💛💚❤️
#حفظ_اقتدار_مرد ۱۸
😎برای رسیدن به خواستههاتون یک روش دیگهای هم هست (یعنی آخرین روش) آی که اگه خانومی اینو رعایتش میکرد، اونقدر از طرف مرد خوردنی بود!!!
البته اونو دیگه بهتون نمیگم چون طاقتش رو ندارید ...
.
.
.
میدونم الان خیلیهاتون گفتین:
"طاقتشو داریم بگید..."
.
.
⚠️آخه این همه جلسه باهم کار کردیم..
چقدر گفتیم توئه خانم باید نیازت رو با طرح نیاز خالص بگی؟؟!!
میگه: طاقتشو داریم بگید!!!
میگه: نه!!! بگید دیگهههه... بگید ..
💢ببینید وقتی میگم زن زبانش، طرح نیازش، خالص نیست یعنی این.
حالا نیاید بگید: نخیر مردا مشکل دارن، ما اگه بگیمم فایده نداره...
ببخشید اما رُک میگم: اصلا شما نمییییتونید بگید... اینقدر که تمرینش رو ندارید..
با اینکه این همه یادتون دادم ببینید چجوری تحویلم میدید؟ :
- بگید دیگه ..!!!
- میگید؟؟؟
💠توی یک جلسهای همین مورد آخر رو همینطوری گفتم، دیدم هیشکی هیچی نمیگه...
گفتم: نمیخواید چیزی بگید؟؟!
گفتن: میدونیم که آخرش خودتون میگید، گفتیم چرا خودمونو خراب کنیم ...!!!😂🤣
🔹یه جایی دیگه گفتن:
حق الزحمه تونو حروم نکنید...
بگید دیگه ...
باید بگید...
وظیفه دارید بگید...
👈این میشه همونی که طرح نیاز خالصه رو میکُشه، و بعد شکوه تامین رو از مرد میبره..
#ادامه_درپست_بعدی...
@banoye_khaass
🔺بخوام مثال دیگه بزنم:🔻
خانومه زنگ زده به من... منم داشتم میرفتم تو یک جلسه!!
برای همینم بهشون گفتم:
ببخشید الان برام مقدور نیست که تلفنتون رو جواب بدم..
👈تنها چیزی که از دهنش در اومد این بود که:
- پس چرا تلفنتون رو دادید ؟!!
✔️حالا از اون طرف خانومی زنگ زده میگه:
آقای دکتر اول خدا بعد شما... من آخرین نقطه امیدم شمایید... و مطمئنم که اینکار فقط از دست شما بر میاد...
👈من از شما میپرسم میشه از این درخواست عبور کرد؟ میشه از کنار این نیاز رد شد؟
آخ که زبان زن "طرح نیاز خالص" نیست.
اگه بود اون درِ صندوقچهه خود به خود باز میشد ...
👈اما این روش آخر چیه؟؟!!..
✨اینه که خانوم بتونه بعد از رد درخواستش، حالات و رفتارش رو حفظ کنه.✨
💥وای که زن جماعت وقتی درخواستش از طرف مرد رد میشه دیگه بهم میریزه، قاطی میکنه...
💥احساسش، حالتش، رفتارش، لحنش، خدماتش، محبتش همه چیزش قاطی میشه..
🍃یک چیزی بهتون بگم، گاهی مرد عمدا درخواستتون رو رد میکنه تا حالتتون رو ببینه...
+ مثلا بهتون گفته: عید میریم شمال،
- بعد، تو میای میگی علی بلیت گرفتی؟؟ چیزی به عید نموندهها،
+ بعد شوهرت میگه: بلیت؟؟ بلیط چی؟؟
- خب مگه قرار نیست بریم شمال؟
+ شمالم کجا بود.. مگه وقت میکنیم شمال بریم؟
- عَههه مگه تو نگفتی..
+ بابا میریم شوخی کردم.
درخواسته رو رد میکنه ببینه تو سر جات وایمیستی؟
البته این رفتار ناخودآگاهه ... خودشم متوجه نیست، نه اینکه این تله رو فهمیده، نه.
آخ که اگه زن بعد از رد درخواست، حالش سرجاش بموووونه!!! اون وقت مرد هر چی داره پیش پاش نمیاره ... بلکه میپاشه ..
🔸بذل کردن با دادن فرق میکنهها
اینکه گفتن خداوند بذل عنایت داره، میپاشه، یعنی غرقت میکنه در بهره اش.. نمیاد بدهد.
─═ई✨🍃🖤🍃✨ई═─
اینجا🔚بانــــــوی خــ🖤ـــاص😌باش👇
🖤 @banoye_khaass 🖤
سلام و عرض ادب
خدمت اعضای درجه یکمون🌈🌷
خواستم بگم تا آماده شدن مبحث جدید، وقت کردید مباحث کانال رو یه مروری بکنید!!
مباحث خیلی خوب و کاربردیای هستند
مخصوصا #مهارتهای_همسرداری
از هفته بعد ان شاءالله مبحث همه گیر دخالت اطرافیان رو میخواهیم تو کانال بذاریم
پس با ما همراه باشید😉
💚💛💚💛💚
📌 مشاوره | #دکتر_حبشی
👈 موضوع : کار مداوم شوهرم با لب تاپ
#سوال:
همسر بنده تایم های بسیار طولانی پای لب تاب است و باعث می شود من خسته و کلافه شوم و باعث بحث و دعوایمان می شود مثلا چهار ساعت. می گوید اگر ننشینم پایش کلافه می شوم اما دائما بحث داریم. چه کار می توانم بکنم؟ من احساس می کنم به من توجه ندارد خوب من هم از اینکه تنها می نشینم خسته می شوم. هر وقت هم پای لب تاب است اخلاقش خیلی بد می شود. لطفا راهنمایی کنید.
# پاسخ:
بسم الله الرحمن الرحیم
یکی از برداشتهای غلط زنان از مردان آن است که فکر می کنند اگر مرد مشغول کاری شد ( مثل همین کار با لب تاب ) باید کنار بروند و منتظر بمانند تا کار مرد تمام شود !! بدون آنکه گوشه ای تنها بنشینید و یا اینکه مدام روی روان مرد بدوید که لب تابت را بگذار کنار و چنین و چنان ! ، بدون حالت شکایت و با روحیه شاد و باز بروید کنارش بنشینید و هرچه می خواهید را بگویید و انجام دهید . آنوقت خواهید دید که مرد بدون رنجش و شکایتی با میل فراوان به سمت شما می آید . مثلا می توانید به مرد بگویید تو کارت را بکن و من همین جا در آغوش تو می نشینم و ناز و بوست می کنم . مطمئن باشید به ناز و بوس دوم نرسیده اید که مرد لب تاب را رها کرده شما را لب تاب ! می کند.
─═ई✨🍃🖤🍃✨ई═─
اینجا🔚بانــــــوی خــ🖤ـــاص😌باش👇
🖤 @banoye_khaass 🖤
امام صادق عليه السلام:
هر زنى كه به شوهرش بگويد: «من هرگز از روى تو، خيرى نديده ام»، اعمالش بر باد مى رود
أيُّمَا امرَأَةٍ قالَت لِزَوجِها: «ما رَأَيتُ قَطُّ مِن وَجهِكَ خَيرا» فَقَد حَبِطَ عَمَلُها
وسائل الشيعه ج14 ص115
─═ई✨🍃🖤🍃✨ई═─
اینجا🔚بانــــــوی خــ🖤ـــاص😌باش👇
🖤 @banoye_khaass 🖤
هدایت شده از بانوی خاص🌹
رمان #دمشق_شهرعشق
نویسنده : #فاطمه_ولی_نژاد
─═ई✨🍃🖤🍃✨ई═─
اینجا🔚بانــــــوی خــ🖤ـــاص😌باش👇
🖤 @banoye_khaass 🖤
✍️ #دمشق_شهرعشق
#قسمت24
من نمیدانستم اما انگار خودش میدانست #دروغ میگوید که صورتش سرخ شده بود، بین هر کلمه نفس نفس میزد و مصطفی میخواست تکلیف این گلوله را همینجا مشخص کند که با لبخندی تلخ دروغش را به تمسخر گرفت :«اگه به جای مسجد عُمری، زنت رو برده بودی بیمارستان، میدیدی چند تا پلیس و نیروی #امنیتی هم کنار مردم به گلوله بسته شدن، اونا رو هم ارتش زده؟»
💠 سمیه سرش را از ناراحتی به زیر انداخته، شوهرش انگار از پناه دادن به این زوج #آشوبگر پشیمان شده و سعد فاتحه این محکمه را خوانده بود که فقط به مصطفی نگاه میکرد و او همچنان از #خنجری که روی حنجرهام دیده بود، #غیرتش زخمی بود که رو به سعد اعتراض کرد :«فکر نکردی بین اینهمه وهابی تشنه به خون #شیعه، چه بلایی ممکنه سر #ناموست بیاد؟»
دلم برای سعد میتپید و این جوان از زبان دل شکستهام حرف میزد که دوباره به گریه افتادم و سعد طاقتش تمام شده بود که از جا پرید و با بیحیایی صدایش را بلند کرد :«من زنم رو با خودم میبرم!»
💠 برادر مصطفی دستپاچه از جا بلند شد تا مانع سعد شود که خون #غیرت در صدای مصطفی پاشید و مردانه فریاد کشید :«پاتون رو از خونه بذارین بیرون، سر هر دوتون رو سینهتونه!»
برادرش دست سعد را گرفت و دردمندانه التماسش کرد :«این شبا شهر قُرق #وهابیهایی شده که خون شیعه رو حلال میدونن! بخصوص که زنت #ایرانیه و بهش رحم نمیکنن! تک تیراندازاشون رو پشت بوم خونهها کمین کردن و مردم و پلیس رو بیهدف میزنن!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
─═ई✨🍃🖤🍃✨ई═─
اینجا🔚بانــــــوی خــ🖤ـــاص😌باش👇
🖤 @banoye_khaass 🖤
#دمشق_شهرعشق
#قسمت25
💠 دیگر نمیخواستم دنبال سعد #آواره شوم که روی شانه سالمم تقلاّ میکردم بلکه بتوانم بنشینم و مقابل چشم همه با گریه به پای سعد افتادم :«فقط بذار امشب اینجا بمونیم، من میترسم بیام بیرون!»
طوری معصومانه تمنا میکردم که قدم رفته به سمت در را پس کشید و با دست و پایی که گم کرده بود، خودش را بالای سرم رساند. کنارم نشست و اشک چشمم قفل قلدریاش را شکسته بود که دست زیر سر و گردنم گرفت و کمکم کرد تا دوباره در بستر بخوابم و #عاشقانه نجوا کرد :«هرچی تو بخوای!»
💠 انگار میخواست در برابر قلب مرد غریبهای که نگرانم بود، تصاحب #عشقم را به رخش بکشد که صدایش را بلندتر کرد تا همه بشنوند :«هیچکس به اندازه من نگرانت نیست! خودم مراقبتم عزیزم!»
میفهمیدم دلواپسیهای اهل این خانه بهخصوص مصطفی عصبیاش کرده و من هم میخواستم ثابت کنم تنها #عشق من سعد است که رو به همه از #همسرم حمایت کردم :«ما فقط اومده بودیم سفر تا سعد #سوریه رو به من نشون بده، نمیدونستیم اینجا چه خبره!»
💠 صدایم از شدت گریه شکسته شنیده میشد، مصطفی فهمیده بود به بهای عشقم خودزنی میکنم که نگاهش را به زمین کوبید و من با همین صدای شکسته میخواستم جانمان را نجات دهم که مظلومانه قسم خوردم :«بخدا فردا برمیگردیم #ایران!»
اشکهایم جگر سعد را آتش زده و حرفهایم بهانه دستش داده بود تا از مخصمه مصطفی فرار کند که با سرانگشتش #اشکم را پاک کرد و رو به من به همه طعنه زد :«فقط بخاطر تو میمونم عزیزم!»
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
─═ई✨🍃🖤🍃✨ई═─
اینجا🔚بانــــــوی خــ🖤ـــاص😌باش👇
🖤 @banoye_khaass 🖤