتونه بره، 🔺همونجا میرم طرح نیاز خالص میکنم، چی میگم .. وای اینقد دلم برای دیدن مامانم لک زده، [غلییییظ] حتی اگه مرد گفت: آخه تو این شرایط قاراشمیش کجا میخوام برم؟ 👈تو بگو: "فقط حسّم رو گفتم" .. حالا مرد بعد از اینکه کارش تموم شد فقط پیش مامانت میبرتت؟ نه!!! خانوم بیا اینجا از تو این فروشگاه یک چیزی برای مامانت انتخاب بکن، 😎🤩 🔺این اون امتیاز تاخیره‌ست، که گذاشته روش، 🔸یعنی اضافه هم میده... البته اگه نگاهش رو با طرحِ نیازِ خالص ببرم.. +حتمیه، اصن راه نداره... یعنی اگه مرد کار داره .. اگه قدرت دادنِ امتیاز تاخیرش رو نداشته باشه عذرشو میخواد: خیلی اذیت شدی!! دیدی که کار داشتم🙏... دو سه روزه خیلی اذیت شدی!! 🔺یعنی یه شیرینی رو هم در بیانش میذاره.. ادامه دارد ... ─═ई✨🍃🖤🍃✨ई═─        اینجا🔚بانــــــوی خــ🖤ـــاص😌باش👇 🖤 @banoye_khaass 🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙 آرامش زن در محیط خانه 🔴 ─═ई✨🍃🖤🍃✨ई═─        اینجا🔚بانــــــوی خــ🖤ـــاص😌باش👇 🖤 @banoye_khaass 🖤
هدایت شده از بانوی خاص🌹
رمان نویسنده : ─═ई✨🍃🖤🍃✨ई═─        اینجا🔚بانــــــوی خــ🖤ـــاص😌باش👇 🖤 @banoye_khaass 🖤
✍️ حالا باور نمی‌کردم وقتی برای آزادی به این کشور آمده‌ام به جرم مذهبی که خودم هم قبولش ندارم، تحریم شوم که حیرت‌زده پرسیدم :«تو چرا با همچین آدم‌های احمقی کار می‌کنی؟» و جواب سوالم در آستینش بود که با پوزخندی سادگی‌ام را به تمسخر گرفت :«ما با اینا همکاری نمی‌کنیم! ما فقط از این احمق‌ها استفاده می‌کنیم!» 💠 همهمه جمعیت از خیابان اصلی به گوشم می‌رسید و همین هیاهو شاهد ادعای سعد بود که باز خندید و گفت :«همین احمق‌ها چند روز پیش کاخ دادگستری و کلی ماشین دولتی رو آتیش زدن تا استاندار عوض بشه!» سپس به چشمانم دقیق شد و با همان رنگ نیرنگی که در نگاهش پیدا بود، خبر داد :«فقط سه روز بعد استاندار عوض شد! این یعنی ما با همین احمق‌های وحشی می‌تونیم حکومت رو به زانو دربیاریم!» 💠 او می‌گفت و من تازه می‌فهمیدم تمام شب‌هایی که خانه نوعروسانه‌ام را با دنیایی از سلیقه برای عید مهیا می‌کردم و او فقط در شبکه‌های و می‌چرخید، چه خوابی برای نوروزمان می‌دیده که دیگر این بود، نه مبارزه! ترسیده بودم، از نگاه مرد که تشنه به خونم بود، از بوی دود، از فریاد اعتراض مردم و شهری که دیگر شبیه جهنم شده بود و مقابل چشمانش به التماس افتادم :«بیا برگردیم سعد! من می‌ترسم!» در گرمای هوا و در برابر اشک مظلومانه‌ام صورتش از عرق پُر شده و نمی‌خواست به رخم بکشد با پای خودم به این معرکه آمدم که با درماندگی نگاهم کرد و شاید اگر آن تماس برقرار نمی‌شد به هوای هم که شده برمی‌گشت. ✍️نویسنده: ─═ई✨🍃🖤🍃✨ई═─        اینجا🔚بانــــــوی خــ🖤ـــاص😌باش👇 🖤 @banoye_khaass 🖤
از پشت تلفن نسخه جدیدی برایش پیچیدند که چمدان را از روی زمین بلند کرد و دیگر گریه‌هایم فراموشش شد که به سمت خیابان به راه افتاد. 💠 قدم‌هایم را دنبالش می‌کشیدم و هنوز سوالم بی‌پاسخ مانده بود که پرسیدم :«چرا نمیریم خونه خودتون؟» به سمتم چرخید و در شلوغی شهر عربده کشید تا دروغش را بهتر بشنوم :«خونواده من زندگی می‌کنن! من بهت دروغ گفتم چون باید می‌اومدیم !» باورم نمی‌شد مردی که بودم فریبم دهد و او نمی‌فهمید چه بلایی سر دلم آورده که برایم خط و نشان کشید :«امشب میریم مسجد می‌مونیم تا صبح!» دیگر در نگاهش ردّی از نمی‌دیدم که قلبم یخ زد و لحنم هم مثل دلم لرزید :«من می‌خوام برگردم!» 💠 چند قدم بین‌مان فاصله نبود و همین فاصله را به سمتم دوید تا با تمام قدرت به صورتم سیلی بزند که تعادلم به هم خورد، با پهلو به زمین افتادم و ظاهراً سیلی زمین محکم‌تر بود که لبم از تیزی دندانم پاره شد. طعم گرم را در دهانم حس می‌کردم و سردی نگاه سعد سخت‌تر بود که از هر دو چشم پشیمانم اشک فواره زد. صدای را می‌شنیدم، در خیابان اصلی آتش از ساختمانی شعله می‌کشید و از پشت شیشه گریه می‌دیدم جمعیت به داخل کوچه می‌دوند و مثل کودکی از ترس به زمین چسبیده بودم. 💠 سعد دستم را کشید تا بلندم کند و هنوز از زمین جدا نشده، شانه‌ام آتش گرفت و با صورت به زمین خوردم. حجم خون از بدنم روی زمین می‌رفت و طوری شانه‌ام را شکافته بود که از شدت درد ضجه می‌زدم... ✍️نویسنده: ─═ई✨🍃🖤🍃✨ई═─        اینجا🔚بانــــــوی خــ🖤ـــاص😌باش👇 🖤 @banoye_khaass 🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👌🌹 🍃امام صادق (علیه‌السلام): 💠 بر الوالدین من حسن معرفة العبد بالله اذ لا عبادة اسرع بلوغا بصاحبها الی رضی الله من حرمة الوالدین المسلمین لوجه الله تعالی.🍃 ❣نیكی به "پدر و مادر" نشانه شناخت شایسته بنده خداست. 👈 زیرا هیچ عبادتی زودتر از رعایت "حرمت پدر و مادر" مسلمان به خاطر خدا انسان را به رضایت خدا نمی رساند.👌💯 📚 بحار الانوار/ج 74/ص 77. ─═ई✨🍃🖤🍃✨ई═─        اینجا🔚بانــــــوی خــ🖤ـــاص😌باش👇 🖤 @banoye_khaass 🖤
﷽❣ ❣﷽ خودش نموده سفارش ... دعا کنید برایم فدای غربت مـ❤️ـولا ... دعا کنیم بیاید. ─═ई✨🍃🖤🍃✨ई═─        اینجا🔚بانــــــوی خــ🖤ـــاص😌باش👇 🖤 @banoye_khaass 🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا