eitaa logo
بانوی خاص🌹
547 دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
3.1هزار ویدیو
19 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم 🌹 کانال بانوی خاص ❤️همسرداری 👩‍🏫فرزند پروری 🏠خانه داری احکام و مطالب متفرقه سوالات مشاوره کاملا رایگان تبادل و ارتباط با ادمين: @delaram7645 لينك كانال👇 https://eitaa.com/joinchat/1265893419C1fe8b5bb94
مشاهده در ایتا
دانلود
💔منم مثل همه‌ی آدما خطاهایی دارم و یه وقتایی غیر مستقیم بخاطر اشتباهاتم عذرخواهی می‌کنم، ولی خانمم عذرخواهی منو زود قبول نمی‌کنه. 💭یادمه یه دفعه ناراحتش کردم و بعد بهش گفتم: میخوای باهم بعدازظهر بریم بیرون؟ سرشو بالا کرد و بی‌توجه رد شد و رفت!! 😒 👈🏼بعد که با هم خوب شدیم .... : چرا اینجوری کردی؟ : تو باید عذرخواهی میکردی. : بابا همینکه میگم بعدازظهر بریم بیرون، همین یعنی عذرخواهی. 🔵البته خودش هم خیلی اهل عذرخواهی کردن نیست. 🔸«به نظر من زن مغرور مفت گرونه»...!!! ─═ई✨🍃🖤🍃✨ई═─        اینجا🔚بانــــــوی خـــ🖤ــاص😌باش👇 🖤 @Banoye_khaass 🖤
10.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پرسش: با این که به تمام خانمم جواب می‌دهم، نمی‌دانم چرا باز هم و بهانه‌گیری می‌کند. @hosein_dehnavi ─═ई✨🍃🖤🍃✨ई═─        اینجا🔚بانــــــوی خـــ🖤ــاص😌باش👇 🖤 @Banoye_khaass 🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 ❤️ 💠 به این جملات دقت کنید!👇 چرا به سلام نکردی؟ چرا به احترام نگذاشتی؟ چرا برای هدیه نخریدی؟ چرا برایت مهم نیستم؟ چرا حق را نمی‌دهی؟ چرا برای غذا درست نکردی؟ 💠 در همه جمله‌های بالا کلمه‌ی محوریت دارد. 💠 این فرمول را بدانیم اگر‌ در زندگی به دنبال اثباتِ نباشیم و توقعات منفعت طلبانه‌ی را حذف کنیم اکثر و بگومگوهای زن و شوهری حذف خواهد شد. 💠 هرقدر در حذف موفق شوید در کسب آرامش، شدن و لذت بردن از زندگی پیشروی خواهید کرد. ─═ई✨🍃🖤🍃✨ई═─        اینجا🔚بانــــــوی خـــ🖤ــاص😌باش👇 🖤 @Banoye_khaass 🖤
هدایت شده از بانوی خاص🌹
💥 برگرفته از حوادث خرداد تا شهریور سال ۱۳۹۳ در شهر آمرلی عراق بود که با خوشه چینی از خاطرات مردم مقاوم و رزمندگان دلاور این شهر، به ویژه فرماندهی بی‌نظیر سپهبد شهید در قالب داستانی عاشقانه روایت شده است. نویسنده : فاطمه ولی نژاد ─═ई✨🍃🖤🍃✨ई═─        اینجا🔚بانــــــوی خـــ🖤ــاص😌باش👇 🖤 @Banoye_khaass 🖤
بانوی خاص🌹
#تنها_میان_داعش #قسمت90 نباید دل زن‌عمو و دخترعموها را خالی می‌کردم، بی‌سر و صدا شالم را سر کردم و
اگر نیروهای مردمی به نزدیکی آمرلی رسیده بودند، چرا ردّی از درگیری نبود و می‌ترسیدم خبر زینب هم شایعه داعش باشد. 💠 از شهر که خارج شدم نور اندک موبایل حریف ظلمات محض دشت‌های کشاورزی نمی‌شد که مثل کودکی از ترس به گریه افتادم. ظاهراً به زمین ابوصالح رسیده بودم، اما هر چه نگاه می‌کردم اثری از خانه سیمانی نبود و تنها سایه سنگین سکوت شب دیده می‌شد. وحشت این تاریکی و تنهایی تمام تنم را می‌لرزاند و دلم می‌خواست کسی به فریادم برسد که خدا با آرامش آوای صبح دست دلم را گرفت. در نور موبایل زیر پایم را پاییدم و با قامتی که از غصه زنده ماندن حیدر در این تنهاییِ پُردلهره به لرزه افتاده بود، به ایستادم. 💠 می‌ترسیدم تا خانه را پیدا کنم حیدر از دستم رفته باشد که نمازم را به سرعت تمام کردم و با که پاپیچم شده بود، دوباره در تاریکی مسیر فرو رفتم. پارس سگی از دور به گوشم سیلی می‌زد و دیگر این هیولای وحشت داشت جانم را می‌گرفت که در تاریک و روشن طلوع آفتاب و هوای مه گرفته صبح، خانه سیمانی را دیدم. 💠 حالا بین من و حیدر تنها همین دیوار سیمانی مانده و در حصار همین خانه بود که قدم‌هایم بی‌اختیار دوید و با گریه به خدا التماس می‌کردم هنوز نفسی برایش مانده باشد. به تمنای دیدار عزیزدلم قدم‌های مشتاقم را داخل خانه کشیدم و چشمم دور اتاق پَرپَر می‌زد که صدایی غریبه قلبم را شکافت :«بلاخره با پای خودت اومدی!»... ✍️نویسنده: ─═ई✨🍃🖤🍃✨ई═─        اینجا🔚بانــــــوی خـــ🖤ــاص😌باش👇 🖤 @Banoye_khaass 🖤
💠 تمام تن و بدنم در هم شکست، وحشتزده چرخیدم و از آنچه دیدم سقف اتاق بر سرم کوبیده شد. عدنان کنار دیوار روی زمین نشسته بود، یک دستش از شانه غرق خون و با دست دیگرش اسلحه را سمتم نشانه رفته بود. صورت سبزه و لاغرش در تاریکی اتاق از شدت عرق برق می‌زد و با چشمانی به رویم می‌خندید. دیگر نه کابوسی بود که امید بیداری بکشم و نه حیدری که نجاتم دهد، خارج از شهر در این دشت با عدنان در یک خانه گرفتار شده و صدایم به کسی نمی‌رسید. 💠 پاهایم سُست شده بود و فقط می‌خواستم فرار کنم که با همان سُستی به سمت در دویدم و رگبار جیغم را در گلو خفه کرد. مسیرم را تا مقابل در به گلوله بست تا جرأت نکنم قدمی دیگر بردارم و من از وحشت فقط جیغ می‌زدم. دوباره گلنگدن را کشید، اسلحه را به سمتم گرفت و با صدایی خفه کرد :«یه بار دیگه جیغ بزنی می‌کُشمت!» 💠 از نگاه نحسش نجاست می‌چکید و می‌دیدم برای تصاحبم لَه‌لَه می‌زند که نفسم بند آمد. قدم‌هایم را روی زمین عقب می‌کشیدم تا فرار کنم و در این راه فراری نبود که پشتم به دیوار خورد و قلبم از تپش افتاد. از درماندگی‌ام لذت می‌برد و رمقی برای حرکت نداشت که تکیه به دیوار به خندید و طعنه زد :«خیلی برا نجات پسرعموت عجله داشتی! فکر نمی‌کردم انقدر زود برسی!» 💠 با همان دست زخمی‌اش به زحمت موبایل حیدر را از جیبش درآورد و سادگی‌ام را به رخم کشید :«با پسرعموت کاری کردم که خودت بیای پیشم!» ✍️نویسنده: ─═ई✨🍃🖤🍃✨ई═─        اینجا🔚بانــــــوی خـــ🖤ــاص😌باش👇 🖤 @Banoye_khaass 🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﷽❣ ❣﷽ میان تلخی این روزگار ... مهـ❤️ـدی جان دلـ💔ـم هوای تو کرده ... بگو چه چاره کنم؟؟؟ سلام حضرت دلـ❤️ـبر .... ─═ई✨🍃🖤🍃✨ई═─        اینجا🔚بانــــــوی خـــ🖤ــاص😌باش👇 🖤 @Banoye_khaass 🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸✨🌹✨🌸 😊 ﺭﻭﺯ ﺧﻮﺏ ﻛﻪ ﺩﺭ ﻧﻤﻴﺰﻧﻪ ﺑﻴﺎﺩ ﺩﺍﺧﻞ! ﺭﻭﺯ ﺧﻮﺏ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺟﻌﺒﻪ ﺷﺎﻧﺲ ﺩﺭﻧﻤﻴﺎﺩ! ﺭﻭﺯ ﺧﻮﺏ ﻛﻪ یکی ﺍﺯ ﺭﻭﺯﻫﺎی ﻫﻔﺘﻪ ﻧﻴﺴﺖ که ﺩﺭ ﻣﺴﻠﺴﻞ ﻧﺎﮔﺰﻳﺮ ﺗﻘﻮﻳﻢ ﻃﻠﻮﻉ ﻛﻨﺪ! ﺭﻭﺯ ﺧﻮﺏ ﻛﻪ ﺳﺮ ﺑﺮﺝ ﻧﻴﺴﺖ، ﺧﻮﺩ ﺑﺨﻮﺩ ﺍﻟﺒﺘﻪ ﮔﺎهی ﺑﺎ ﻧﺎﺯ ﻭ ﻛﺮﺷﻤﻪ ﺑﻴﺎﺩ! ﻗﺒﺾ ﺁﺏ ﻭ ﺑﺮﻕ ﻭ... ﻧﻴﺴﺖ ﻛﻪ ﻭﻗﺖ ﻭ بی ﻭﻗﺖ، ﻭقتی ﺧﺴﺘﻪ ﺍﺯ ﺳﺮ ﻛﺎﺭ ﺑﺮﻣﻴﮕﺮﺩی ، ﺍﺯ ﺷﻜﺎﻑ ﺩﺭ ﺁﻭﻳﺰﻭﻥ ﺑﺎﺷﻪ! ﺭﻭﺯ ﺧﻮﺏ ﻛﻪ... ﻧﻪ! ﺭﻭﺯ ﺧﻮﺏ ﺭﺍ ﺑﺎﻳﺪ ﺳﺎﺧﺖ‌ ﺑﺎﻳﺪ ﻧﻮﺍﺯﺷﺶ ﻛﺮﺩ ، ﺑﺎﻳﺪ ﺁﺭﺍﺳﺖ ﻭ ﭘﻴﺮﺍﺳﺖ ، ﺑﺎﻳﺪ ﺑﻪ ﮔﻴﺴﻮﻫﺎﺵ ﮔﻠﻬﺎی ﻭحشی ﺻﺤﺮﺍیی ﺯﺩ ، ﺑﺎﻳﺪ ﻋﻄﺮ ﺩﻟﺨﻮﺍﻫﺶ ﺭﻭ ﺧﺮﻳﺪ‌، ﮔﻞ ﺩﻟﺨﻮﺍﻫﺶ ﺭﻭ ﺭﻭی ﻣﻴﺰ ﮔﺬﺍﺷﺖ ، ﺷﻌﺮ ﺩﻟﺨﻮﺍﻫﺶ ﺭﻭ ﺳﺮﻭﺩ، ﺑﺎﻳﺪ ﻧﺎﺯﺵ ﺭﺍ ﻛﺸﻴﺪ، ﺑﻪ ﺭﻭﻳﺶ ﺧﻨﺪﻳﺪ ، ﺭﻭﺯ ﺧﻮﺏ ﺭﺍ ﺑﺎﻳﺪ ﺧﻠﻖ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﺁﺭﺍﻡ یک ﺭﻭﺯ ﺧﻮﺏ ﻟﺬﺕ ﺩﻧﻴﺎ ﺭﺍ ﭼﺸﻴﺪ ، ﺑﯿﺎﯾﯿﺪ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺭﺍ ﺯﯾﺒﺎﺗﺮ ﺑﺴﺎﺯﯾﻢ. 🌹سه شنبه تون شاد ─═ई✨🍃🖤🍃✨ई═─        اینجا🔚بانــــــوی خـــ🖤ــاص😌باش👇 🖤 @Banoye_khaass 🖤