بانوی خاص🌹
#جانم_میرود #قسمت45 _بیا تو عزیزم باهم وارد خانه شدند _برو تو اتاقم الان میام مهیا به آشپزخون
#جانم_میرود
#قسمت46
گوشیش را برداشت و به زهرا پیام داد که فردا بیاد تا باهم به خانه مریم بروند
زهرا برعکس نازی این مراسم را دوست داشت و مهیا می دانست که زهرا از این دعوت استقبال می کند
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
_شهاب
_جانم بابا
_پوستراتون خیلی قشنگه
_زدنشون؟؟
مریم سینی چایی را روی میز گذاشت
_آره آقای مرادی امروز با کمک چند نفر زدنشون
شهاب سری تکون داد
مریم استکان چایی را جلوی پدرش گرفت
_دستت درد نکنه دخترم
_نوش جان راستی بابا میدونی پوسترارو مهیا درست کرده
_واقعا؟ احسنت خیلی زیبا شدن
شهین خانم قرآنش را بست و عینکش را از روی چشمانش برداشت
_ماشاء الله خیلی قشنگ درست کرده. میگم مریم چند سالشه؟ دانشجوه؟؟
با این حرف شهین خانم، مریم و شهاب شروع کردن به خندیدن
_واه چرا میخندید
مریم خنده اش رو جمع کرد
_مامان اینم می خوای بنویسی تو دفترت براش شوهر پیدا کنی بیخیال مهیا شو لطفا
محمد آقا که سعی در قایم کردن خنده اش کرد
_خب کار مادرتون خیره
شهین خانم چشم غره ای به بچه ها رفت و به قرآن خوندنش ادامه داد
شهاب از جایش بلند شد
_من دیگہ برم بخوابم شبتون بخیر
به طرف اتاقش رفت...
روی تخت دراز کشید و دو دستش را زیر سرش گذاشت
امشب برایش شب ِعجیبی بود
شخصیت مهیا برایش جالب بود وقتی آن را با آن عصبانیت دید خودش لحظه ای از مهیا ترسید
یاد آن روزی افتاد که به او سید گفت
خنده اش گرفت
قیافه اش دیدنی بود اون لحظه
تا الان دختری جز مریم اینقدر با او راحت برخورد نمیکرد...
استغفرا... زیر لب گفت
_ای بابا خجالتم نمی کشم نشستم به دختر مردم فکر می کنم
با صدای گوشیش سرجایش نشست گوشیش را برداشت برایش پیامک آمده بود از دوستش محسن بود
_سید فک کنم طلبیده شدی ها
شهاب لبخندی زد و ان شاء الله برایش فرستاد....
#از.لاک.جیـغ.تـا.خــدا
#ادامه.دارد...
💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐
بامــــاهمـــراه باشــید
─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─
اینجا🔚😍بانـــ🌸ـــوی خــ🎀ـــاص😌باش👇
🎀 @banoye_khaass 🎀
#جانم_میرود
#قسمت47
* به قلم خانم فاطمه امیری زاده
_اومدم زهرا اینقدر زنگ نزن
تماس را قطع کرد...
و مقنعه را سر کرد رژ لب ماتی بر لبانش کشید به احترام این روز و خانواده مهدوی لباس تیره تنش کرد و آرایش زیادی نکرد
کیفش را برداشت و از اتاق بیرون رفت...
_کجا داری میری مهیا
نمی دانست چرا اینبار از حرف مادرش عصبی نشد و دوست داشت جوابش را بدهد
_دارم با زهرا میرم خونه مریم می خوان سبزی پاک کنن برا مراسم شهین خانم گفت بیام کمک
مهلا خانم با تعجب گفت
_همسایمون مهدوی رو میگی
_آره دیگه.. من رفتم
مهلا خانم با تعجب به همسرش نگاه کرد باورش نمی شد که مهیا برای کمک به این مراسم رفته باشد برای اطمینان به کنار پنجره رفت تا مطمئن شود
مهیا با زهرا دست داد
_خوبی
_خوبم ممنون
_میگم مهیا نازی نمیاد
_نه نازی با خونوادش هر سال چون چند روز تعطیله این روزارو میرن شمال
_مهیا کاشکی چادر سر می کردیم الان اینا نمی زارن بریم تو که
مهیا لبخندی زد دقیقا این چیزی بود که خودش اوایل در مورد قشر مذهبی فکر می کرد
_خودت بیای ببینی بعد متوجه میشی
آیفون را زدند
_کیه
_باز کن مریم
_مهیا خودتی بیا تو
در باز شد وارد خانه شدن چندتا خانم نشسته بودند ودر حال پاک کردن سبزی بودن...
از بین آن ها سارا و نرجس را شناخت با سارا و مریم سلام کرد
شهین خانم به طرفش آمد
_اومدی مهیا
_بله اومدم آب قند بخورم برم
_تا همه سبزیارو تمیز نکنی از آب قند خبری نیست
بقیه که از قضیه آب قند خبری نداشتند با تعجب به آن ها نگا می کردند
مهیا زهرا را به دخترا معرفی کرد جو دوستانه بود...
اگر نگاه های نرجس و مادرش مهیا را اذیت نمی کردند به مهیا خیلی خوش می گذشت
مریم قضیه دیشب را برای دخترا تعریف کرد
سارا_آره دیدم می خواستم ازت بپرسم پیشونیت چشه
زهرا_پس من چرا ندیدم
سارا_کوری خواهرم
دخترا خندیدند
که صدای یاالله شهاب و دوستش محسن خنده هایشان را قطع کرد
شهاب و محسن وارد شدن و یه مقدار دیگری از سبزی را آوردن
_اِ این حاج آقا مرادیه خودمونه مگه نه مریم؟؟ چرا عمامه اشو برداشته
مریم سرش را پایین انداخته بود و گونه هایش کمی قرمز شده بود
_شاید چون دارن کار می کنن در آوردن
مهیا نگاه مشکوکی به مریم انداخت
محسن آقا با شهاب خداحافظی کرد و رفت...
مهیا صدایش را بالا برد
_شهین جوونم
شهاب که نزدیک دخترا مشغول آب خوردن بود با تعجب به مهیا نگاه کرد
_شهین جونم چیه دختراز مادرتم بزرگترم
مهیا گونه ی شهین خانم را کشید
_چی میگی شهین جون توبا این خوشکلیت دل منو بردی
با این حرف مهیا آب تو گلوی شهاب پرید و شروع کرد به سرفه کردن
_وای شهاب مادر چی شد آب بخور
شهاب لیوان را دوباره به دهانش نزدیک کرد
_میگم شهین جونم من از تو تعریف کردم پسرت چرا هول کرد ازش تعریف می کردم چیکار می کرد
آب دوباره تو گلوی شهاب پرید و سرفه هایش بدتر شده بود...
دخترا از خنده صورت هایشان سرخ شده بود
_مهیا میکشمت پسرمو کشتی
_واه شهین جون من چیزی نگفتم
شهاب زود خداحافظی کرد و رفت
سارا_پسرخالمو فراری دادی
_ای بابا برم صداش کنم بشینه باما سبزی پاک کنه
مهیا از جاش بلند شد که مریم مانتویش را کشید
_بشین سرجات دیوونه
#از.لاک.جیـغ.تـا.خـــدا
#ادامه.دارد..
💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐
بامــــاهمـــراه باشــید
─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─
اینجا🔚😍بانـــ🌸ـــوی خــ🎀ـــاص😌باش👇
🎀 @banoye_khaass 🎀
#نکته👌🌹
🔆امیرالمومنین عليه السلام:
#عذر_برادرت را #بپذير و اگر عذرى نداشت برايش عذرى بتراش
اِقبَلْ عُذرَ أخيكَ، و إن لَم يَكُن لَهُ عُذرٌ فَالتَمِسْ لَهُ عُذرا
ميزان الحكمه جلد7 صفحه 130
#شبتون_مهدوی
─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─
اینجا🔚😍بانـــ🌸ـــوی خــ🎀ـــاص😌باش👇
🎀 @banoye_khaass 🎀
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽
🌾هر روز بیشتر بدهکار خودم می شوم که چرا لااقل به خاطر خودم به تو سلام نکرده ام...
🌾 ما حتی محض خودخواهی هم دوستت نداریم!
❤️سلام! فدای مهربانی ات...
#سلام
#روزتون_مهدوی
─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─
اینجا🔚😍بانـــ🌸ـــوی خــ🎀ـــاص😌باش👇
🎀 @banoye_khaass 🎀
#مهارت_های_تربیت_فرزند
#خساست_در_کودکان
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹
قسمت1⃣
🔰احساس مالکیت در کودکان نوپا و پیش دبستانی گاهی تا حدی پیش میرود که به خساست تعبیر میشود😒
⬅️ دعوا بر سر اسباب بازی و وسایل صدای آشنایی است که بسیاری از والدین با آن آشنا هستند. و این چیزی است که آنها دوست ندارند در مورد فرزند خود ببینند😢
⬅️خساست کودکان در دوره هایی از عمرشان طبیعی است، اما با راهکارهایی میتوان از تداوم آن در ادامه عمر پیشگیری کرد👌
⬅️بسیاری از کودکان تا دو سالگی دست بخشنده دارند. اگر از او بخواهید شکلاتش را به شما بدهد، احتمالا میدهد😍
⬅️این بدان دلیل است که کودک در این سن خیلی زود فراموش میکند و به دنبال یک سرگرمی دیگر میرود. دیگر آنکه خود را وابسته به اطرافیان میبیند و برای جلب نظر آنان هر کاری انجام میدهد😉
✅خساست کودک در سه سالگی به اوج خود میرسد. در این سن کودک سطح بالایی از استقلال و خودمحوری را تجربه میکند🤔
✅ دنیا را حول محور خواستههای خود تعریف میکند و انتظار دارد تمام بزرگسالان و اطرافیان در خدمت خواستههای او باشند🧐
⬅️ به علاوه، کودک در این سن از حافظه خوبی برخوردار است و با از دست دادن یک شی یا خوراکی متوجه میشود که دیگر نمی تواند به راحتی به آن دست یابد. پس برای از دست ندادن آن تلاش میکند💪
⬅️به تدریج از سن ۴-۵ سالگی از خودمحوری کودک کاسته میشود و حس همدلی و مشارکت در او جوانه میزند😊
#ادامه_دارد
─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─
اینجا🔚😍بانـــ🌸ـــوی خــ🎀ـــاص😌باش👇
🎀 @banoye_khaass 🎀
#تعادل_سرگرمی_ساده_هنگام_بازی_با_کودکان
🔰این یک بازی ساده و بسیار مفید برای کودکان نوپا و خردسالان است و به آن ها در بهبود مهارت های حرکتی و تعادل کمک می کند👌
⬅️ حتما شما هم در کودکی لبه جوی آب یا روی موزاییک های حیاط حفظ تعادل را تمرین کرده اید. امروز یاد می گیریم چطور در خانه بازی تعادل را انجام دهید🤔
⬅️وسایل مورد نیاز
✅نوار رنگی
✅فضای صاف و بدون ناهمواری
نحوه بازی🧐
✅نوارهای مختلف رنگی را روی زمین بچسبانید. می توانید برای هر رنگ یک قانون خاص بگذارید. مثلا روی نوار قرمز با یک پا راه برود (لی لی کند). کودک باید تا انتهای نوار راه برود اگر بیفتد از بازی خارج خواهد شد. هر کودکی که تا انتها رفته باشد برنده بازی خواهد بود😉
─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─
اینجا🔚😍بانـــ🌸ـــوی خــ🎀ـــاص😌باش👇
🎀 @banoye_khaass 🎀
#جانم_میرود
به قلم فاطمه امیری
─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─
اینجا🔚😍بانـــ🌸ـــوی خــ🎀ـــاص😌باش👇
🎀 @banoye_khaass 🎀