eitaa logo
بانوی تراز
1.1هزار دنبال‌کننده
27.4هزار عکس
3.8هزار ویدیو
13 فایل
تنها گروه جهادی تخصص محور با حضور بانوان کنشگر اجتماعی در کشور..... @ciahkale ... ادمینمون هستن - ناشناسمون https://daigo.ir/secret/1326155415. . .
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹ألسلامُ علیکَ یامولانا یا صاحبِ الزمان🍃 مگر میشود صدایش کنی، دعایش را بدرقه ات نسازد؟! درد ما جز به ظهور تو مداوا نشود.💔 https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
من که عاشق نیستم اما نمی دانم چرا این دل واماندہ دائم از تو میگیرد سراغ💕 https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
ما را کبوترانه وفادار کرده است آزاد کرده است و گرفتار کرده است بامت بلند باد که دلتنگی‌ات مرا از هرچه هست غیر تو بیزار کرده است💕 https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
❣ یڪی بود دعاے قنوت رو اینجوری معنا میڪرد، ربناآتنافی‌الدنیا‌حسنة، یعنی خدایا نصیبم ڪن تودنیا خیرۍ مثل زیارٺ امام حسین:)، وفی‌الاخرة الحسنة، ودرآخرت شفاعٺ امام حسین علیہ‌اݪسلام، وقناعذاب‌النار، و بگیر از من، افتادن از چشم مہدے را...:) و مگرجهنم، چیزیست جز افتادن از چشم مهدے فاطمه؟❤️ https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اینجا به دنبال تحریک شما نیستیم. هدف کانال افزایش اطلاعات زوجین زیر نظر متخصصین است.. بیا یه سر بزن قول میدم موندگارشی 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/4138992172Cc08262fd95 ღღ🦋ღღ کافه دنج ویژه متأهلین 💕 ما رو به دوستانتون معرفی کنید.🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 قصه شب👇👇👇👇👇👇👇
🌹فصل۳۰ 🌱برگ ۷۲ در آن لحظه ها که به هوش آمدم،حرف های تو را شنیدم. پس از آن،حالم طوری بد شد که مرگ را به چشم خود دیدم. زبانم از کار افتاده بود.در دل با پروردگارم مناجات کردم و مولایم صاحب الزمان را در درگاه الهی واسطه قرار دادم و از او کمک خواستم.در یک قدمیِ مرگ که نفس کشیدن برایم دشوار شده بود،جز به خدای مهربان،به هیچ کس دیگری امید نداشتم. یک مرتبه احساس کردم آن حضرت کنارم ایستاده اند.چشم باز کردم و با شادی فراوان،ایشان را دیدم. آن امام مهربان، دست گرم و مسیحایی خود را به صورت و بدنم کشیدند و فرمودند:《از خانه خارج شو و برای همسر و فرزندت کار کن،چون خداوند به تو عافیت عنایت کرده.》 با همان حرکت دست،تمام دردها و ناراحتی هایم تمام شد و مثل الان، احساس سبک بالی و سلامتی کردم.وقتی با شور و شعف از جا برخاستم،دیگر آن حضرت را ندیدم. همه در خواب بودید. چراغ را برداشتم و تا وسط حیاط رفتم تا شاید امامم را دوباره ببینم و در آغوشش بکشم،اما هرچه گشتم ایشان را ندیدم. شب بود ودرِ خانه بسته بود. ناامید و گریان برگشتم.در بسترم دراز کشیدم. فکر کردم چطور شما را بیدار کنم که وحشت زده نشوید.گریه امانم را بریده بود. اول طبیب و بعد ابونعیم بیدار شدند.آنها بقیه را به آرامی بیدار کردند. ریحانه گفت:《من در سجده به خواب رفته بودم.قبل از آنکه خوابم ببرد،غمگین ترین دختر دنیا بودم و الان خودم را سعادتمند ترین دختر روی زمین احساس می کنم. مادرم آرام تکانم داد و گفت:《برخیز!حال پدرت بهتر شده و در بسترش نشسته. سراسیمه برخاستم و پرده را کنار زدم .پدرم با زیبایی و سلامت کامل،به من لبخند زد و گفت:《برخودت مسلط باش!چیز غریبی نیست که امام زمانمان به یکی از شیعیان خود سر بزند و گرفتاری او را برطرف کند.》 ریحانه رو کرد به من و ادامه داد:《من هم مثل شما خیال می کردم این چیزها را در خواب می بینم.》 همه خندیدیم.امّ حباب گفت:《من که هنوز خیال می کنم دارم خواب می بینم!》 باز هم خندیدیم. به پدربزرگ گفتم:《من از همه دیرتر بیدار شدم.کار خوبی نکردید.》 صدای خنده شادمانه ما در اتاق می پیچید. اگر کسی از بیرون صدایمان را می شنید فکر می کرد بر جنازه ابوراجح ضجه می زنیم.پدربزرگ گفت:《می خواستم تو را نزدیک آفتاب بیدار کنم،ولی ابوراجح گفت تو را بیدار کنم تا همه با هم نماز شب بخوانیم. 》 ابوراجح لباس تمیزی به تن داشت.معلوم بود قبل از بیدار شدن من،حمام کرده بود. او را در آغوش کشیدم،عطر صابون خانه مان به دماغم خورد.روحانی گفت:《چه روز فرخنده ای در پیش داریم!با روشن شدن هوا،همه برای تشییع جنازه ابوراجح می آیند و بعد خشک شان می زند. شیعیان شادی می کنند و دشمنان ما روسیاه می شوند.خدا را به خاطر نعمت هایش شکر!》 گریست و گفت:《چرا وقتی آن حضرت تشریف آوردند،من در خواب بودم و نتوانستم جمال بی مانندش را زیارت کنم!؟》 طبیب به او گفت:《باید خودمان را به این دلداری دهیم که نگاه مهربان امام،در وقت تشریف فرمایی،به ما هم افتاده.》 روحانی گفت:《ابونعیم!تو و خانه ات نزد ما بسیار گرامی هستید.چه افتخار و فضیلتی از این بالاتر که امام زمان به خانه ات آمده اند؟!》 پدربزرگ گفت:《من این سعادت را مدیون نوه ام هاشم هستم.》 ابوراجح به من گفت:《تو را با قوها در راه دارالحکومه دیدم. فهمیدم برای چه به آنجا می روی.خواستم بگویم برگردی و خودت را نجات دهی. نتوانستم.بقیه ماجراها را ریحانه برایم تعریف کرد.همان اندازه که از شفا یافتن خودم شادم،از شیعه شدن تو و پدربزرگت هم خوشحالم. احساس سربلندی می کنم که می بینم آنچه درباره امام زمان برایت گفتم،با این کرامت آن حضرت،خودت به چشم می بینی.》 از دیدن چهره زیبای ابوراجح،سیر نمی شدم.او به نماز ایستاد.من به همراه پدربزرگ،کنار روحانی نشستیم تا پاره ای از احکام لازم را به ما یاد دهد.ریحانه به سراغ امّ حباب رفت. من ترجیح می دادم آموزگارم ریحانه باشد.حالا مطمئن شده بودم خوابی که دیده به حقیقت پیوسته، بسیار کنجکاو بودم بدانم آن جوان سعادتمندی که کنار پدرش ایستاده بوده، چه کسی است. دقایقی بعد همه مشغول خواندن نماز شب بودیم.هیچ وقت چنان نماز پرشوری نخوانده بودم. 🌹فصل سی و یکم روز پرماجرایی را گذراندیم. آفتاب تازه زده بود که صدها نفر برای تشییع جنازه ابوراجح،در حیاط و کوچه جمع شده بودند‌. پدربزرگ از کنار نرده ایوانِ طبقه بالا،برای جمعیت صحبت کرد و خبر شفا یافتن ابوراجح را به آنها داد.فریاد شادی مردم به هوا برخاست. ابوراجح روی ایوان آمد و آنچه را اتفاق افتاده بود،برای حاضران تعریف کرد.مردم اشک شوق ریختند و شادی کردند. تا نزدیک ظهر،مردم دسته دسته می آمدند و ابوراجح را می دیدند و ماجرای تشرف و شفا یافتن او را می شنیدند و می رفتند تا خبر این معجزه عجیب را به گوش کسانی که هنوز آن را نشنیده بودند،برسانند.🍂 https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ خدا از هر چيزى كه فردا با آن روبرو خواهى شد بزرگتر است 🌙 شب‌تون بخیررفقای نازنینم https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7