eitaa logo
بانوی خاص🌹
535 دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
3.1هزار ویدیو
19 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم 🌹 کانال بانوی خاص ❤️همسرداری 👩‍🏫فرزند پروری 🏠خانه داری احکام و مطالب متفرقه سوالات مشاوره کاملا رایگان تبادل و ارتباط با ادمين: @delaram7645 لينك كانال👇 https://eitaa.com/joinchat/1265893419C1fe8b5bb94
مشاهده در ایتا
دانلود
اینها بخشی از کتاب انسان ۲۵۰ ساله است پیشنهاد میکنم شما هم pdf پست قبل رو حتما دانلودو مطالعه کنید خیلی کتاب خوبی است عنوان و نام پديدآور: انسان ۲۵۰ ساله : بیانات مقام معظم رهبری دربارة زندگی سیاسی ـ‌ مبارزاتی ائمه معصومین علیهم السلام ─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─        اینجا🔚😍بانـــ🌸ـــوی خــ🎀ـــاص😌باش👇 🎀 @banoye_khaass 🎀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨🕊✨ فصل ششم {نوازش} 👈 آخرین موردی که باید واسه‌تون توضیح بدم، بودنه.این مهارت برای هردوی زن و شوهر مهمه. 👂تا حالا شده روبه روی کسی بشینین و اون شخص با تمام وجود به حرفاتون گوش کنه؟ به نظرتون تو اون لحظه چه احساسی به آدم دست میده؟ 💎 احساس و اینکه طرف مقابل برای اون و حرفاش . .. @banoye_khaass
👨‍💻تا حالا با کسی صحبت کردین که نگاهش یه جای دیگه ست؛ مثلاً تلویزیون یا موبایلش؟ تو این موقعیت چه حسی پیدا کردین؟ 💔 آدم احساس میکنه حرفاش برای طرف مقابل ارزش نداره و با زور داره به اونا گوش میده و به آدم دست میده. 💡 دوستان اگه شما بتونین تو طول هفته چندساعتی به صحبت های همدیگه گوش کنین و شنونده‌ی فعالی باشین شدیداً به زندگی خودتون کمک کردین. .. @banoye_khaass
⭕️ خب!! برای اینکه شنونده خوبی برای هم باشین، باید موقع صحبت کردن رو به روی هم قرار بگیرین. چون بیشتر اطلاعات تو حالت های صورت رد و بدل میشه، 👥 حالت نشستن تون باید با زاویه‌ای به سمت همسرتون باشه تا این احساس در اون ایجاد بشه که حرفام بریا همسرم خیلی مهمه و اون بال و پر گشوده تا حرفای منو گوش بده. 💬یه خانومی گفته بود: وقتی برای همسرم حرف میزنم حالت ولو شدگی و لم دادن به خودش میگیره و این باعث میشه احساس کنم که شوهرم با زبون بی زبونی داره میگه: از صبح بقیه با من حرف زدن خُب توی بیچاره هم ببینم چی میگی؟ إن شاء الله جلسه بعد نکات مهمی درباره شنونده فعال بودن خدمت تون عرض خواهیم کرد. ✂️ برگرفته از کتاب: ─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─        اینجا🔚😍بانـــ🌸ـــوی خــ🎀ـــاص😌باش👇 🎀 @banoye_khaass 🎀
⭐️⭐️اعلام برندگان مسابقه کتابخوانی " زنان عنکبوتی " 🌺سرکار خانم کیمیا احمدی 🌸سرکار خانم زهرا تیموری 💐سرکار خانم فاطمه نوروزی از همه ی شرکت کنندگان عزیز ،کمال قدردانی و تشکر را داریم🌹🌹
اصلا نصف بیشتر اسم صدا کردن‌ها واسه‌ی اون "جــانم" شنیدن بعدشه، هی به همسرتون ندید که چیکـــــار داشتی صــــدام کـــردی ─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─        اینجا🔚😍بانـــ🌸ـــوی خــ🎀ـــاص😌باش👇 🎀 @banoye_khaass 🎀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙 شیوه‌ی ابراز محبّت به شوهر 🔴 ─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─        اینجا🔚😍بانـــ🌸ـــوی خــ🎀ـــاص😌باش👇 🎀 @banoye_khaass 🎀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خاله مرضیه_ فاطمه جان چایی رو بیار مادر. _ من برم کمک؟ خاله مرضیه_ برو خاله جون. با خنده به امیرعلی نگاه کردم. طبق معمول سرش پایین بود. رفتم تو آشپرخونه. قبل از هرچیزی یه دونه محکم زدم تو سر فاطمه که صداش در اومد بعد سریع دهنشو گرفتم که حیثیتم نره _ پرووووو. دیگه من غریبه شدم . ها؟ فاطمه_ به خدا خودم امروز صبح فهمیدم. _ اخ الهی بگردم. خودتم که غریبه ای. بابای فاطمه_ بچه ها رفتید چایی بسازید _ الان میایم عمو. _ بدو بدو بریز. من رفتم بیرون فاطمه_ مرسی که اومدی کمک. _ خواهش فاطمه_ روتو برم _ برو تز آشپزخونه که اومدم بیرون با نگاه های متعجب جمع به خاطر تاخیرمون مواجه شدم که خودم پیش دستی کردم و گفتم_ الان میاد. چند دقیقه بعد فاطمه با سینی چای اومد ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ شروع عاشقی هایم، سرآغاز غمی جانکاه از آن غم تا به امروزم پر از تشویش و گریانم ─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─        اینجا🔚😍بانـــ🌸ـــوی خــ🎀ـــاص😌باش👇 🎀 @banoye_khaass 🎀
فروردین هم زودتر از چیزی که فکر میکردم تموم شد . تنها خبرم از عمو در حد یه تلفن کوتاه بود که گفت حالشون خوبه و منتظر یه سوپرایز باشم و این منو بیشتر میترسوند. فاطمه و امیرعلی هم به هم محرم شدن و قرار شدن تابستون عقد کنن. دم در منتظر فاطمه بودم تا بیاد که بریم موسسه. امروز قرار بود پرونده بسیجیا و بچه های موسسه رو درست کنن و قرار بود ما بریم کمک. فاطمه_ سلام عزیزم _ سلام علیکم. وقت زیاده نمیومدی هم چیزی نمیشد فاطمه_ خب برم بعد,بیام. یه دفعه ساعتشو نگاه کرد و گفت_ وای بدو حانیه خانم غفوری میکشتمون. . . . . . خانوم غفوری_سلام گل دخترا . یکم دیر تر میومدید . من و فاطمه مثله بچه هایی که یه کار خطا انجام داده باشن سرمونو انداختیم پایین. خانوم غفوری با خنده گفت_ حانیه جان بیا این پرونده ها رو بگیر ببر بزار تو قسمت خواهران مسجد. فاطمه جان شما هم برو اون فرما رو تکثیر کن. بعد اومد طرف من و پرونده هارو دسته دسته داد دستم. کامل جلوی دیدم رو گرفته بود . _ خانوم غفوری یکم زیاد نیست من جلومو نمیبینم. یه دستشو برداشت و تا پایین پله ها اورد بعد دوباره داد دستم. جلوی ورودی مسجد دو تا پله بود با این چادر همش میترسیدم که بیوفتم با احتیاط و بدبختی رسیدم به حیاط مسجد ،یه صدای مردونه آشنا به گوشم خورد که یه دفعه چادرم زیر پام گیر کرد و بعدشم به یه چیزی خوردم و افتادم زمین و پرونده ها هم همش از دستم افتاد...... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 این همه چشم به راهی نگرانم کرده ─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─        اینجا🔚😍بانـــ🌸ـــوی خــ🎀ـــاص😌باش👇 🎀 @banoye_khaass 🎀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا