🌹یادت باشه
🍃بخش اول
زندگی نامه
🍃فصل نهم
ما لقا را به بقا بخشیدیم
🍃برگ هشتادو سوم
دوست داشتم بعد از دو روز دوری برایش یک پیتزای خوشمزه درست کنم ، سریع وسایلم را جابجا کردم و مشغول آشپزی شدم ، حمید به جز کله پاچه و سیرابی غذایی نبود که خوشش نیاید ، البته طبق تعریفی که خودش داشت در دوران مجردی از پیتزا هم فراری بود ، مثل اینکه با یکی از دوستانش پیتزا خورده بودند ولی چون خوب درست نشده بود ، از همان موقع از پیتزا بدش آمده بود ، با یادآوری اولین پیتزایی که برایش درست کردم لب هایم به خنده کش آمد ، وقتی برای اولین بار پیتزاهایی که خودم پخته بودم را دید اولین لقمه را با چشم های بسته خورد ، خوب که مزه مزه کرد خوشش آمد و لقمه های بعدی را با اشتها خورد . بعد از آن هم نظرش کامل برگشت ، جوری شده بود که خودش می گفت :« فرزانه امشب پیتزا درست کن ، اون چیزی که ما بیرون خوردیم با این چیزی که تو درست می کنی زمین تا آسمون فرق داره ، مطمئنی این هم پیتزا است ؟!».
مشغول آماده کردن بساط پیتزا بودم که متوجه شدم داخل سبد نان انگار دو سه کیلو خمیر گذاشته شده است ، خوب که دقت کردم کاشف به عمل آمد که حمید می خواسته نان های خیلی ترد را آب بزند تا از خشکی در بیاید ، اما به جای پاشیدن چند قطره آب ، انگار نان ها را به کل شسته بود، بعد هم تا کرده و داخل جا نونی گذاشته بود !
زنگ در را که زد تا پاگرد طبقه اول پایین رفتم ، چند دقیقه ای منتظرش شدم ولی حمید بالا نیامد ، از پنجره سرک کشیدم متوجه شدم در حال صحبت با پسر صاحب خانه است ، سریع به آشپزخانه برگشتم و چند تا کلوچه داخل بشقاب گذاشتم تا به صاحب خانه بدهیم ، وقتی از پله ها بالا می آمد مثل همیشه صدای یا الله گفتنش بلند شد .
بعد از احوال پرسی و تعریف کردن سیر تا پیاز وقایع اردو پرسیدم :« پسر صاحب خانه چه کار داشت ؟ راستی چند تا کلوچه گذاشتم کنار که ببری طبقه پایین »، حمید به کتابی که در دستش بود اشاره کرد و گفت :« پسر صاحب خانه این کتاب رو موقع سربازی از کتابخانه سپاه امانت گرفته ولی فراموش کرده بود پس بده ، تحویل من داد که من به کتابخانه برگردونم»، کتاب « گناهان کبیره » آیت الله دستغیب بود ، به حمید گفتم :« چه جالب ، این همون کتابیه که دنبالش توی کتاب فروشی گشتیم ولی پیدا نکردیم ، حالا که کتاب اینجاست می شینیم دو نفره می خونیم » ، حمید کتاب را روی اوپن گذاشت و گفت :« خانوم نمیشه این کتاب رو بخونیم ، چون ما که این کتاب رو امانت نگرفتیم ، جایی هم به نام ما ثبت نشده ، پس حق خوندنش رو نداریم ، چون کتاب جزء اموال عمومیه کتابخونه است ما وقتی می تونیم بخونیم که به اسم خودمون از کتابخونه امانت گرفته باشیم ».
تلفنی مشغول صحبت با مادرم بودم ، در رابطه با خانه سازمانی که قرار بود به ما بدهند صحبت می کردیم ، مادرم گفت :« کم کم باید دنبال وسایل و کار های خونه جدید باشم »، موقع خداحافظی پدرم گوشی را گرفت و بعد از شوخی های همیشگی پدر و دختری به من گفت :« امروز لیست اسامی اعزامی به سوریه را پیش ما آورده بودند ، من اسم حمید رو خط زدم ، یک جوری بهش اطلاع بده که ناراحت نشه ».🍂
#رفیق_شهیدم
#حمید_سیاهکالی
#بانوی_تراز
┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄
🆔 @banoye_taraz
🍃خوشبختی سه ستون دارد:
🍃فراموش کردن تلخی های دیروز
🍃غنیمت شمردن شیرینی های امروز
🍃امیدواری به فرصت های فردا
🍃الهی همیشه غرق خوشبختی باشید...❤️
#ماه_شعبان
┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄
🆔 @banoye_taraz
💕قلب قاصدکی ست
🌸که اگر پرهايش را بچينی
💕ديگر بہ آسمان اوج نميگيرد
🌸قلب وسعتی دارد
بہ اندازہ ی حضورخدا
💕من مقدس تر ازقلب
🌸سراغ ندارم
💕قلبتان هميشہ پر عشق..❤️
#عاشقانه
┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄
🆔 @banoye_taraz
🌹محبت گوهر گرانبهایی است
كه در برخی از قلبها روی آن خاكستر نشسته است.
این پوشش نازك و كوتاه را با تبسم بزدایید
تا گوهر گرانبهایی كه پنهان است،
آشكار شود ...❤️
#حال_خوب
┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄
🆔 @banoye_taraz
🌹کنارشایستادهبودم،شنیدمکہمی گفت :
‹صلی الله علیكیاصاحبالزمان›
بھشگفتم :
چراالانبه امامزمان‹عج›سلامدادۍ...؟
گفت : شایداینوزشبادونسیم
سلاممنوبه امامزمانمبرساند.❤️
#رفیق_شهیدم
#شھید_ابومھدی_المھندس
┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄
🆔 @banoye_taraz
🔰 رهبر انقلاب: اگر آیتالله کاشانی نبود، نهضت ملی شدن صنعت نفت یقینا در این کشور به وقوع نمیپیوست.
🗓 ۲۳ اسفند؛ سالروز درگذشت آیتالله #کاشانی...❤️
#آیت_الله_کاشانی
┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄
🆔 @banoye_taraz
8.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹 ببينيد | روايت رهبرانقلاب از نقش اوستایی در قبل از انقلاب و جنگ تحمیلی كه جزو عجايب انقلاب ماست
🌷 سالگرد شهادت عبدالحسين برونسی..❤️
#رفیق_شهیدم
#عبدالحسین_برونسی
┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄
🆔 @banoye_taraz