🌺تو دلها را فتح کردے؛
پیش از آن که انقلاب کنی..❤️
#آقا_روح_الله
┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄
🆔 @banoye_taraz
⭐ سخن نگاشت | تَحَنُّناً مِنه وَ رَحمَة
👈 خب این بزرگواریها، این لطفها، این مهربانیها از طرف خدای متعال، ناشی از چیست؟ ناشی از این است: تَحَنُّناً مِنه؛ تحَنُّن یعنی احساس مراقبت؛ «حَنان» یعنی لطف و نزدیکی و مراقبِ چیزی بودن، مراقب کسی بودن به خاطر لطفی که به شما دارد و مراقب شما است. وَ رَحمَة؛ و به خاطر رحمتی که به شما میخواهد بکند. خدای متعال بشر را برای همین آفریده، وَ لِذٰلِکَ خَلَقَهُم؛ خلقت بشر برای این است که به او رحمت [عطا] کند..❤️
🍂بیانات رهبر معظم انقلاب حضرت آیةالله العظمی خامنه ای در شرح دعای ماه رجب..❣
#لبیک_یا_خامنه_ای
#ماه_رجب
┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄
🆔 @banoye_taraz
🌹یادت باشه
🌱بخش اول
زندگی نامه
🌱فصل پنجم
صدشعرخوانده ایم که قافیه اش نام توست
🌱برگ چهل و دوم
یکی از دوستان صمیمی از روی شوخی به من گفت:«تو دیگه چه عروسی هستی؟بیا برو دنبال کارهای مراسم هرکس جای تو باشه تمام فکر و خیالش این میشه که ببینه کدوم آرایشگاه بره،کدوم آتلیه عکس بندازه،کدوم لباس رو بگیره،اون وقت تواینجا داری برای مقبره شهید گمنام امضاء جمع میکنی؟»،خندیدم و در جوابش گفتم:«شما نگران نباشین،شوهرم راضیه،تا جایی که بشه امضاء جمع می کنم،بقیه پای شما»،بعدها که پیکر ۲شهیدگمنام را در دانشگاه علوم پزشکی آوردن حمید همیشه به من می گفت:«چون شهدای دانشگاه شما خارج از محدوده کلاس هاهستن حتمأ بریدسرمزارشون، این ها رو شما دعوت کردین،بی انصافیه رها کنین».
روز جهاز برون هم شوق داشتم هم استرس،همه خانواده و بستگان درجه یک در تکاپو برای بردن وسایل خانه بودند،مشغول بسته بندی وسایل بودم که حمیدکنارم نشست و مقداری تربت کربلا به دستم دادوگفت:«این تربت رو بین جهیزیه بذار،دوست دارم تموم زندگیمون بوی اهل بیت و امام حسین(ع)بگیره».
می دانستم خانه ای که انتخاب کرده ایم کوچکتر از آن است که بتوانیم تمام وسایل جهاز را باخودمان ببریم،برای همین بسیاری از وسایل مثل پشتی ها،میزناهارخوری،تابلوفرش ومیز تلفن خانه مادرم ماند،در جواب اعتراض ها هم گفتم:«ان شاء الله هر موقع خونه بزرگتر رفتیم این ها رو هم می بریم».
وسایل یکی یکی بین مردهای فامیل دست به دست تا ماشین می رفت،با بیرون رفتن هرکدام از آنها در ذهنم جای آن را مشخص می کردم،با صدای بلندی که از حیاط امد،همه ترسیدیم،وقتی به حیاط آمدم متوجه شدم اجاق گاز ازدستشان افتاده و شیشه جلوی آن شکسته است،چندروز مانده به عروسی یکی از کارهای ما این شده بود که دنبال شیشه جلوی این گاز باشیم متأسفانه پیدا هم نمی شد.
روزهای آخر برای چیدن جهاز از دانشگاه یکسره خانه خودمان می رفتم،حمیدهم برای جابهجایی وسایل از سرکار به خانه می آمد،چون خانه کوچک بودچیدمان وسایل وقت و انرژی زیادی می خواست،حمید درحالی که مشغول انداختن کارتون کف اتاق خواب بود،گفت:«خانم نظرت چیه غذای بیرون نگیریم،اجاق گاز رو وصل کنیم همین جا یه چیز ساده درست کن بخوریم»،اولین غذایی که پختم سیب زمینی سرخ کرده با تخم مرغ بود،گفتم:«بیا این هم غذای سر آشپز!».
برای چیدمان وسایل تصمیم گرفتیم بعضی از وسایل آشپزخانه را حتی از داخل کارتون بیرون نیاوریم چون کل کابینتهای آشپزخانه چهار تاهم نمی شد.
یک طرف پذیرایی بیست متری خانه،فرش شش متری پهن کردیم،بوفه و مبل ها را هم بعد از چندبار جابه جا کردن دور اتاق چیدیم،البته یک ستون هم وسط پذیرایی به این کوچکی داشتیم!بایدطوری وسایل را می چیدیم که ستون وسط خانه کمترین مزاحمت را داشته باشد،نوه صاحب خانه هروقت این ستون را می دیدمی گفت:«وقتی که ماپایین زندگی می کردیم از همین ستون می گرفتیم می رفتیم بالا،تا دستمون به سقف می خورد برمی گشتیم.
دوره عقیدتی حمید یک طرف،امضاءجمع کردن برای شهید گمنام از طرف دیگر در کنارتمیزکردن خانه و چیدن وسایل جهاز حسابی مشغولم کرده بود،بین همه این گرفتاری مشغول جابه جا کردن وسایل بودم که از طرف دانشگاه با من تماس گرفتند وخبر دادندکه مسابقات کشوری کاراته دانشجویان دانشگاه علوم پزشکی دقیقا یک روز قبل عروسی افتاده و قرار است در شهر ساری برگزار شود.
من ورزش کاراته را تا کمربند زرد پیش پدرم آموزش دیده بودم،بعدهم که رفتم باشگاه وکمربندمشکی گرفتم،تاریخ دقیق مسابقات قبلاً اعلام نشده بود،به من گفته بودنداحتمال زیاد مسابقات آذر ماه باشد،خیالم راحت بود که تا آن موقع ما عروسی را گرفته و حتی مسافرت و ماه عسل را هم رفته ایم،اما حالا خبر دادند مسابقه دقیقأروز اول آبان ماه برگزار می شود.
دو دل بین رفتن و نرفتن بودم،شش ماه زحمت کشیده بودم و تمرینات سختی را گذرانده بودم،مسابقات برایم اهمیت داشت،به مربی گفتم:«من برای مسابقه همراهتون میام فقط منو زودتر برسونیدقزوین که به کارهای عروسیم برسم»،مربی که از تاریخ دقیق عروسی خبر داشت خندید وگفت:«هیچ معلومه چی داری میگی دختر؟اون جا که وسط مسابقه حلوا خیرات نمی کنن،اومدیم به صورتت ضربه خورد،کبودشد،اون وقت میگن داماد روز اول نرسیده،عروس رو زده»،کلی خندیدم و گفتم:«حمیدآقا خودش مربی کاراته ست ولی دست بزن نداره،حتی توی مسابقات سعی میکنه ضرباتش طوری باشه که به حریفش آسیبی نزنه»،در نهایت مربی حرفش را به کرسی نشاندو نگذاشت که برای مسابقات به ساری بروم!🍂
#رفیق_شهیدم
#حمید_سیاهکالی
#بانوی_تراز
┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄
🆔 @banoye_taraz
🔴 #پرخاشگری_همسر
💠 یک راه حل برای #پرخاشگریهای بیمورد همسر این است که از او بخواهید تمام انتقادات خود را نسبت به شما روی #کاغذ بنویسد و به شما بدهد.
💠 بعد از خواندن #انتقادات به هیچ وجه در صدد دفاع از انتقاداتش برنیایید چون نتیجهی عکس میگیرید حتی اگر حق با شماست صبوری کنید و گارد نگیرید. فقط به او با خوشرویی بگویید #سعی میکنم عیبهایم را برطرف کنم.
💠 انتقادات او را چندین دفعه با دقّت بخوانید و خود را جای او بگذارید تا بتوانید او را درک کنید.
💠 اینکار او را از لحاظ روحی تخلیه کرده و به او #آرامش نسبی میدهد.
💠 مهمتر اینکه اینکار برای رشد و بالا رفتن #سعهی_صدر شما تمرین بسیار مفیدی است و یقیناً با استقبالِ شما از انتقاداتش، #محبوبیّت خاص و ویژهای پیدا خواهید کرد.
#عاشقانه
┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄
🆔 @banoye_taraz
🌹خـــدایـا…
وقتی ڪه شب میرسد!
افڪارم از تو و عشقت،
آرامش میگیــرد!
خوابم از امنیت و مهرت،
اطمینان میابد!
مرا از واسطه های آرامش
و شادی بندگانت قرارده.
شبتون بخیر دوستان عزیز..❤️
#بانوی_تراز
┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄
🆔 @banoye_taraz