دستِ ما بر کرم و رحمتِ مهدی باشد
عشقِ ما آمدنِ دولتِ مهدی باشد.
اولِ ماه ربیع از کرمت یا سلطان ؛
روزیِ ما فرجِ حضرتِ مهدی باشد
•••♡حلول ماه ربیع الاول مبارک♡•••
#یاصاحب_الزمان
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─
اینجا🔚😍بانـــ🌸ـــوی خــ🎀ـــاص😌باش👇
🎀 @Banoye_khaass 🎀
بانوی خاص🌹
🔰تو داستان پسرک دقت کنین 🤔🧐 🔹پسرک پر از توقع بود و انتظار داشت مادر بزرگش خیلی خوشحال بشه. 🔸این مر
✨🕊✨
#کارگاه_ارتباط_موثر_باهمسر5⃣1⃣
#مهارتهای_همسرداری
#اقتدار_مردانه #خواسته_زنانه (3)
#داستان
✨روزی روزگاری توی جنگلی درخت کوچولویی بود که کم کم رشد میکرد و روز به روز بزرگتر میشد.
🌳تا اینکه تنه ی درخت ضخیم، و شاخو برگاش مثل یه چتر بزرگ شد. درخت همه چی مثل : نور و غذای کافی داشت، ولی احساس کمبود میکرد.
💢آرزو میکرد کاش میتونستم سایه ام رو مثل یه چتر روی سر یکی باز کنم و تنه ی محکمم #تکیه_گاه کسی باشه و از کسی محافظت کنم.
🔻کاش میتونستم از کسی در برابر باد شدید، سیل، نور زیاد، سرما و گرما #محافظت کنم، چون فکر میکنم مفید بودن حس خوب #ارزشمند_بودن بهم میده.
⭕️نزدیک درخت، گلی🌷 بود که آروم آروم غنچه هاش باز میشد. وقتی غنچه های گل باز شد، گل با خودش گفت: کاش میتونستم با بوی خوش و زیبایی و طراوت گلبرگهام باعث #آرامش کسی بشم، چون با این کار احساس ارزشمند بودن و آرامش میکنم.
#ادامه_درپست_بعدی..
🌼گل و درخت در این تفکرات غرق بودن که ناگهان درخت نگاهش به گل تازه باز شده افتاد و بهش پیشنهاد داد که بیا یه #همزیستی_خوبی رو با هم شروع کنیم،
👈چون خداوند در وجود من و تو چیزایی قرار داده که میتونیم برای همدیگه #مفید باشیم.
🤔گل با کمی تفکر پیشنهاد همزیستی با درخت رو قبول کرد، اما برای داشتن رابطه بهتر شرطایی گذاشت.
🔅گل به درخت گفت: من چندتا خواسته از تو دارم؛
🔹بذاری همیشه گل بمونم و نخوای منو شبیه به یه درخت کنی، چون ویژگی های من با جسمم هماهنگه، گل وقتی باطراوت میمونه که گل باشه.
#ادامه_درپست_بعدی..
🔸دوست دارم ازم دربرابر خطراتی مثل: باد تند، آفتاب زیاد، سرما و گرما و بارون های شدید محافظت کنی.
مطمئنم کنی که میتونم در کنار تو به امنیت و آرامش برسم. 💕🛡
اجازه بدی ساقه هام به تنه ی محکم و استوار تو #تکیه کنه.
😍دوست دارم محافظت کردن از منو دوست داشته باشی، نه اینکه اونو یه #تکلیف بدونی و خسته بشی و #منت بذاری.
میخوام کمک کنی تا #رشد کنم، از اون درخت های خودخواه که همه ی نور خورشید رو برای خودشون میخوان و اجازه رشد به گیاهان زیردست خودشون نمیدن، خوشم نمیاد، چون اونا فکر میکنن که رشد یعنی تنهایی بزرگ شدن، اما بزرگترین رشد اینه که #باعث_رشد_کسی_بشیم!
#ادامه_درپست_بعدی..
🌳درخت با دقت به حرفای گل گوش میداد و احساس میکرد #گمشده شو پیدا کرده و آرزوی قبلیش که #مهم_واقع_شدنه کم کم محقق میشه.
⭕️درخت وقتی دید که گل اینقدر براحتی صحبت میکنه، بهش گفت:
👈 منم دوست ندارم فقط جسمم یه درخت تنومند و مستقل باشه، ولی ویژگیهای یه موجود دیگه، غیر از درخت رو داشته باشم.
آخه درخت هم وقتی تنومند، سرسبز و بانشاط میمونه که #درخت_بودنش حفظ بشه.
💕حس مفید بودن برای تو، بهم خیلی آرامش میده.
⛔️اصلأ دوست ندارم جملاتی رو مثل:
اگه تو نبودی من خودم رشد میکردم، تو مانع رشد منی، من در کنار تو اسیر شدم بکار ببری.
🍁فکر میکنم اگه اینجور حرفا پیش بیاد سریع سرسبزی و خرمی و استقامتم از بین بره.
#ادامه_دارد
─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─
اینجا🔚😍بانـــ🌸ـــوی خــ🎀ـــاص😌باش👇
🎀 @Banoye_khaass 🎀
🔰میخوام یه سؤال ازتون بپرسم.
آیا متوجه اولین تفاوت مهم زن و مرد در قالب این داستان شدین⁉️
عجله ای نیست، یه کم فکر کنین🤔
اگه دوس داشتین تا فردا جواب هاتون رو برامون بفرستین😍
یه رسمی داریم ما، اينه که:
🔅وقتی می خوان كسی رو از عزا در بيارن، براش لباس می برن...
خدايا بعد از ٢ماه عزا...
"بر قامت امام عصر، لباس فرج"
"و بر ما، لباس تقوا بپوشان"
الهی آمین🌺
─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─
اینجا🔚😍بانـــ🌸ـــوی خــ🎀ـــاص😌باش👇
🎀 @Banoye_khaass 🎀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎧 | نتیجه #چشم گفتن به شوهر
👤 #استاد_عباسی_ولدی
─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─
اینجا🔚😍بانـــ🌸ـــوی خــ🎀ـــاص😌باش👇
🎀 @Banoye_khaass 🎀
بانوی خاص🌹
#تنها_میان_داعش #قسمت102 تصور تعرض عدنان ترسیدم، زبانم بند آمد و او از داغ غیرت گُر گرفته بود که
#تنها_میان_داعش
💥 برگرفته از حوادث #حقیقی خرداد تا شهریور سال ۱۳۹۳ در شهر آمرلی عراق بود که با خوشه چینی از خاطرات مردم مقاوم و رزمندگان دلاور این شهر، به ویژه فرماندهی بینظیر سپهبد شهید #قاسم_سلیمانی در قالب داستانی عاشقانه روایت شده است.
نویسنده : فاطمه ولی نژاد
─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─
اینجا🔚😍بانـــ🌸ـــوی خــ🎀ـــاص😌باش👇
🎀 @Banoye_khaass 🎀
#تنها_میان_داعش
#قسمت103
🍃🌸 *﷽ 🌸🍃
#تنها_میان_داعش
#قسمت_صد_وسوم
💠 رزمنده با تعجب به من نگاه میکرد و حیدر او را کناری کشید تا ماجرا را شرح دهد که دیدم چند نفر از مقابل رسیدند. ظاهراً از #فرماندهان بودند که همه با عجله به سمتشان میرفتند و درست با چند متر فاصله مقابل ماشین جمع شدند.
با پشت دستم اشکهایم را پاک میکردم و هنوز از دیدن حیدر سیر نشده بودم که نگاهم دنبالش میرفت و دیدم یکی از فرماندهها را در آغوش کشید.
💠 مردی میانسال با محاسنی تقریباً سپید بود که دیگر نگاهم از حیدر رد شد و محو سیمای #نورانی او شدم. چشمانش از دور به خوبی پیدا نبود و از همین فاصله آنچنان آرامشی به دلم میداد که نقش غم از قلبم رفت.
پیراهن و شلواری خاکی رنگ به تنش بود، چفیهای دور گردنش و بیدریغ همه رزمندگان را در آغوش میگرفت و میبوسید. حیدر چند لحظه با فرماندهان صحبت کرد و با عجله سمت ماشین برگشت.
💠 ظاهراً دریای #آرامش این فرمانده نه فقط قلب من که حال حیدر را هم بهتر کرده بود. پشت فرمان نشست و با آرامشی دلنشین خبر داد :«معبر اصلی به سمت شهر باز شده!»
ماشین را به حرکت درآورد و هنوز چشمانم پیش آن مرد جا مانده بود که حیدر ردّ نگاهم را خواند و به عشق سربازی اینچنین فرماندهای سینه سپر کرد :«#حاج_قاسم بود!»
💠 با شنیدن نام حاج قاسم به سرعت سرم را چرخاندم تا پناه مردم #آمرلی در همه روزهای #محاصره را بهتر ببینم و دیدم همچنان رزمندهها مثل پروانه دورش میچرخند و او با همان حالت دلربایش میخندد...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─
اینجا🔚😍بانـــ🌸ـــوی خــ🎀ـــاص😌باش👇
🎀 @Banoye_khaass 🎀