eitaa logo
بانوی تراز
1.1هزار دنبال‌کننده
27.4هزار عکس
3.8هزار ویدیو
13 فایل
تنها گروه جهادی تخصص محور با حضور بانوان کنشگر اجتماعی در کشور..... @ciahkale ... ادمینمون هستن - ناشناسمون https://daigo.ir/secret/1326155415. . .
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 الله اکبر.. ┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄ 🆔 @banoye_taraz
سلام جان جانان. ممنون از لطف وتوجه شما. چشم حتما حتما، مطیع اوامریم. 🌺 ┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄ 🆔 @banoye_taraz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷 🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷 اقرا... اقرا بِاسم ربک الذی... ... از این صدا زدن رب... برترین انسان در غار حرا به نام رب انقلاب کرد، کوه پرصلابت اسلام را برای آرامش‌ زمینیان بر زمین، استوار کرد... بانگ در طول زمان هرچند گاه بلند، گاه آهسته، استمرار یافت. و اینک... چهل و چهارمین سال درخشش الماس انقلاب که هرسال صیقلی به آن‌ خورده تا بدبینان را توان دیدن رنگین کمان منشور انقلاب نباشد،جشن می‌گیریم. از معمار کبیر انقلاب که خاکسارانه سجده عبودیت بر حریم کبریایی الله سایید و آنگاه در قامت مکبّر اهل بیت(ع)، قعود ملت را با بحول الله و قوّته، به قیام قائم آل محمد(ص) رهنمون کرد. از این اذان رهایی بشر اذان رهایی بشریت را با تأسی به حضرت خاتم محمدمصطفی صلی الله علیه و آله، در میانه آتش ظلم ابراهیم وار، سر داد و ایران را گلستان جهان کرد. دست پرنورِ ، کشتی نوح آزادگان عالم را در پهنه جغرافیای جهان از اقیانوس جهالت به قله نجات و دشت بالندگی رساند. قدرت الهی انقلاب اسلامی به ضرب مردم و شهدای و به توان ولایت برده شد و تبدیل به ابرقدرتی شد که افکار پلید دسیسه چینان را سخت به خود مشغول کرده است. قدر بدانیم این آزادگی را قدر بدانیم این مصداق "الیوم اکملت لکم" را لاله های شهدا با نفس عیسوی ولایت دشت ایران را رنگ بخشیدند و آوازی سر دادند که سفیران معنوی،کبوترانه، شقایق های معرفت را برای قلوب بیدار عالم به ارمغان بردند و دوبال شهادت و مهدویت، آنها را از تیررس کید صیادان شیطانی استکبار دور نگه داشت. به گوش! ای دشمنان انسانیت و آزادی! پندهای دُرّین لقمان حکیم انقلاب اسلامی ایران را هر روز به یاد آرید. چرا که با هر تیری که به سمت ضریح حرم ایران پرتاب میکنید یک قدم نه، صد قدم به هلاکت خود نزدیکتر میشوید. سپاه حسین علیه السلام بعد از عاشورا تا به امروز یارگیری کرده است. ، قرارگاه حسین فاطمه(ع) است. ما هستیم که هستیم که هستیم... ما منتظر آن یار حاضرِ غايب از نظریم. جشن می‌گیریم انقلابمان را در این چهل و چهارمين سپیده پیروزی به چشم انتظاری طلوع خورشید تمدن جهانیِ مهدوی. ✍🏻س.علوی ۱۴۰۱/۱۱/۲۲ 🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷 🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕌 میدان آستانه 🇮🇷حضور پرشور و بی‌سابقه مردم قم، بخصوص دهه هشتادی و نودی ها در راهپیمایی ۲۲ بهمن ┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄ 🆔 @banoye_taraz
َسلام بزرگوارلطف دارید🌺 ما انرژی مثبت رو با وجود مخاطبانی چون شما تجربه میکنیم😉 ┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄ 🆔 @banoye_taraz
فرمول محبوبیت یه مرد زیرک، یه زن زیرک اگر بخواد عشق رو توی زندگیش داشته باشه عشق زمینی.... باشکوه... رمانتیک...همیشه جوون... باید خدا رو بریزه توی روحش... وگرنه کم میاره... خود خدا گفته اگه کسی ایمان داشته باشه، عملش هم درست باشه، محبوبش میکنم بعضیا میگن برو بینیت رو عمل کن! نمیدونم ، به این برس ، به اون برس تا عشق و محبوبیت بیاد توی زندگیت ولی اگه اصلش رو بخوای بدونی باید خدا رو توی روحت بریزی تا دوست داشتنیِ همسرت بشی و عشق وارد زندگیت بشه❤👌 ┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄ 🆔 @banoye_taraz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 قصه شب👇👇👇👇👇👇👇
🌹یادت باشه 🍃بخش اول ‌ زندگی نامه 🍃فصل ششم دیوانه گشته ایم مجنون و خسته ایم 🍃برگ پنجاه و یکم فردای سیزده به در حمید افسر نگهبان بود ، هوا مناسب تر شده بود با موتور سر کار می رفت ، بعد از خوردن صبحانه بدرقه اش کردم ، مثل همیشه موتور خاموش را تا سر کوچه دست گرفت، به خیابان که رسید موتور را روشن کرد و رفت ، روی رعایت حق همسایگی خیلی حساس بود ، نمیخواست صدای موتور اول صبح مزاحم کسی باشد، شب ها هم وقتی دیر وقت از هئیت بر می گشت از همان سر کوچه موتور را خاموش می کرد. مثل همه روز هایی که حمید افسر نگهبان بود یا ماموریت می رفت خرید خانه با من بود ، کار های خانه را که انجام دادم لیست وسایلی که نیاز داشتیم را نوشتم و از خانه بیرون آمدم ، از نان گرفته تا سبزی و میوه، با این که خرید و جابجا کردن این همه وسیله آن هم بدون ماشین برایم سخت بود و من پیش از ازدواجمان هیچ وقت چنین تجربیاتی را نداشتم ولی نمی خواستم وقتی حمید با خستگی از مأموریت به خانه می رسد کم و کسری داشته باشیم و مجبور باشم او را دنبال وسیله ای بفرستم. بعد از انجام خریدها به جای این که من خانه پدرم بروم آبجی فاطمه به خانه ما آمد ، من و حمید معمولا خانه که بودیم کتاب می خواندیم، برای خواهرم سکوت و آرامش حاکم بر جو خانه عجیب غریب بود ، خیلی زود حوصله اش سر رفت ، با لحنی که نشان از طاق شدن طاقتش می داد پیشنهاد داد:« بیا یکم تلویزیون ببینیم حوصلم سر رفت !»، گفتم:« تلویزیون ما معمولا خاموشه، مگه با حمید بشینیم اخبار یا برنامه کودک ببینیم!» ، حقیقتش هم همین بود ، خیلی کم برنامه های تلویزیون را دنبال می کردیم ، مگر این که اخبار را نگاه کنیم یا می زدیم شبکه کودک تا لالایی های شبانه را گوش کنیم ، حمید طبق فتوای حضرت آقا اعتقاد داشت هر برنامه و آهنگی که از تلویزیون پخش می شود لزوما از نظر شرعی بلا اشکال نیست، به خاطر همین قرار گذاشته بودیم چشم و گوشمان هر چیزی را نبیند و نشنود. دید و بازدید های عید که کمتر شد با حمید قرار گذاشتیم اقوام نزدیک را برای ناهار یا شام دعوت کنیم ، دوست داشتیم همه دور هم باشیم اما چون خانه ما خیلی کوچک بود مجبور شدیم از مهمان ها سری به سری دعوت کنیم ، آن قدر جا کم بود که حتی همه برادر های حمید را نمی توانستیم با هم دعوت کنیم . حمید دوست داشت هر شب مهمان داشته باشیم و با همه رفت و آمد کنیم، می گفت :« مهمون حبیب خداست، این رفت و آمد ها محبت ایجاد می کنه، در خونه ما به روی همه بازه »، کار این مهمان نوازی ها به جایی رسیده بود که بعضی از ایام هفته دو سه روز پشت هم مهمان داشتیم هم شام ، هم ناهار . چون دانشگاه می رفتم و این حجم کار برایم طاقت فرسا بود دوست داشتم هر دو هفته یک بار یا نهایتا هر هفته یک بار مهمان بیاید ، ولی بار ها می شد که حمید تماس می گرفت و می گفت امشب مهمان داریم ، می گفتم:« حمید جان میوه رو آماده کن ، چایی دم کن ، تا من برسم و خورشت رو بار بذارم». گاهی کلاس هایم تا غروب طول می کشید ، مهمان ها زود تر از من به خانه می رسیدند ، آن قدر وقت کم می آوردم که حتی فرصت نمی کردم لباس دانشگاه را عوض کنم ، بعد از اموال پرسی با مهمان ها یکی ه می رفتم آشپزخانه مشغول آشپزی می شدم ، حتی وقت نمی‌کردم چادر معمولی سر کنم و با همان چادر مشکی پای اجاق گاز می رفتم . وقتی حمید این وضعیت را می دید می گفت :« عزیزم واقعا ممنونتم ، قبل ازدواج فکر می کردم فقط درس خوندن بلدی ، وقتی بریم سر خونه زندگی تازه باید آشپزی و خونه داری یاد بگیری ، ولی تو همه کار ها رو یک تنه انجام میدی»، اگر کاری انجام میشد یا مهمان راه می انداختم حتما تشکر می کرد ، همین باعث می شد خستگی از جانم در برود. مهمان ها را که راه می انداختیم من ظرف ها را می شستم، حمید هم جاروبرقی می کشید ، یا می آمد ظرف ها را خشک می کرد ، اکثرا نمی گذاشت من ظرف ها را دست تنها بشورم، می گفتم :«حمید فردا صبح زود می خوای بری سر کار برو استراحت کن من جمع و جور می کنم »، دست من. ا می گرفت می نشاند روی صندلی می گفت :« یا با هم ظرف ها رو بشوریم یا شما بشین من بشورم ، شما دست من امانتی ، دوست ندارم به خاطر شستن ظرف دستهای تو خراب بشه »، وقتی این جمله که شما دست من امانت هستی را می شنیدم ، یاد حرف روز اول ازدواجمان می افتادم که روی مبل نشسته بودم و به حمید گفتم :« از حضرت زهرا (س) روایت داریم که می فرمایند هر زن سه منزل داره، اول منزل پدر ، بعد منزل شوهر ، بعد هم منزل قبر ، من دو منزل رو به خوبی اومدم ، امید وارم منزل سوم رو هم رو سپید باشم »، حمید جواب داد:« امیدوارم بتونم همراه خوبی برای تو در منزل دوم باشم و با عاقبت بخیری به منزل سوم برسیم»🍂 ┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄ 🆔 @banoye_taraz