فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎧 تلاوت سوره قدر توسط حضرت آیتالله خامنهای...❤️
#امام_زمان
#ماه_رمضان
#رهبرم_سید_علی
┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄
🆔 @banoye_taraz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 حدیث زندگی | فرق اسلام با غرب در رعایت حقوق حیوانات
✏️ شرح حدیث اخلاق توسط حضرت آیتالله خامنهای ❤️
#امام_زمان
#ماه_رمضان
#رهبرم_سید_علی
┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄
🆔 @banoye_taraz
🔴 دعای مجیر در ایام البیض رمضان
🔵 هر کس دعای مجیر را در
«ایام البیض» ماه رمضان
( سیزدهم و چهارهم و پانزدهم )
این ماه بخواند گناهانش هر چند
به عدد دانههاى باران و برگهاى درختان و ریگهاى بیابان باشد!
آمرزیده میشود.
🌕 با این وجود خواندن آن براى شفاى بیمار، اداى دین، بى نیازى، توانگرى، رفع غم و اندوه سودمند است.
📚 مفاتیح الجنان/اعمال ماه رمضان
#فرصت_بندگی
#ماه_مبارک_رمضان
┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄
🆔 @banoye_taraz
#بهارانه
#عکس_نوشت
#اقتصاد_خانواده
_ _ _ _ _
🌷 #یک_فنجان_اقتصاد مهمان ما باشید؛
🍵 فنجان هشتم
🔰 در حد درآمد خود خرج کنید؛
💠 برخی از افراد با در آمد پایین به خاطر اینکه یک موقعیت کاذب اجتماعی ایجاد نمایند وامهای غیرضروری میگیرند و زیر بار قرضهای کلان میروند تا بتوانند در مناطق بالای شهر سکونت کنند و یا خودروهای گران قیمت سوارشوند.
🔺 این افراد در مقابل نمیتوانند نیازهای ضروریشان مانند تغذیه مناسب، آموزش، تفریح، سفر و...را برطرف سازند .
📌 بنابراین باید در حد درآمد خود خرج کنید یعنی خانه، خودرو و سطح زندگی شما مناسب با درآمدتان باشد وتنها یک سوم از درآمد خود را به اجاره خانه اختصاص دهید و حدود یک دهم آن را صرف مخارج خودرو و بنزین و بیمه کنید و بقیه در آمدتان را صرف صورت حسابها و دیگر مخارج روزانه سازید.
#اقتصاد_خانواده
#ماه_رمضان
#سال_نو_مبارک
┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄
🆔 @banoye_taraz
🌷بهار بی رخ گلرنگ تو، چه کار آید؟
مرا یک آمدنت به که
ده بهار آید... 💞
#امام_زمان
┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄
🆔 @banoye_taraz
🌹اسیر گریہی بی اختیار خویشتنم...
فغان کہ در کف من اختیار
باید و نیست..💞
#دلبرانه_عاشقانه
┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄
🆔 @banoye_taraz
🌹یادت باشه
🍃بخش اول
زندگی نامه
🍃 فصل دهم
نشسته خاک مرده ای براین بهار زارمن
🍃برگ صد و چهارم
سریع دویدم سمت کلاس تا وسایلم را بردارم ، دوستانم متوجه عجله و اضطراب من شدند ، پرسیدند :« چه خبره فرزانه ؟ کجا با این عجله ؟ چی شده؟» ، گفتم :« هیچی حمید مجروح شده ، آوردن تهران ، باید برم » .دوستانم پشت سر من آمدند ، کنار ماشین که رسیدیم پدرم متوجه آن ها شد ، همراهشان به سمت دیگری رفت و با آن ها صحبت کرد ، با چشم خودم دیدم که دوستانم روی زمین نشستند و گریه می کنند ، خواستم به سمتشان بروم اما پدرم دستم را کشید که سوار ماشین بشوم ، وقتی سوار شدم سرم را چرخاندم و از شیشه عقب بچه ها را دیدم که همدیگر را بغل کرده بودند ، صورت هایشان را با چادر پوشانده بودند و گریه می کردند .
نمیتوانستم نفس بکشم ، درست حس می کردم که یک حالتی شبیه به سکته دارم ، بدنم بی حس شده بود ، فقط می توانستم پلک بزنم ، همه بدنم بی حرکت شده بود ، بابا سر من را به سینه اش چسبانده بود و آرام گریه می کرد ، با زحمت زیاد پرسیدم :« برای چه گریه میکنی بابا؟ مگه نگفتی فقط مجروح شده ؟ خودم میشم پرستارش ، دورش می گردم ، اونقدر مراقبت می کنم تا حالش خوب بشه ».
با همان حالت گریه گفت :« دخترم تو باید صبور باشی ، مگه خودتون دوتایی همین رو نمی خواستید ؟ مگه من اسم حمید رو خط نزدم؟ خودت نیومدی واسطه نشدی ؟ نگفتی بذار بره ؟ حالا باید صبر داشته باشی ، شما که برای این روز ها آماده شده بودین »، این حرف ها را که شنیدم پیش خودم گفتم تمام ! حمید شهید شده ! پسر خاله پدرم متوجه نشده بود که من همه چیز را از حرف های پدرم خوانده ام ، گفت :« عکس حمید را برای بیمارستان لازم داریم »، همه این حرف ها همان چیز هایی بود که سالها در کتاب های شهدای دفاع مقدس خوانده بودم ، همه چیز از یک مجروحیت جزئی و عکس برای بیمارستان و چیزی نشده شروع می شود ولی به مزار شهدا می رسد ، این بار همه چیز داشت برای من تکرار می شد ، اما نه در صفحات کتاب بلکه در دنیای واقعی ! داشتم از حمید جدا می شدم ، به همین سادگی ! به همین زودی ! گاهی ساده رفتن قشنگ است !
رفتیم خانه بابا ، نمی توانستم راه بروم ، روی پله ها نشستم ، با صدای بلند گریه می کردم ، گفتم :« حمید تو رو خدا ، تو رو به حضرت زهرا ( س) از در بیا داخل ، بگو که همه چی دروغه ، بگو که دوباره بر میگردی »، این جمله را تکرار می کردم و گریه می کردم ، داداشم خبر نداشت ، تا خبر را شنید شوکه شد ، مادرم با گریه من را بغل کرد ، پرسیدم :« حمید من شهید شده مامان ؟» ، سکوت کرد ، این سکوت دنیایی از حرف داشت ، گفتم :« خدایا از عمر من بردار ، حمید فقط پلک بزنه ، دیگه هیچی نمی خوام ». مادرم من را محکم تر بغل کرد و گفت: « آروم باش دخترم»، نفسم بالا نمی آمد، من را کشان کشان به داخل اتاق بردند ، روی مبل نشستم ، همه دور من نشستند و گریه می کردند ، گفتم :« برای چی گریه می کنید ؟ باور کنید دروغه ! من سه روز پیش با حمیدم حرف زدم ، گفته بهم زنگ می زنه »، حالت شوک زدگی بدی داشتم ، با همه وجودم می خواستم کاری کنم که این حرف ها را باور نکنم ، هق هق می کردم ، ولی گریه نه ! مادرم خیلی نگرانم شده بود ، به پدرم گفت :« بریم خونه عمه ، اینجا بمونیم فرزانه دق میکنه!».🍂
#رفیق_شهیدم
#حمید_سیاهکالی
#بانوی_تراز
┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄
🆔 @banoye_taraz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹تا زمانیکه درک نکنیم این
خداست که تنها منبع آرامش
است، هیچگاه به آرامش
ذهنی واقعی دست نخواهیم یافت...❤️
" شب بخیر "💫💖
#بانوی_تراز
┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄
🆔 @banoye_taraz
🌷اونجا که نخواستی زندگی خودت
با هیچ کس مقایسه کنی
یعنی خوشبختی...💞
#ماه_رمضان
┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄
🆔 @banoye_taraz
🌹صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را
که سر به کوه و بیابان،
تو دادهای ما را..💞
#دلبرانه_عاشقانه
┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄
🆔 @banoye_taraz
🌹خدایا
ستاره ها درخشان تر✨
ماه روشن تر
قلب من سبک تر♥️
و لبخندم گشاده تر می شود
هر لحظه ای که
به تو فکر می کنم🌷
شبت آروم دلبندم...💕
#دلبر_جانم
#دورت_بگردم
#هم_نفس
┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄
🆔 @banoye_taraz
Alireza Ghorbani - Bi Gonah (320) (1).mp3
9.68M
🌷-تو سکوت مرا بشنو...❤️
#دلتنگی_دلدار
┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄
🆔 @banoye_taraz