4_5874988839671434884.mp3
11.63M
🌱انسان شناسی ۸۹
🌱استادشجاعی
🌱دکتررفیعی
🔺من نمیدانم چقدر زنده میمانم،
- چکار کنم، که زودتر به قلب سالم و باطن انسانی برسم؟❤️
#زنگ_تفکر
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
❣ یا قليل الكلام...
لو أعلمك أن كلامك راحتي بتكثر حكي؟
؛ای کم حرفِ من...
اگر بگویمت که کلامت آرامِ من است،
بیشتر حرف میزنی؟💕
#دلدارم
#دورت_بگردم
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
🌹قصه گو قصه می گوید..❤️
#شب_بر_شما_خوش
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
InShot_۲۰۲۳۰۸۲۰_۱۹۵۶۳۶۶۶۷_۲۰۰۸۲۰۲۳.mp3
19.89M
🌱لونهام کجاست؟🐧
༺◍⃟🐿჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
رویکرد: کلاغه به خونش نرسید.
#شب_بخیر_کوچولو
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
🌹فصل نهم
🌱برگ بیست و سوم
انبه ها را از چنگش در آوردم و توی زنبیل انداختم.
کاری نکن که دیوانه شوم و سر به بیابان بگذارم!چشم هایش گرد شد.
پناه بر خدا!
تا همه چیز را مو به مو برایم تعریف نکنی، مطمئن باش لب به چیزی نمیزنم.
اخم کرد و سری به تأسف تکان داد.
از قضا موقعی به خانه شان رسیدم که داشت به زن ها درس می داد.خانه کوچکی دارند. همه در بزرگترین اتاق خانه نشسته بودند. ریحانه با صدایی آرام برایشان صحبت می کرد.وارد اتاق شدم و گوشه ای نشستم.به من لبخند زد و گفت:《خوش آمدید!》خیال می کردی آن اتاق که با گلیم فرش شده بود، از نور چهره او روشن است. آیه ای از قرآن را توضیح داد. بعد به سؤال ها جواب داد. دست آخر با صدایی قشنگ و غمگین،قسمتی از شهادت نامه حسین بن علی را خواند که صدای زن ها به گریه بلند شد. سنگ هم بود گریه اش می گرفت.من هم بی اختیار اشک ریختم.
ساکت شد و زانوهایش را مالید. گفتم:《همین؟ بعد چه شد؟》
گفت:《کاش می توانستم هر روز بروم. خیلی چیزها یاد گرفتم. باور نمی کردم دختری به آن جوانی،آن قدر باسواد باشد! هیچ هم اهل قیافه گرفتن و گنده دماغی نیست. نگاه مهربانش را بین همه تقسیم می کرد.چقدر دلربا وشیرین بود!》
باز ساکت شد و مالیدن زانوهایش را از سر گرفت.
با او صحبت نکردی؟
نکند انتظار داشتی همان جا برایت خواستگاری اش می کردم؟
نه، ولی....
مجلس که تمام شد و زن ها رفتند. من از جایم تکان نخوردم. او و زنی که بعد فهمیدم مادرش است، آمدند و کنارم نشستند. با مهربانی احوالم را پرسیدند. گفتم:《از دو محله بالاتر کوبیده ام و آمده ام تا سر پيری، چیزی یاد بگیرم. حیف که راهم دور است، وگرنه هر روز می آمدم.》 ریحانه خودش رفت و برایم خرما و شربت آورد.
ساکت ماند و باز به چهره ام خیره شد. پرسیدم:《دوباره چه شد؟چرا مثل کسانی که جن دیده اند، نگاهم می کنی؟》
باور کن اگر ریحانه قسمت تو باشد، بهترین مادر زنِ دنیا را داری. به هر حال ریحانه،دست پرورده اوست.چنان با من گرم گرفته بودند که انگار سال هاست باهم رفت و آمد داریم. بعد مادرش از من چیزی پرسید که به فکرافتادم مخم را به کار بیندازم.
ساکت ماند. به کاری که کرده بود لبخند زد و زانوهایش را مالش داد. با دست پاچگی پرسیدم:《بگو چه گفت؟چرا هر بار که دو جمله حرف میزنی ،این قدر زانوهایت را می مالی؟》
صبر داشته باش بچه! یک سال آن جا نبودهام که انتظار داری تا شب اینجا بنشینم و حرف بزنم. داشتم چی می گفتم؟
مادرش چیزی پرسید که مجبور شدی کلّه ات را به کار بیندازی.
پرسید:《خانه تان کجاست؟ شاید روزی گذرمان افتاد و توانستیم به شما سری بزنیم. 》 گفتم:《باید نام ابونعیم زرگر را شنیده باشید...》
فریاد زدم:《امّ حباب!قرار نبود خودت را معرفی کنی. یک بار هم که مخت را به کار انداختی،همه چیز را خراب کردی.》
عاقل اندر سفیه،چشم غره ام رفت🍂
#رؤیای_نیمه_شب
#بانوی_تراز
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
🌹مسابقه کتابخوانی ویژه محرم و صفر
با محوریت آشنایی باسیره وتاریخ زندگی ائمه
کتاب انسان ۲۵۰ساله
از سخنان مقام معظم رهبری
هرشب یک سؤال یک برنده
و اهدای جوایز نقدی
@ciahkale 👈 👈آیدی سیاهکالی
👈دوستان عزیزم تنهاتاساعت ۱۰شب فرصت ارسال پاسخ سؤال شب قبل را دارید بعدازاین ساعت پاسخ شما پذیرفته نخواهد شد.🌻
۶۰شب
۶۰سؤال
۶۰برنده
نشربنرمسابقه با شما مخاطبین خاص🌻
#حجاب
#مسابقه_کتابخوانی
#بانوی_تراز
❤️ بانوی تراز👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7