صبح،
احوالِ هوا
شعلهبرانگیز شده...
ای تَبانداخته
بر پیکرِ خورشید
سلام..!💕🌻
سلام صبحت بخیر نازنین❤️
#دلبر_جانم
#دورت_بگردم
مراقب خودت باش
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
🍃 خبر 🍃 خبر 🍃
طرح جدید 📢
خدمتی زیبا 📢
حال خوب 📢
❣ویژه خواهران❣
با توجه به کمبود وسیله نقلیه و اشتیاق حضور برخی عزیزانی که توان آمدن به پیاده روی طریق المهدی را ندارند
طرحی در نظر گرفته شد
که به شرح زیر میباشد 👇
▪️🚕خواهران بزرگواری که خودرو دارند ؛ مشتاق فعالیت جهادی هستند و توانایی انجام هر یک از موارد زیر را دارند :
🔺 رساندن افراد از منزلشان تا عمود ١۵ بلوار پیامبر اعظم
و یا برگرداندن آنان
🔺 از جمکران تا آدرسی که دریافت میکنند
تا ساعت ١٨روز دوشنبه فرم زیر را پر کرده و به نام کاربری زیر ارسال کنند
***************************
نام و نام خانوادگی :
آدرس :
رفت یا برگشت :
شماره تماس :
💢@Y_a_r_313 💢
▪️👣خواهرانی که علاقمند به حضور در مسیر پیاده روی هستند و مشکل رفت و برگشت دارند نیز فرم زیر را پر کرده و به نام کاربری زیر ارسال کنند
***************************
نام و نام خانوادگی :
آدرس :
رفت یا برگشت :
شماره تماس :
💢@Y_a_r_313 💢
اجرکم عند الله 🌱
#گروه_جهادی_شهیده_احمدی
#اللهمعجللولیکالفرج
#طریق_المهدی
#امام_زمان
┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄
🆔 @banoye_taraz
زندگی نیست ؛ممات است؛تو را کم دارد
دیدنت ارزش آواره شدن هم دارد...
وعده ما
هر هفته سه شنبه ها
ساعت ۷:۳۰صبح
بلوارپیامبراعظم
عمود۱۵
به طرف میعادگاه عاشقان
مسجد مقدس جمکران..
تا پای جان هستیم
بر آن عهد که بستیم ..
#امام_زمان
#طریق_المهدی
#یجمعنا_قلوبنا
#بانوی_تراز
❤️ بانوی تراز👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
💢پویش #قاب_خانوادگی💢
مخصوص خانواده ای به وسعت ایران
نحوه شرکت در پویش:
📷ارسال عکس خانوادگی به همراه بیشترین اعضای خانواده در کنار
#سفره_سحری
#افطاری_ساده
#هفت_سین_ایرانی
#دورهمی_عیدانه
♦️مهلت ارسال آثار از دوشنبه ٣٠شعبان تا ٢٩ رمضان
✉️ ارسال به نشانی :
@ciahkale. 👈👈
♦️همراه با یه عالمه جوایز نقدی
و ده ها جایزه دیگر 🎉🎊
که به قید قرعه در پایان رمضان به برندگان اهدا خواهد شد.
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
🌸🌸🌸 توجه 🌸🌸 توجه🌸🌸🌸
اسامی برندگان خوش شانس مسابقه پویش کتابخوانی:ملکه مکه 🌺🍃
۱_محیارحیم زاده جهرمی ازجهرم
۲_زهرا افشاری ازاهواز
۳_ثنارسایی از قم
۴_سلنادارابی ازقم
۵_فاطمه مرسومی ازساوه
۶_المیرافلاح از یزد
۷_زهرادستجردی از اردکان
۸_زینب فلاح ازمیبد
۹_زهراسالاری ازآزادشهر
۱۰_مطهره صادقی از روستای شاهدخت خراسان جنوبی
۱۱_نازنین زهرازارعان از اصفهان
۱۲_مریم فلاح ازیخدان استان یزد
۱۳_زینب صدیقی از یزد
۱۴_فاطمه دستجردی از اردکان
۱۵_مبینا بهشتی از احمدآباد یزد
۱۶_فاطمه اکبری از صفاشهرفارس
۱۷_عسل زرچینی از تفرش
۱۸_ساریناشریفی از البرز
۱۹_سکینه باتقوا چناران استان خراسان جنوبی
۲۰_فاطمه زهراتقی زاده ازقم
۲۱_زهرا عمری از تهران
۲۲_صغری اعتمادی فرد شهریونسی استان خراسان رضوی
از دوستان عزیزم که اسامیشون ذکرشده خواهش میکنم در اولین فرصت آدرس دقیق پستی خودشون رو برای ما به آیدی سیاهکالی ارسال کنند..😍
@ciahkale 👈 👈 آیدی سیاهکالی
#مسابق_کتابخوانی
#ملکه_مکه
#حضرت_خدیجه
#بانوی_تراز
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
🌹دخیل ۱
🍃برگ ششم
حوریه نگاهی به سِرم رضا میاندازد و نگاهی به خودش، که رویش را به دیوار کرده است. دکتر از جلوی در اتاق رد میشود و با دیدن حوریه،پوزخندی میزند و میگذرد.
_شاید با خود من قهر کرده ؟
_بیخود میکنه از شما قهر کنه. شما این همه بهش محبت میکنی ؛حالا من قهر کنم یه چیزی.
حوریه وقتی میبیند لبهای چروک خوردهی پیرمرد به لبخند باز میشود؛ جرأت پیدا میکند و خم میشود تا صورت رضا را ببیند، اما او چشمانش را میبندد.
_با من قهرین، حالا چرا جواب عمو رو نمیدین؟
_ همین رو بگو دخترم. از من میشنوی هیچ وقت دل به دل این آدمای بد اخلاق نده.
دل داده بود ،دل داده بود به دل رضا که فکر میکرد، آخرین نقطهی امیدش است. امیدی که چون پرندهای بال و پَر شکسته نمیتوانست اوج بگیرد و تنها به آرامی روی
تاقچه ی دلش رفت و آمد میکرد و به دانههایی که او برایش ریخته بود، نوک نمیزد.
مادر برای کبوترها دانه میپاشد .نگاهش از ایوان پَر میکشد روی گنجشکها و کبوترهایی که از میان شاخههای توده همسایه به او چشم دوختهاند. حوریه به کفشهای مادر نگاه میکند ،به کفشهای پدر که سالهاست جلوی در جفت میشود و مادر گهگاه آنها را پایش میکند و در ایوان راه میرود .بوی واکس هم که میآید میفهمد باز مادر افتاده است به جان کفشهای پدر تا واکس شان بزند که صدای تلفن بلند میشود. دختر نمیخواهد گوشی را بردارد؛ اما وقتی میبیند که نیشابور است ؛دلش نمیآید، امیدِ صبوره را ناامید کند.
_باز دعواتون شده؟
مادر که خودش را کشیده است دَم در، میگوید:《 بمیرم براش، صبوره س؟》 حوریه گوشی را به مادر میدهد که بنشیند و دل بدهد به دل دردِ دلهای دخترش که دیگر طاقتش تمام شده و هوای زیارت کرده است.
حوریه هم باز هوای زیارت کرده است. دلش میخواهد بلند شود و برود حرم که باز هم بوی واکس بلند میشود و صدای آه کشیدن مادرش.
_چقده به این بابات گفتم دلم رضا نمیده به غریبهها دختر بدیم. گفت حاج آقا مرد خوبیه، هر ماه میاد زیارت. کلی تو نیشابور زمین و مِلک داره، حالا که نیت کرده از نوکرای آقا عروس بیاره. اما نمیدونم اون حاجی با خودش چی فکر کرده بود که چیزی دربارهی پسرش به ما نگفت. مگه معتاد جماعت با نذر و نیاز زن گرفتن آدم میشن! الانم که حاجی مثل بابات به رحمت خدا رفته و تو بهشت فضل موندگار شده؛ پرویز یهو اون روش رو نشون داده و افتاده به جون صبوره.
حوریه میگذارد مادر باز با خودش حرف بزند سبک بشود. میگذارد دل خودش به ساز خودش برقصد که با پرویز ازدواج نکرده است. اگر ۱۸ سال پیش لج نمیکرد که فقط میخواهد با یک جانباز ازدواج کند ؛حالا او جای صبوره بود. پدر که زورش به دختر بزرگش نرسیده بود، روز خواستگاری، به صبوره گفته بود او برای حاجی و پرویز چایی بیاورد.صبوره هم از همان وقت رفته بود نیشابور ،آن هم با مردی که به زور پول خفهاش میکرد تا صدایش در نیاید؛ مردی که حوریه از دیدن او بیزار بود و تحمل کارها و نگاههایش را نداشت. _حالا کی میاد؟
_گفت فردا راه میافتن. دیگه من تا صبح خوابم نمیبره. دختر بساط شام را میچینه وسط ایوان. نانهای خشک شدهی سفره را در کاسهی اشکنه ی تخم مرغ ترید میکند و میگذارد کنار بشقاب سبزی خوردن.
نسیم خنک میوزد و بر گرمی کاسهی لعابی بوسه میزند. مادر چشم میدوزد به آسمان و حوریه بوی توتهای درخت همسایه را فرو میدهد. کاسه از بوسههای نسیم خنک و خنکتر میشود؛ تا اینکه باد گوشهی سفره را تا میزند و دختر نان و سبزی را جمع میکند و کاسهی غذا را برمیدارد.
مادر کم حرف بود و بعد از رفتن پدر، کم حرف تر هم شده بود .حوریه میداند که هیچ چیز نمیتواند مادر را آرام کند، جز اینکه تکیه بزند به ستون ایوان و تسبیح عقیقی را بچرخاند که به جانش بسته بود. دختر در آشپزخانه سرش را گرم وارسی یخچال میکند. یک سبد خیار و گوجه سبز میشوید. فنجانهای چینی را از داخل قفسههای کمد بیرون میکشد و میگذارد روی کابینت آشپزخانه. قندان را هم از شکر پنیر پُر میکند .میداند صبوره عاشق آنهاست و خوردنشان ،آرامش میکند.
سماور که میجوشد، قوری چایی را برمیدارد و با فنجانهایی که فقط رنگ مهمان میبینند، راهی ایوان میشود. مادر فنجان خالی را برمیدارد، نگاهی به آن میکند و برای خودش چایی میریزد.
_ اگه باز بگه نمیخواد برگرده نیشابور،چی کار کنم؟
_به قول خودت،صبوره از همهی ما عاقلتره. اگه واقعاً خسته شده،قدمش روی چشم .
_به همین راحتی؟بچههاش چی می شن ؟خونه و زندگیش رو چه کار کنه؟جواب این درو همسایه رو چی بدم؟لق لقه ی دهن شون شده که صبوره تو همهی دخترها،سفیدبخت تر شده. خبر ندارن آخه پول کی رو خوش بخت کرده که دختر من دومیش باشه!🍂
#قصه_شب
#دخیل_عشق
#بانوی_تراز
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7