کاش که امشب ارباب دعا کند
عاقبت جوان ها مثل جوان خودش شود💕
#ماه_شعبان
#عزیزم_حسین
#ولادت_حضرت_علی_اکبر
┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄
🆔 @banoye_taraz
12.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#استوری | #ولادت
🍃🌸ولادت حضرت علی اکبر
علیه السلام مبارک باد.🌸🍃
═══✼🍃🌺🍃✼═══
#ماه_شعبان
#ولادت_حضرت_علی_اکبر
┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄
🆔 @banoye_taraz
❣ من هیچوقت
احساس ناتوانی نمیکنم،
مگر وقتی که دلتنگ تو میشم ›
به نظرم باگ آدمیزاد
همین دلتنگیه!
همینکه نمیتونه
بی خیال یه نفر بشه....💕
#به_وقت_دلتنگی
#دلدارم
┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄
🆔 @banoye_taraz
🌺قدر انرژی خود را بدانید
آنرا با بی دقتی هدر ندهید
"انرژی مثبت تو با شایعه پراکنی،خبرچینی،تهمت،ایرادگیری،حرفهای بیهوده و... هدرمیرود"
✅انرژی مثبت خودت رابا گفتار خوب بیشترکن....💙
#ماه_شعبان
┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄
🆔 @banoye_taraz
🌸 امام علی (علیهالسلام) :
«مِن كفّاراتِ الذُّنوبِ العِظامِ :إغاثَةُ المَلهوفِ،و التَّنفيسُ عنِ المَكروبِ»
رسيدن به فرياد ستمديده و زدودن غم اندوهناک، از كفّارههاى گناهان بزرگ است.
📚 نهجالبلاغه، حکمت۲۴
#کلام_معصوم
┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄
🆔 @banoye_taraz
🌹یادت باشه
🍃بخش اول
زندگی نامه
🍃فصل هفتم
بیا درجمع یاران یار باشیم
🍃برگ هفتاد و دوم
هوا به شدت سرد بود وسوز زمستانی هوای قزوین خودنمایی می کرد.
تازه می خواستم سوار موتور بشوم که کمی جلوتر از ما یک زن و شوهر با موتور زمین خوردند. سریع دویدم تا به آن خانم کمک کنم. صحنه ناراحت کننده ای بود. مسیر چهارانبیاء تا گلزار شهدا را حمید لام تا کام حرف نزد. پرسیدم:«اقا چیزی شده؟چرا ساکتی؟» کمی سکوت کرد و بعد آه سردی کشید و گفت:«وقتی اون خانم جلوی چشم ما زمین خورد و تو رفتی کمکش یاد حضرت رقیه(س) افتادم. اون لحظه ای که از ناقه بدون جهاز زمین افتاد کسی نبود به کمکش بیاید.» در جوابش حرف نداشتم بزنم. به حال خوش حمید غبطه میخوردم. من درگیر مسائل روزمره و غذای شام و ناهار و مهمانی و خانه داری و کلاس پ دانشگاه بودم، ولی حمید با خوش سلیقگی از هر اتفاقی برای رشد و بالا بردن معرفتش استفاده می کرد.
بهمن ماه همراه بچه های دانشگاه به دوره تربیتی مهدویت در قم رفتم. حمید هم به عنوان همراه با ما آمده بود. دوره خیلی خوبی بود. تنها کسی که یادداشت برداری می کرد حمید بود. بقیه یا خواب بودند یا حواسشان پرت بود، ولی حمید مرتب با سؤال هایش بحث را چالشی میکرد. انگار نه انگار که دوره برای ماست و حمید فقط به عنوان همراه آمده است.
روز دوم بعد از ناهار صدایم کرد که یک حدیث از حضرت زهرا(س) انتخاب کنم. وقتی علت را جویا شدم، به خطاطی که انتهای راهرو بود اشاره کرد و گفت:«من خواسته ام نام حضرت فاطمه(س) را داخل یک برگه خطاطی کند. تو هم یک حدیث بگو که هردو راکنار هم قاب کنیم.» وقتی نمونه کارهای آن خطاط رادیدم بسیار لذت بردم. حدیث «الصوة تنزیهاعلی الکبر»را انتخاب کردم،آن آقا حدیث رابه زیبایی با رنگ سبز برایمان نوشت.
بعداز چهار روز دوره تمام شدو برگشتیم،همین که رسیدیم حمیدآه بلندی کشیدوگفت:« آخیش!راحت شدیم.دلم برات تنگ شده بود خانومم!»با تعجب پرسیدم:«ما از هم جدا نبودیم که؟»گفت:«جلوی بقیه نمی تونستم راحت بهت نگاه کنم.اما الان راحت شدم.
میدونی چقدر دل تنگی کشیدم.»اعنقادداشت این طور جاها چون افرادمجردبین ماهستند،ماکه متأهلیم بایدخیلی رعایت کنیم تا مبادا دل کسی بشکند،فردای آن روز برگه های خطاطی شده نام حضرت زهرا(س)وحدیث ایشان را قاب کرد وبه دیوار زدتا همیشه جلوی چشممان باشد.
🍃فصل هشتم
عشق یعنی آشنایی باخدا
مهدی صاحب الزمان از ما رضا
خیلی دیر کرده بودم.بایدزودترازبقیه می رسیدم تا وسایل فرهنگی اتوبوس را تحویل بگیرم.قرارگذاشته بودیم امسال باهم به عنوان خادم به مناطق عملیاتی جنوب برویم،ولی حمیدسه روزقبل به دلیل مأموریتی که پیش آمده بود برنامه آمدنش لغو شد.ساکم را برداشتم و ترک موتور حمید سوارشدم.
با اینکه عجله داشتیم حمیدمثل همیشه با حوصله رانندگی می کرد.حتا وقت هایی که من سوارموتورش نبودم ،آرام می رفت،جوری که رفقایش سوارموتورش نمی شدند،می گفتند:«حمید تو خیلی آروم میری.ترک موتور تو سواربشیم غروب هم نمی رسیم!».
روی موتوریک مجلس کامل از آهنگ های مختلف را اجرا کردیم.کمی حمید مداحی کرد.جاهای خلوت که کسی نبود من شعرهای هم آوایی که از اردوهای جنوب حفظ بودم را می خواندم و حمید همراهی می کرد:«السلام ای زمین خدایی،تو قدمگاه پاک رضایی،ای شلمچه دیارشهیدان،غرق عطر خوش کربلایی....»🍂
#رفیق_شهیدم
#حمید_سیاهکالی
#بانوی_تراز
┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄
🆔 @banoye_taraz