❣به انرژی می مانی ...
در من
تمام نمی شود دوست داشتنت ،
فقط
هر لحظه
به شکل دیگری دوستت دارم ....💕
#خاصترین_مخاطب_خاص_قلبم
#یادت_باشه
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
13.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻کشیش مسیحی قدس : اگر اسرائیل جلوی پخش اذان را بگیرد من به جای فلسطینیان اذان پخش خواهم کرد🌻
#امام_زمان
#یهودیان_ضد_صهیون
#جهان_بدون_صهیونیست
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
9.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻مرد انگلیسی در لندن می خواست پرچم فلسطین رو پاره کنه که بچه های گشت بسیج لندن رسیدن و .... 😂
#طنز
#بسیج_لندن
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
انسان شناسی 148.mp3
12.86M
🌱انسان شناسی ۱۴۸
🌱استادشجاعی
🌱استادمیرباقری
🌱دکتررفیعی
💥بزرگترین فحشایی که ما بدان مبتلاییم،
و بیتوجه به آن، به مسلمانی خود ادامه میدهیم!🌻
#زنگ_تفکر
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
🌹مامان مهربون
بابای عزیز
"من هرچى بهش ميگم گوش نميده" "تمام مدت مجبورم باهاش بحث كنم" "هرچى تكرار ميكنم انگار نه انگار مجبورم داد بزنم يا تهديدش كنم" "هرچقدر بيشتر بهش ميگم لجباز تر ميشه"
اشتباه بسيارى از والدين اين است كه پرورش و تعليم و تربيت را با نصيحت كردن دستور دادن بحث كردن اشتباه ميگيرند.
براي آموزش فرزندتان از طریق غیر مستقیم استفاده كنيد و خودتان هم الگوى خوبى باشيد.
براي نوجوانتان دوست خوبى باشيد نه فقط والدين خوب. وقتي نصيحت غر و دستور را كنار بگذاريد، رابطه ها بسيار بهتر خواهد شد.❤️
#حس_شیرین_زندگی
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
🌹فصل ۹
🌱برگ ۳۶
پدر کارپیانس بازوی کشیش را گرفته بود و از راهروی بين نیمکتها عبور می داد،در حالی
که سرگئی پشت سرشان حرکت می کرد.
مردمی که سالها بود کشیش را ندیده
بودند یا آنهايی که از حضور یک کشیش کهنسال روسی باخبر شده بودند یا آنهايی
که از او استقبال می کردند. کشیش مثل
یک کاردینال،با تکان دادن سرودست به آنها پاسخ میداد و گاهی هم با پیرمرد یا
پیرزن هایی که میشناخت و سابقهی دوستی با آنها داشت،احوالپرسی می کرد.
کشیش و سرگئی در ردیف جلو نشستند.
پدر کارپیانس کنارتریبون که سمت چپ محراب زیر صلیب بزرگی قرار داشت،
ایستاد و از حاضرین خواست که بنشینند.
کشیش احساس کرد که از احترام و
استقبال مردم خوشحال شده است و کمی
هم به وجد آدمده است. هنوز شیرینی
و هیجان استقبال را در دل داشت که به خود نهیب زد و فکر کرد که نباید اجازه
بدهد غرور و تکبر او را به هیجان بیاورد.
مگر او کیست؟!مگر خادم و خدمت گزاری
بیش در کلیسا نبوده و نیست؟!به یادش
آمد که علی نه در برابر تشویق های دوستان و نه دشمنان و مخالفان و منتقدان،تغییری نمیکرد. نه از تشویق ها
به وجد میآمد و نه از توهینها خشمگین
میشد و میگفت:《چه بسا کسانی که با
ستایش دیگران فریب خوردهاند. 》کشیش میخواست شعف و شوق ناشی
از استقبال چند لحظه پیش را از خود دور کند،تا جزء فریبخوردگان نباشد.
صدای پدر کارپیانس او را به خود آورد:
《حضار محترم!مؤمنین گرامی!خداوند امروز ما را به دیدن مردی مفتخر کرد که
سالهای زیادی در این کلیسا شما را به
عیسی مسیح دعوت کرد و از وسوسه های
شیطان دورتان ساخت. شما با
اعتراف هایتان و او با دعاهایش راه بهشت
را نشانتان داد. شاید برخی از شما که جوان هستید ندانید که پدر میخائیل ایوانف بیش از ۳۰ سال از عمر خود را در
جمع ما و در این کلیسا موعظه کرده است
و شاید بسیاری از جوان ترها به دست
ایشان غسل تعمید داده شده باشند.
واینک پس از قریب دو دهه،به میان ما
بازگشته است تا با ما از عيسی مسیح سخن بگوید و راه رسیدن به آسمان را نشان بدهد. من سخن کوتاه میکنم و از
پدر ایوانف تقاضا دارم تا به جایگاه
بیایند و چون گذشته با نفس گرم خود، ما
را هدایت کنند.》
پدر کارپیانس در میان صدای کف زدن و
تشویق مردم،از پشت تریبون کنار رفت و به طرف کشیش آمد. خواست زیر بازوی
او را بگیرد و تا کنار تریبون مشایعت کند
که کشیش دستش را عقب کشید و از او
تشکر کرد و در میان صدای ممتد کف زدن
حضار که حالا ایستاده بودند،پشت تریبون
قرار گرفت.
با دست راست به مردم اشاره کرد که
بنشینید. وقتی صداها آرام گرفت و سکوت
برقرار شد،دست به جیب قبایش برد و چند ورق کاغذ تا شده را بیرون آورد. آنها
را بدون اینکه باز کند به دست راستش
گرفت و چشم به مردم دوخت که در بین آنها چهرههای آشنای زیادی میدید:
《بسیار خوشحالم که قبل از فرا رسیدن
مرگ و فرو شدن در خاک،این توفیق حاصل شد که یک بار دیگر شما مؤمنین
عزیز را از نزدیک ملاقات کنم. خدا را سپاسگزارم به خاطر هر آنچه به من عطا
کرده و هر چه نکرده. این سالها که از شما دور بودم،قلبم با شما بود. همان طور
که پدر کارپیانس گفتند،من همهی
جوانیام را صرف این کلیسا کردم. بیروت
اگرچه زادگاه من نبود،اما عمر طولانی خود را در میان این شهر و شما مردمان خوبش
گذراندم و خوشحالم که اینک در کنار شما
هستم. از شما پوزش میطلبم که متن
موعظه ام را نوشتهام و برایتان میخوانم.
اگر خسته تان کردم،بر من ببخشایید.》
سپس برگه هایی که توی دستش بود را
باز کرد. عینکش را به چشم زد و شروع کرد به خواندن:
《سپاس خدایی را که سخنوران از ستودن
او عاجزند و حسابگران از شمارش
نعمت هایش ناتوان و تلاش گران از ادای
حق او درمانده اند. خدایی که افکار
ژرف اندیش،ذات او را درک نمی کنند. اوست بخشنده ی تمام نعمت ها و دفع کنندهی تمام بلاها و گرفتاریها. او را
می ستاییم و در برابر مهربانی ها و نعمتهای فراگیرش،به او ایمان میآوریم؛
چون مبدأ هستی و آغاز کنندهی خلقت
آشکار اوست. از او هدایت می طلبیم؛چون
راهنمای نزدیک اوست. از او یاری
می طلبیم که توانا و پیروز است و به او
توکل میکنیم؛چون تنها یاور و کفایت کننده اوست.
ای مؤمنین!به دنیا دل نبندید که آب دنیای حرام،تیره و گل آلود است. منظرهای دل
فریب و سرانجامی خطرناک دارد. فریبنده
و زیباست،اما فاقد بقا و دوام است، در حال غروب کردن. سایهای است نابود شدنی. ستونی است در حال ویرانی. آن
هنگام که به او دل بسته شود،چونان اسب
چموش پاها را بلند کرده و سوار خود را بر زمین میکوبد و با گامهای خود آنها را گرفتار میکند و تیرهای خود را به سوی آنان پرتاب می کند. طناب مرگ را به گردن
انسان می اندازد و به سوی گور تنگ و جایگاه وحشتناک می کشاند.
در برابر دنیا،
خویشتن دار و در برابر آخرت دلباخته
باشید. آن کس را که تقوی بلند مرتبه اش
کرد،خوار نشمارید و آن را که دنیا عزیزش
کرد،گرامی ندارید.
برق درخشنده ی دنیا،شما را خیره نکند و سخن ستاینده ی دنیا را نشنوید. به دعوت
کننده دنیا پاسخ ندهید و از تابش دنیا، روشنایی نخواهید و فریفته ی کالاهای
پرزرق و برقش نشوید که برق دنیای حرام،
بی فروغ است و سخنش دروغ و اموالش
به غارت رفته و کالاهای آن تاراج شدنی
است. آگاه باشید که دنیای حرام،چونان
عشوه گر هرزه ای است که تسلیم نشود
و مرکب سرکشی است که فرمان نبرد.
دروغگویی خیانت کار،ناسپاسی حق نشناس،دشمنی حیله گر،حالاتش متزلزل،
عزتش خواری،جِدش بازی و بلندی اش
سقوط است. دنیا خانهی جنگ و غارتگری،
تبهکاری و هلاکت است. منزل نا آرامی است که جایگاه دیدنی کوتاه و جدایی است. راههای آن حیرت زا،گریزگاهایش
ناپیدا و خواستههایش نومید کننده و زیانبار است. پناهگاههای دنیا،انسان را تسلیم مرگ میکند و از خانههای خود بیرون میراند.
ای مردم!من بر خود و بر شما از دو چیز
می ترسم؛هواپرستی و آرزوهای طولانی،
اما پیروی از خواهش نفس،انسان را از حق باز می دارد و آرزوهای طولانی،آخرت
را از یاد میبرد. آگاه باشید!دنیا به سرعت
پشت کرده و از آن چیزی باقی نمیماند.
به هوش باشید که آخرت به سوی ما
میآید. دنیا و آخرت هر یک فرزندانی دارند؛ بکوشید از فرزندان آخرت باشید نه دنیا،زیرا در روز قیامت هر فرزندی به پدر و مادر خویش باز میگردد. امروز هنگام عمل است نه حسابرسی و فردا روز حسابرسی است نه عمل.
شگفتا که چه مقصد بسیار دوری و چه
زیارت کنندگان بیخبری و چه کار دشوار و مرگباری!عدهای پنداشتند که جای مردگان خالی است؛در حالی که بر روی کاسههای
سر آنها راه میروند و بر روی جسدهایشان
کشت و زرع میکنند و از آنچه آنها باقی
گذاشته اند میخورند و بر خانههای ویران
یا آباد آنها مسکن میگزینند و مرگ را که
روزی به سراغ آنها نیز خواهد آمد،به یاد
نمیآورند. در حالی که آن مردهها دارای عزتی فراوان و درجات و مقامهای بزرگی بودند. پادشاهانی حاکم،یا رعیتی بودند که
سرانجام به درون برزخ راه یافتند و زمین،
آنها را در خود گرفت و از گوشت بدن آنها خورد و خونشان را نوشید. آنها نه از دگرگونیها نگرانند و نه از زلزلهها هراسناک،غایب شدگان که کسی انتظارشان را نمیکشد. گویا بودند و لال شدند. چنان آرمیدند که گویا از نخست نبودهاند. بر گورهای سرد خود خفته اند.
همسایگانی هستند که با یکدیگر اُنس
نمیگیرند و دوستانی اند که به دیدار یکدیگر نمیروند. با اینکه در یکجا گرد
آمدهاند،اما تنهایند. رفیقان یکدیگرند و از
هم دورند. نه برای شب،صبح گاهی
میشناسند و نه برای روز،شامگاهی.شب
یا روزی که به سر مرگ رفته اند،برای آنان جاویدان است. خطرات آن جهان را وحشتناک تر از آنچه میپنداشتند،یافتند
و نشانههای آن را بزرگتر از آنچه فکر
میکردند،مشاهده کردند.
اگر پردهها کنار رود، آنها را در حالتی
مینگرید که حشرات گوش هایشان را
خورده،کاسهی چشم هایشان پر از خاک
گردیده و زبان هایی که روزی با سرعت و فصاحت سخن میگفتند و فرمان میدادند،پاره پاره شده. تمام اعضای بدن،
پوسیده و آنها را زشت گردانيده و راه
آفت زدگی بر اجسادشان گشوده است. نه دستی برای دفاع و نه قلبی برای زاری دارند و نه زبانی برای التماس.
آه ای زمین!چه بدن های عزیز و خوش سیمایی را که با غذاهای لذیذ و رنگین،
زندگی کردند و در آغوش نعمتها
پرورانده شدند،به کام خویش فرو بردی! آنان میخواستند با شادی،عیش و صفای خود را بر هم نزنند. آنها به دنیا
میخندیدند و در سایهی خوشگذرانی غفلت زا، بیخبر بودند که روزگار با خارهای مصیبت زا آنها را درهم کوبید و گذشت روزگار،تواناییشان را گرفت و مرگ
از نزدیک به آنها نظر دوخت و غم و اندوهی که انتظارش را نداشتند،آنان را فرا
گرفت؛در حالی که با سلامتی و خوشی اُنس داشتند. و بر قدرت و زیبایی و اعتبار
و مقام خود می بالیدند.🍂
#قصه_شب
#قدیس
#بانوی_تراز
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7