eitaa logo
بانوی خاص🌹
454 دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
3.1هزار ویدیو
20 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم 🌹 کانال بانوی خاص ❤️همسرداری 👩‍🏫فرزند پروری 🏠خانه داری احکام و مطالب متفرقه سوالات مشاوره کاملا رایگان تبادل و ارتباط با ادمين: @delaram7645 لينك كانال👇 https://eitaa.com/joinchat/1265893419C1fe8b5bb94
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 قسمت1⃣ 🔰فرزندانی که در خانواده هایی با سبک تربیتی مقتدر تربیت می شوند مسئولیت پذیر هستند👌 ⬅️به طوری که والدین متناسب با توانایی هایی که فرزندان خود دارند به آنها مسئولیت می دهند😊 ✅با این کار فرزند احساس مسئولیت می کند تا آن کار را به صورت صحیح انجام دهد. این کار باعث می شود فرزندان مستقل بودن و قدرت تصمیم گیری را یاد بگیرند💪 ✅یکی دیگر از ویژگی های فرزندان خانواده های مقتدر مهربان و همدل بودن است😍 ⬅️ همدل بودن به این معنا است که افراد در ارتباط با دیگران می توانند خود را در جای دیگران بگذارند و احساس آنها را درک کنند☺️ ⬅️ این فرزندان روابط اجتماعی قوی با دیگران دارند و با دیگران راحت ارتباط برقرار می کنند و آنها را درک می کنند😉 ─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─        اینجا🔚😍بانـــ🌸ـــوی خــ🎀ـــاص😌باش👇 🎀 @banoye_khaass 🎀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
7.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⛔️ قسمت٣ ١. الگوبرداری ٢. حساسیت های بسیار سخت گیرانه والدین و ترس فرزندان ✅ محسن پوراحمد خمينی|روان‌شناس ─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─        اینجا🔚😍بانـــ🌸ـــوی خــ🎀ـــاص😌باش👇 🎀 @banoye_khaass 🎀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شکل سازی با برگ پاییزی🍁🍂 ─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─        اینجا🔚😍بانـــ🌸ـــوی خــ🎀ـــاص😌باش👇 🎀 @banoye_khaass 🎀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰شما همیشه قهرمان و الگوی زندگی فرزند خود هستید، بنابراین مهم نیست که گاهی کودک شما نسبت به شما خشمگین و بدگمان شود😡 ⬅️اگر اشتباهات خود را از فرزند خود پنهان کنید ممکن است او ترغیب شود تا آن را انجام دهد.🙊 ⬅️اگر شما آسیب پذیری خود را از او پنهان کنید و از تجارب خود سخنی نگویید، ممکن است فرزند شما دچار گناه شود😢 ⬅️زیرا فکر می کند فقط اوست که دچار شکست شده است. کودک باید بداند که همه افراد ممکن است مرتکب اشتباه شوند و هیچ کس نیست که از اشتباه و شکست مصون باشد👌 ⬅️ این  امر به او کمک می کند تا او در آینده در مقام مدیر از اشتباهات همکارانش بگذرد و از اشتباهات خود و دیگران درس بگیرد🧐 ─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─        اینجا🔚😍بانـــ🌸ـــوی خــ🎀ـــاص😌باش👇 🎀 @banoye_khaass 🎀
به قلم فاطمه امیری ─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─        اینجا🔚😍بانـــ🌸ـــوی خــ🎀ـــاص😌باش👇 🎀 @banoye_khaass 🎀
بانوی خاص🌹
#جانم_میرود #قسمت83 *⚘﷽⚘ 💠رمان #جانَم_میرَوَد 💠 قسمت #هشتاد_وسه #به_قلم_خانم_فاطمه_امیری_زاده
مهیا، بعد از تشکر از شهاب و مریم وارد خانه شد.... در ورودی را باز کرد. بوی اسپند توی خونه پیچیده بود. مادرش به استقبالش آمد. _عزیزم... خدا سلامتی بده مادر! گونه اش را محکم بوسید. _مرسی فدات شم! بابایی کجاست؟! _اینجام بابا جان! احمد آقا، به طرف دخترش آمد و او را در آغوش گرفت. _از این دست گچیت بالاخره راحت شدی! _آره بخدا! خوب گفتید. هر سه روی مبل نشستند.... مهلا خانم سینی شربت را آورد. _مریم هم زحمت کشید، دستش درد نکنه. مهیا لیوان شربت را برداشت. _راستی؛ شهاب هم باهامون اومد. _شهاب؟! _برادر مریم دیگه... مهلا خانم، چشم غره ای به دخترش رفت. _مادر، یه آقایی چیزی قبل اسمش بزار... برادرته؟؟ نامزدته؟! اینطوری میگی؟! دل و دست مهیا لرزید.کمی از شربت روی لباسش ریخت. _چته مادر؟! چیزی نیست، نه دستم یه مدته تو گچه... یه دفعه تعادلم رو از دست دادم. _خب با این دست چیزی نگیر. _من برم لباسم رو عوض کنم. _پاشو عزیزم؛ تا من شام رو آماده کنم. مهیا باشه ای آرام گفت و به طرف اتاقش رفت، در را بست و به در تکیه داد. _چته دختر؟! تا اسمش میاد هُل میکنی!! خاک تو سر بی جنبه ات کنند! لباسش را عوض کرد و روی تخت دراز کشید. موبایلش را از کیفش درآورد.تلگرامش را چڪ کرد. پیامی از مهران داشت.با عصبانیت روی اسمش را لمس کرد. _سلام مهیا! شرمنده نمی دونم تو بیمارستان چی شد!.. من فقط می خواستم از دلت در بیارم. تو یک فرصتی بده، جبران کنم....امروز هم که تو بیمارستان با اون پسره بحث نکردم؛ فقط به خاطر تو بود. دوست نداشتم ناراحتی ای پیش بیاد. پیامم رو خوندی حتما جواب بده منتظرتم... مهیا پوزخندی زد.و دکمه بلاک را لمس کرد. _برو به درک. به خاطر من کاری نکرده... صدایش را بلند کرد. _آخه بدبخت... من ترس رو تو چشمات دیدم... به عکس شهید همت، که رو به رویش بود، خیره شد. احساس کرد، عکس به دیونه بازیش می خندد. خودش هم خنده اش گرفته بود. بلند خندید و سرش را به بالشت کوبید. یاد کار شهاب، در بیمارستان افتاد. ذوق زده چشمانش را بست. احساس می کرد، قلبش تند تند، میزند. این حمایت و طرفداری شهاب از او، خیلی برایش شیرین بود. با اینکه از این احساس جدید، می ترسید؛ اما هر چه باشد، به او احساس خوبی می داد. _مهیا بیا شام... مهیا، از جایش بلند شد. روبه روی عکس شهید همت ایستاد. احترام نظامی گذاشت. _چاکرتیم فرمانده!! بلند خندید و از اتاق خارج شد. **** محسن، دستی روی شانه ی شهاب گذاشت. _چرا داری خودتو اذیت می کنی؟! بسم الله بگو...برو جلو... _نمی تونم محسن... _یعنی چی؟! یعنی مطمئن نیستی از این تصمیم؟! _نمیدونم... نمیدونم! _این که نشد حرف حساب مومن، این چند روز بشین؛ فکرات رو بکن. فرصت خوبیه... شهاب، فقط سری تکان داد... 💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐 ─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─        اینجا🔚😍بانـــ🌸ـــوی خــ🎀ـــاص😌باش👇 🎀 @banoye_khaass 🎀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👌🌹 💫امیرالمؤمنین عليه‏االسلام: هنگامى كه شود، سخن، كم مى‏ شود 🧐 إذا تَمَّ العَقلُ نَقَصَ الكَلامُ نهج البلاغه، حکمت 71 ─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─        اینجا🔚😍بانـــ🌸ـــوی خــ🎀ـــاص😌باش👇 🎀 @banoye_khaass 🎀
﷽❣ ❣﷽ ❣مرا تا دل بود دلبر تو باشی...   ─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─        اینجا🔚😍بانـــ🌸ـــوی خــ🎀ـــاص😌باش👇 🎀 @banoye_khaass 🎀