eitaa logo
بانوی تراز
1.1هزار دنبال‌کننده
27هزار عکس
3.8هزار ویدیو
13 فایل
تنها گروه جهادی تخصص محور با حضور بانوان کنشگر اجتماعی در کشور..... @ciahkale ... ادمینمون هستن - ناشناسمون https://daigo.ir/secret/1326155415. . .
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹 قصه شب👇👇👇👇👇👇👇
🌹یادت باشه 🍃بخش اول زندگی نامه 🍃فصل ششم دیوانه گشته ایم مجنون و خسته ایم 🍃برگ پنجاه و هشتم برای افطار بعضی روزها بیرون می رفتیم ، پاتوق اصلیمان مزار شهدا بود ، حلیم هایی که از بیرون می گرفتیم را خیلی دوست داشت ،حلیم خانگی را نمی پسندید، با رفقایش که می افتاد شکمو تر هم می شد ، روز شنبه یک ساعت بعد از افطار با آقا بهرام دوست حمید و همسرش رفتیم که در شهر دوری بزنیم تا حال و هوایمان عوض بشود ، زمان زیادی نگذشته بود که حمید و آقا بهرام راهشان را سمت ساندویچ فروشی کج کردند ، سیب زمینی و قارچ سرخ کرده ، ساندویچ ، پیتزا، آب میوه ، دلستر کلی خودشان را تحویل گرفتند ، ما خانم ها میل نداشتیم و فقط با حیرت این دو نفر را نگاه می کردیم ، حمید و رفیقش حسابی خوردند، وسط خوردن حمید از من پرسید :« شما هم می خورید ؟ تعارف نکنید، چیزی میل دارید سفارش بدیم »، من و همسر آقا بهرام با تعجب گفتیم :« یک ساعت بعد افطار ما این همه غذا یکجا بخوریم سنگ کوب می کنیم ، موندیم شما چطور دارید می خورید؟». روزها و شب های ماه رمضان یکی پس از دیگری می گذشت ، با تمام وجود شور رسیدن به شب قدر در اولین سال زندگی مشترکمان را احساس می کردم ، از لحظه ای که حاضر می شدیم برویم برای مراسم قرآن به سر گرفتن با کلی آرزوهای خوب برای مسیری که قرار بود حمید همراهم باشد ، برای روزگاری که قرار بود کنارش بگذرانم و سرنوشت یک سالمان در این شب رقم بخورد ، شب های احیا چون حسینیه هیئت رزمندگان به خانه ما نزدیک بود با پای پیاده می رفتیم آنجا ، سال قبل که نامزد بودیم حمید هیئت خودشان می رفت ، مراسم را داخل پارک ارکیده گرفته بودند تا آنهایی هم که پارک آمده اند بتوانند استفاده کنند. همیشه شب های احیا حال و هوای عجیبی داشت که دلم را می لرزاند، احساس می کردم شبیه کسی که گمشده ای داشته باشد در این شب ها با گریه و توسل دنبال گمشده و آرزوی دیرینه خودش می گشت ، می گفت :« فرزانه حیفه این روزا و شبای با برکت رو به راحتی از دست بدیم، هیچ کس نمیدونه سال بعد ماه رمضون زنده است یا نه، هر جاییکه که دلت شکست یاد من باش ، برام دعا کن به آرزوم برسم»، هر وقت صحبت از آرزو می کرد یا می گفت برای من دعا کن یاد اولین روز عقدمان می افتادم که کنار قبور امامزاده اسماعیل باراجین به من می گفت:« منو می برن گلزار شهدا ، آرزوی من شهادته، دعا کن همون طوری که به تو رسیدم به شهادت هم برسم!». از یکی دو روز مانده به جمعه آخر ماه رمضان به مناسبت روز قدس تلویزیون نماهنگ های مربوط به فلسطین را نشان می داد ، دیدن صحنه های دل خراش کشتار کودکان فلسطین آن هم در آغوش پدر و مادرهایشان بسیار آزاردهنده بود ، حمید می گفت :« با این که هنوز پدر نشدم تا بتونم احساس پدری که کودک بی جانش رو بغل کرده و دنبال سر پناه می گرده رو به خوبی درک کنم خیلی خوب می دونم که چنین مصیبتی به راحتی می تونه کمر یه مرد رو خم کنه». راهپیمایی ها را همیشه با هم می رفتیم ، آن سال هوا خیلی گرم بود ، از آسمان آتش می بارید ، با دهان روزه از شدت گرما هلاک شده بودم ، پیاده روی با زبان روزه کم طاقتم کرده بود ، مراسم که تمام شد زود به خانه برگشتیم ، داخل حیاط شیطنت حمید گل کرد ، با آب سر و صورتم را خیس کرد ، هر چه که جا خالی دادم فایده نداشت ، من هم شلنگ آب را باز کردم و سر تا پایش را خیس کردم ، عینهو موش آب کشیده شده بودیم ، وقتی تیزی آفتاب به صورت و موهای خیس حمید می تابید بیشتر دوست داشتنی تر شده بود ، دلم می خواست ساعت ها زیر همین آفتاب به صورت حمید نگاه کنم و مثل همیشه حیای این چشم ها مرا زمین گیر کند. بعد از ظهر های تابستان به عنوان مربی به بچه ها دفاع شخصی یاد می داد ، من کمربند مشکی کاراته داشتم ولی دوره دفاع شخصی را نگذرانده بودم ، یک روز پیله کردم که چند حرکت را یاد بگیرم ، حمید شروع کرد به آموزش حرکت ها و توضیح میداد که مثلا اگر کسی یقه من را گرفت چکار کنم ، یا اگر دستم را گرفت و پیچاند چطور از خودم دفاع کنم ، موقع تحویل درس به استاد که شد هر چیزی که گفته بود را بر عکس انجام دادم ، به حدی حرکت ها را افتضاح زدم که حمید از خنده نقش زمین شد و بلند بلند می خندید ، جوری که صاحب خانه فکر کرده بود ما داریم گریه می کنیم. حاج خانم کشاورز من را صدا زد ، وقتی رفتم سر پله ها گفت :« مامان فرزانه چی شده ؟ چرا دارین گریه می کنین؟»، با شنیدن این حرف از خجالت آب شدم ، گفتم :« نه حاج خانم، خبری نیست ، داشتیم می خندیدیم ، ببخشید صدای خنده ما بلند بود ». حاج خانم هم خنده ای کرد و گفت :« الهی همیشه لبتون خندون باشه مامان !».🍂 ┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄ 🆔 @banoye_taraz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸قشنگ ترین عشق 💙نگاه خداوند بر بندگان است 🌸هر کجا هستید به ❤️ نگاه پر مهر خدا می‌سپارمتون 🌸الهی 💙مهـر؛ بركت؛ عشـق 🌸محبت و سلامتى ❤️شادی و عاقبت بخیری 🌸هميشه همنشین شما باشد 🌸شبتون به نور خدا روشن ❤️ شب بر شما خوش💙 ┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄ 🆔 @banoye_taraz
11.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلیپ تصویری: "السلام علیک یا رسول الله" همخوانی گروه محراب در وصف پبامبر اکرم (صل الله علیه و آله و سلم)❤️ ┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄ 🆔 @banoye_taraz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹ڪار خــღـدا نشد ندارد او خـوب می داند چطور در و تختہ را بہ هم جور ڪند خواستہ‌هایت را بہ او بسپار او حتما راهی برای رسیدن بہ آرزوهایت برایت مهیا میڪند..❤️ ┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄ 🆔 @banoye_taraz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❄️در این شب زیبا 🌟آرزویم این است که ❄️صفحه غم و اندوه 🌟در دفتر زندگیت ❄️همیشه سفید بماند... 🌟اوقاتت به وقت مهربانی ❄️لبخندت بـه رنگ عشق شبت بخیر حبیبتی ┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄ 🆔 @banoye_taraz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹تمام رویاها می‌توانند به واقعیت تبدیل شوند اگر ... جرات محقق کردنشان را داشته باشیم..❤️ ┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄ 🆔 @banoye_taraz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا