eitaa logo
بانوی تراز
1.1هزار دنبال‌کننده
27هزار عکس
3.8هزار ویدیو
13 فایل
تنها گروه جهادی تخصص محور با حضور بانوان کنشگر اجتماعی در کشور..... @ciahkale ... ادمینمون هستن - ناشناسمون https://daigo.ir/secret/1326155415. . .
مشاهده در ایتا
دانلود
💠حضرت امام علی(عليه السلام): 🔸«طُوبىٰ لِمَنْ اَنْفَقَ الْفَضْلَ مِنْ مٰالِهِ و اَمْسَکْ الْفَضْلَ مِنْ كلاٰمِهِ » 🌺خوشا به حال كسى كه زيادى مال خويش را انفاق كند و جلوى زياده گويى خود را بگيرد 📚میزان الحكمه، جلد ۱۲، صفحه ۳۷۱ ❤️ بانوی تراز👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
InShot_۲۰۲۳۰۷۰۶_۱۹۵۰۳۱۳۳۵_۰۶۰۷۲۰۲۳.mp3
15.39M
🌱سفره آسمانی🥗🍥 ༺◍⃟👧🏻🧒🏻჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ رویکرد:شناخت شخصیت امیرالمومنین علیه السلام در قرآن 💕 https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 قصه شب👇👇👇👇👇👇👇
🌹🌹 🌹 🌱برگ هفتاد و چهارم 🌹او برایم حرف می زد و من فکرم جای دیگری بود.بلند شدم‌از درمانگاه بیرون آمدم.توی محوطه درمانگاه جای دنجی زیر یک درخت دور از چشم مردم پیدا کردم ونشستم.چادرم را روی صورتم کشیدم و های های گریه کردم.کاش خواهرم الان کنارم بود.کاش شینا پیشم بود.کاش صمد اینجا بود.ای خدا!آخر چرا؟! تو که زندگی مرا می بینی.می دانی در این شهر تنها و غریبم. با این بی کسی چطور می توانم از پس این همه کار و بچه بر بیایم. خدایا لااقل چاره ای برسان. برای خودم همین طور حرف می زدم و گریه می کردم. وقتی خوب سبک شدم، رفتم خانه.بچه ها خانه خانم دارابی بودند وقتی می خواستم بچه ها را بیاورم،خانم دارابی متوجه ناراحتی ام شد.ماجرا را پرسید.اول پنهان کردم،اما آخرش قضیه را به او گفتم.دلداری ام داد وگفت:《قدم خانم!ناشکری نکن،دعا کن خدا بچه سالم بهت بده.》 با ناراحتی بچه ها را برداشتم وآمدم خانه.یک راست رفتم در کمد لباس ها را باز کردم.پیراهن حاملگی ام را برداشتم که سر هر چهارتا بچه آن را می پوشیدم.با عصبانیت پیراهن را از وسط جر دادم و تکه تکه اش کردم.گریه می کردم وبا خودم می گفتم:《تا این پیراهن هست، من حامله می شوم.پاره اش می کنم تا خلاص شوم.》بچه ها که نمی دانستند چه کار می کنم،هاج و واج نگاهم می کردند.پیراهن پاره پاره شده را ریختم توی سطل آشغال وبا حرص در سطل را محکم بستم. خانم دارابی، که دلش پیش من مانده بود،با یک قابلمه غذا آمد توی آشپزخانه. آن قدر ناراحت بودم که صدای در را نشنیده بودم.بچه ها در را برایش باز کرده بودند. وقتی مرا با آن حال و روز دید،نشست و کلی برایم حرف زد.از فامیل و دوست و آشنا که هفت هشت تا بچه داشتند،از خانواده هایی که حسرت یک بچه مانده بود روی دلشان، از کسانی که بخاطر ناشکری زیاد بچه سالمی نداشتند.حرف های خانم دارابی آرامم می کرد.بلند شد سفره را انداخت و غذا را کشید و با اصرار خواست غذا بخورم.می گفت:《گناه دارد، این بچه ها را غصه نده.پدرشان که نیست. اقلا تو دیگر اوقات تلخی نکن.》 چند هفته ای طول کشید بلاخره با خودم کنار آمدم و به این وضع عادت کردم. یک ماه بعد صمد آمد.این بار می خواست دو هفته‌ای همدان بماند. بر خلاف همیشه این بار خودش فهمید باردارم.ناراحتی ام را که دید، گفت:《این چیز ها ناراحتی ندارد. خیلی هم خوشحالی دارد.خدا که دور از جان درد بی درمان نداده، نعمت داده.باید شکرانه اش را به جا بیاوریم. زود باشید حاضر شوید،می خواهیم جشن بگیریم.》 خودش لباس بچه‌ها را پوشاند. حتی سمیه را هم آماده کرد و گفت:《تو هم حاضر شو.می خواهیم برویم بازار.》🍂 ❤️ بانوی تراز👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نزدیکتر از خودت خدایی است که بی ادعا دوستت دارد... نگاه خدا شامل حالتون 🌛 شبتون بخیر🌙 ❤️ بانوی تراز👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
Hooshyar Khayam Milad Mohammadi-In Wind.mp3
16.64M
❣ او مَرهَم است اگر دگران نیش می‌زنند..💕 ❤️ بانوی تراز👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا