eitaa logo
بانوی خاص🌹
412 دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
3.1هزار ویدیو
19 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم 🌹 کانال بانوی خاص ❤️همسرداری 👩‍🏫فرزند پروری 🏠خانه داری احکام و مطالب متفرقه سوالات مشاوره کاملا رایگان تبادل و ارتباط با ادمين: @delaram7645 لينك كانال👇 https://eitaa.com/joinchat/1265893419C1fe8b5bb94
مشاهده در ایتا
دانلود
بانوی خاص🌹
#جانم_میرود #قسمت45 _بیا تو عزیزم باهم وارد خانه شدند _برو تو اتاقم الان میام مهیا به آشپزخون
گوشیش را برداشت و به زهرا پیام داد که فردا بیاد تا باهم به خانه مریم بروند زهرا برعکس نازی این مراسم را دوست داشت و مهیا می دانست که زهرا از این دعوت استقبال می کند 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 _شهاب _جانم بابا _پوستراتون خیلی قشنگه _زدنشون؟؟ مریم سینی چایی را روی میز گذاشت _آره آقای مرادی امروز با کمک چند نفر زدنشون شهاب سری تکون داد مریم استکان چایی را جلوی پدرش گرفت _دستت درد نکنه دخترم _نوش جان راستی بابا میدونی پوسترارو مهیا درست کرده _واقعا؟ احسنت خیلی زیبا شدن شهین خانم قرآنش را بست و عینکش را از روی چشمانش برداشت _ماشاء الله خیلی قشنگ درست کرده. میگم مریم چند سالشه؟ دانشجوه؟؟ با این حرف شهین خانم، مریم و شهاب شروع کردن به خندیدن _واه چرا میخندید مریم خنده اش رو جمع کرد _مامان اینم می خوای بنویسی تو دفترت براش شوهر پیدا کنی بیخیال مهیا شو لطفا محمد آقا که سعی در قایم کردن خنده اش کرد _خب کار مادرتون خیره شهین خانم چشم غره ای به بچه ها رفت و به قرآن خوندنش ادامه داد شهاب از جایش بلند شد _من دیگہ برم بخوابم شبتون بخیر به طرف اتاقش رفت... روی تخت دراز کشید و دو دستش را زیر سرش گذاشت امشب برایش شب ِعجیبی بود شخصیت مهیا برایش جالب بود وقتی آن را با آن عصبانیت دید خودش لحظه ای از مهیا ترسید یاد آن روزی افتاد که به او سید گفت خنده اش گرفت قیافه اش دیدنی بود اون لحظه تا الان دختری جز مریم اینقدر با او راحت برخورد نمیکرد... استغفرا... زیر لب گفت _ای بابا خجالتم نمی کشم نشستم به دختر مردم فکر می کنم با صدای گوشیش سرجایش نشست گوشیش را برداشت برایش پیامک آمده بود از دوستش محسن بود _سید فک کنم طلبیده شدی ها شهاب لبخندی زد و ان شاء الله برایش فرستاد.... .لاک.جیـغ.تـا.خــدا .دارد... 💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐 بامــــاهمـــراه باشــید ‌ ─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─        اینجا🔚😍بانـــ🌸ـــوی خــ🎀ـــاص😌باش👇 🎀 @banoye_khaass 🎀
* به قلم خانم فاطمه امیری زاده _اومدم زهرا اینقدر زنگ نزن تماس را قطع کرد... و مقنعه را سر کرد رژ لب ماتی بر لبانش کشید به احترام این روز و خانواده مهدوی لباس تیره تنش کرد و آرایش زیادی نکرد کیفش را برداشت و از اتاق بیرون رفت... _کجا داری میری مهیا نمی دانست چرا اینبار از حرف مادرش عصبی نشد و دوست داشت جوابش را بدهد _دارم با زهرا میرم خونه مریم می خوان سبزی پاک کنن برا مراسم شهین خانم گفت بیام کمک مهلا خانم با تعجب گفت _همسایمون مهدوی رو میگی _آره دیگه.. من رفتم مهلا خانم با تعجب به همسرش نگاه کرد باورش نمی شد که مهیا برای کمک به این مراسم رفته باشد برای اطمینان به کنار پنجره رفت تا مطمئن شود مهیا با زهرا دست داد _خوبی _خوبم ممنون _میگم مهیا نازی نمیاد _نه نازی با خونوادش هر سال چون چند روز تعطیله این روزارو میرن شمال _مهیا کاشکی چادر سر می کردیم الان اینا نمی زارن بریم تو که مهیا لبخندی زد دقیقا این چیزی بود که خودش اوایل در مورد قشر مذهبی فکر می کرد _خودت بیای ببینی بعد متوجه میشی آیفون را زدند _کیه _باز کن مریم _مهیا خودتی بیا تو در باز شد وارد خانه شدن چندتا خانم نشسته بودند ودر حال پاک کردن سبزی بودن... از بین آن ها سارا و نرجس را شناخت با سارا و مریم سلام کرد شهین خانم به طرفش آمد _اومدی مهیا _بله اومدم آب قند بخورم برم _تا همه سبزیارو تمیز نکنی از آب قند خبری نیست بقیه که از قضیه آب قند خبری نداشتند با تعجب به آن ها نگا می کردند مهیا زهرا را به دخترا معرفی کرد جو دوستانه بود... اگر نگاه های نرجس و مادرش مهیا را اذیت نمی کردند به مهیا خیلی خوش می گذشت مریم قضیه دیشب را برای دخترا تعریف کرد سارا_آره دیدم می خواستم ازت بپرسم پیشونیت چشه زهرا_پس من چرا ندیدم سارا_کوری خواهرم دخترا خندیدند که صدای یاالله شهاب و دوستش محسن خنده هایشان را قطع کرد شهاب و محسن وارد شدن و یه مقدار دیگری از سبزی را آوردن _اِ این حاج آقا مرادیه خودمونه مگه نه مریم؟؟ چرا عمامه اشو برداشته مریم سرش را پایین انداخته بود و گونه هایش کمی قرمز شده بود _شاید چون دارن کار می کنن در آوردن مهیا نگاه مشکوکی به مریم انداخت محسن آقا با شهاب خداحافظی کرد و رفت... مهیا صدایش را بالا برد _شهین جوونم شهاب که نزدیک دخترا مشغول آب خوردن بود با تعجب به مهیا نگاه کرد _شهین جونم چیه دختراز مادرتم بزرگترم مهیا گونه ی شهین خانم را کشید _چی میگی شهین جون توبا این خوشکلیت دل منو بردی با این حرف مهیا آب تو گلوی شهاب پرید و شروع کرد به سرفه کردن _وای شهاب مادر چی شد آب بخور شهاب لیوان را دوباره به دهانش نزدیک کرد _میگم شهین جونم من از تو تعریف کردم پسرت چرا هول کرد ازش تعریف می کردم چیکار می کرد آب دوباره تو گلوی شهاب پرید و سرفه هایش بدتر شده بود... دخترا از خنده صورت هایشان سرخ شده بود _مهیا میکشمت پسرمو کشتی _واه شهین جون من چیزی نگفتم شهاب زود خداحافظی کرد و رفت سارا_پسرخالمو فراری دادی _ای بابا برم صداش کنم بشینه باما سبزی پاک کنه مهیا از جاش بلند شد که مریم مانتویش را کشید _بشین سرجات دیوونه .لاک.جیـغ.تـا.خـــدا .دارد.. 💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐 بامــــاهمـــراه باشــید ‌ ─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─        اینجا🔚😍بانـــ🌸ـــوی خــ🎀ـــاص😌باش👇 🎀 @banoye_khaass 🎀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👌🌹 🔆امیرالمومنین عليه السلام: را و اگر عذرى نداشت برايش عذرى بتراش اِقبَلْ عُذرَ أخيكَ، و إن لَم يَكُن لَهُ عُذرٌ فَالتَمِسْ لَهُ عُذرا ميزان الحكمه جلد7 صفحه 130 ─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─        اینجا🔚😍بانـــ🌸ـــوی خــ🎀ـــاص😌باش👇 🎀 @banoye_khaass 🎀
﷽❣ ❣﷽ ‌🌾‌هر روز بیشتر بدهکار خودم می شوم که چرا لااقل به خاطر خودم به تو سلام نکرده ام... 🌾 ما حتی محض خودخواهی هم دوستت نداریم! ❤️سلام! فدای مهربانی ات... ─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─        اینجا🔚😍بانـــ🌸ـــوی خــ🎀ـــاص😌باش👇 🎀 @banoye_khaass 🎀 ‌‌‌‌
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 قسمت1⃣ 🔰احساس مالکیت در کودکان نوپا و پیش دبستانی گاهی تا حدی پیش می‌رود که به خساست تعبیر می‌شود😒 ⬅️ دعوا بر سر اسباب بازی و وسایل صدای آشنایی است که بسیاری از والدین با آن آشنا هستند. و این چیزی است که آنها دوست ندارند در مورد فرزند خود ببینند😢 ⬅️خساست کودکان در دوره هایی از عمرشان طبیعی است، اما با راهکارهایی می‌توان از تداوم آن در ادامه عمر پیشگیری کرد👌 ⬅️بسیاری از کودکان تا دو سالگی دست بخشنده دارند. اگر از او بخواهید شکلاتش را به شما بدهد، احتمالا می‌دهد😍 ⬅️این بدان دلیل است که کودک در این سن خیلی زود فراموش می‌کند و به دنبال یک سرگرمی دیگر می‌رود. دیگر آنکه خود را وابسته به اطرافیان می‌بیند و برای جلب نظر آنان هر کاری انجام می‌دهد😉 ✅خساست کودک در سه سالگی به اوج خود می‌رسد. در این سن کودک سطح بالایی از استقلال و خودمحوری را تجربه می‌کند🤔 ✅ دنیا را حول محور خواسته‌های خود تعریف می‌کند و انتظار دارد تمام بزرگسالان و اطرافیان در خدمت خواسته‌های او باشند🧐 ⬅️ به علاوه، کودک در این سن از حافظه خوبی برخوردار است و با از دست دادن یک شی یا خوراکی متوجه می‌شود که دیگر نمی تواند به راحتی به آن دست یابد. پس برای از دست ندادن آن تلاش می‌کند💪 ⬅️به تدریج از سن ۴-۵ سالگی از خودمحوری کودک کاسته می‌شود و حس همدلی و مشارکت در او جوانه می‌زند😊 ─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─        اینجا🔚😍بانـــ🌸ـــوی خــ🎀ـــاص😌باش👇 🎀 @banoye_khaass 🎀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰این یک بازی ساده و بسیار مفید برای کودکان نوپا و خردسالان است و به آن ها در بهبود مهارت های حرکتی و تعادل کمک می کند👌 ⬅️ حتما شما هم در کودکی لبه جوی آب یا روی موزاییک های حیاط حفظ تعادل را تمرین کرده اید. امروز یاد می گیریم چطور در خانه بازی تعادل را انجام دهید🤔 ⬅️وسایل مورد نیاز ✅نوار رنگی ✅فضای صاف و بدون ناهمواری نحوه بازی🧐 ✅نوارهای مختلف رنگی را روی زمین بچسبانید. می توانید برای هر رنگ یک قانون خاص بگذارید. مثلا روی نوار قرمز با یک پا راه برود (لی لی کند).  کودک باید تا انتهای نوار راه برود اگر بیفتد از بازی خارج خواهد شد. هر کودکی که تا انتها رفته باشد برنده بازی خواهد بود😉 ─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─        اینجا🔚😍بانـــ🌸ـــوی خــ🎀ـــاص😌باش👇 🎀 @banoye_khaass 🎀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دقیقا همینه😂 ─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─        اینجا🔚😍بانـــ🌸ـــوی خــ🎀ـــاص😌باش👇 🎀 @banoye_khaass 🎀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به قلم فاطمه امیری ‌ ─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─        اینجا🔚😍بانـــ🌸ـــوی خــ🎀ـــاص😌باش👇 🎀 @banoye_khaass 🎀