AUD-20220726-WA0001.mp3
11.94M
🍃انسان شناسی ۷۴
🍃مقام معظم رهبری
🍃استاد شجاعی
- تشنهای که طلب آب ندارد،
- گرسنهای که طلب غذا ندارد،
- بیماری که طلب درمان ندارد،
به همان اندازه غیرطبیعی ست که انسان،
- #طلب عشق الله را نداشته باشد!
✖️ طبیعیترین حالت یک انسان که طلب الله و عشق اوست، چگونه حاصل میشود؟❤️
#حس_شیرین_زندگی
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
📌 یابنالحسن!
🔸 برای چشمانم دعا کن...
شاید ندیدنِ من، فرصت ظهور را از تو گرفته باشد… دیدن تو، سهم چشمانیست که بر غیر تو بسته باشند! پیراهنت را بفرست…❤️
#امام_زمان
#حجاب
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
❣نماز
نردبان
پرواز روح
به زیباترین
درجه ی نور و آرامش
خوشا نمازگزار❤️
#حجاب
#محرم
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
3441197227.mp3
9.06M
🌱باران رحمت ۱۱
زیباییِ یک انسانِ مهربان، در میزانِ پرده پوشیِ اوست...
اگر گناهی از کسی دیدید،
یا خطایی از انسان باآبرو و بزرگی مشاهده کردید،
هرگز آن گناه را بزرگ نکرده و آنرا فاش نکنید...
خداوند دست انسان باآبرو را گرفته و نجاتش میدهد،
امـــا تو به گناهی، بدتر از او مبتلا خواهی شد.❤️
#در_آغوش_خدا
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹ای کشتی نجات که درخون شناوری
ای بنده ی نگاه تو خورشید و مشتری
دلتنگ کربلای توام ایها الغریب
آقا مرا به ساحل امنت نمیبری
اَلسَّلامُ عَلَیک يا اَباعَبْدِالله الحسین(ع)❤️
#دلتنگ_حرم
#ارباب_دلم
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
🌷السلام علیک یا اباصالح المهدی
امام حسین( ع):
به خدا سوگند،تا ظهور فرزندم مهدی عج،خون من از جوش و خروش نمی افتد.❤️
اللهم عجل لولیک الفرج 🥀
#امام_زمان
#امام_حسین
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
♡••
خُوشـا
بھ حالِ
خیـالۍ
ڪھ در
حَـــرمـ
مانــدھ ..💔
🌻من حرم لازمم دلم تنگ است
#فقط_با_تو
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
🌻قصه گو قصه می گوید..❤️
#شب_بر_شما_خوش
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
InShot_۲۰۲۳۰۸۰۱_۱۹۲۸۴۳۶۲۷_۰۱۰۸۲۰۲۳.mp3
15.91M
🌱سعید بن عبدالله حنفی
༺◍⃟🏴჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
رویکرد: آشنایی کودکان با یاران
امام حسین علیه السلام 🌻
#شب_بخیر_کوچولو
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
🌹عرض سلام و ارادت حضور شما سروران ارجمند
بالاخره بعد از مدت زمان طولانی
جوایز برندگان مسابقه نظرسنجی و عیدغدیر واریز شد🌻
خانمها و آقایان ریحانه اولاد ،اطهرقادری نجف ابادی،زهراشمسی،نبات بیگم رامیان، مهدی باقری که به نام نرگس باقری واریزشد ویوسف صبحانی نسب
ناچیزاست اما امیدواریم پربرکت باشه براتون
ازهمکاریتون با بانوی تراز سپاسگزاریم
یا علی
#مسابقه_نظر_سنجی
#مسابقه_غدیر
#بانوی_تراز
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
🌹فصل ۳
🌱برگ ششم
به بهانه ای از مغازه بیرون آمدم. بعد از رفتن ریحانه و مادرش، دست و دلم به کار نمی رفت. پدربزرگ سری جنباند و گفت:《زود برگرد!》
پا را که از مغازه بیرون گذاشتم، گفت:《سلام مرا به ابوراجح برسان!》 نگاهش که کردم،پوزخندی تحویلم داد.
بازار شلوغ شده بود.صداها و بوها احاطه ام کردند.در آن بازار بزرگ و پررفت و آمد،کسی احساس تنهایی نمی کرد. سمسارها،کنار کاروانسرا،جنس هایی را که به تازگی رسیده بود جار می زدند. گدای کوری شعر می خواند و عابران را دعا می کرد.ستون های مایلِ آفتاب، از نورگیرها و کناره های سقف، روی بساط دست فروش ها و اجناسی که مغازه دارها به در و دیوار آویزان کرده بودند، افتاده بود.گرد وغبار در ستون های نور می چرخید و بالا می رفت. از کنار کاروانسرا که می گذشتم، ردیفی از شتران غبارآلود و خسته را دیدم. حمال ها مشغول زمین گذاشتن بار آن ها بودند. در قسمتی که مغازه های عطاری و ادویه فروشی بود،بوی قهوه، فلفل، کُندُر و مِشک، دماغ را قلقلک می داد.بازرگانان، خدمت کارها، غلامان، کنیزان و زنان و مردان با اسب و الاغ و زنبیل های خرید در رفت و آمد بودند. دوست داشتم مثل همیشه خودم را با دیدنی های بازار، سرگرم کنم،اما نمی توانستم. پیرمردی با شتر برای قهوه خانه آب می برد. در آن قهوه خانه، آب انبه و شیرینی نارگیلی می فروختند که خیلی دوست داشتم. هر روز سری به آنجا می زدم. آن روز هیچ میلی به شیرینی و شربت نداشتم. سقایی مَشکی بزرگ بر پشت داشت،آب خوری مسی اش را به طرف رهگذرها می گرفت.تشنه ام بود اما بی اختیار از کنار سقا گذشتم. پسر بچه ای پشت سر مادرش گریه می کرد و مادر بی توجه به گریه او ،زنبیل سنگینی بر سر داشت و تند تند می رفت.دلم می خواست به همه کمک کنم.می خواستم هر چه را آن بچه برایش گریه می کرد،بخرم و زنبیل را تا در خانه شان برای آن زن ببرم. قبلا به این چیزها توجه نمی کردم.می فهمیدم که حال دیگری دارم.
بازار، پس از هر چهل قدم، پله ای کوتاه می خورد و پایین می رفت.حمام ابوراجح میان یک دوراهی بود. فاصله اش تا مغازه پدربزرگم صد قدم بیشتر نبود.
آهسته قدم بر می داشتم. گاهی از پشت سر،تنه می خوردم.
پارچه فروش ها پارچه های رنگارنگ را یکی یکی جلوی خود می گرفتند و از آن تعریف می کردند.
بیشتر مشتری آنها زن بودند. گوشه ای دیگر،مارگیری معرکه گرفته بود.با چوبی،مار کبرایی را از جعبه بیرون می کشید. مار دیگری را دور گردن انداخته بود. دو شِحنه دست ها را بر قبضه شمشیر تکیه داده و کنار نیم دایره تماشا گران ایستاده بودند. چشمی به معرکه داشتند و چشمی به بازار.
ایستادم. مدت ها بود که ریحانه را ندیده بودم. آمدن ناگهانی اش، آمدن یک طوفان بود.سخت تکانم داده بود.
حال خودم را نمی فهمیدم.نمی دانستم در آن چند دقیقه، بر من چه گذشته بود. دلم در هم کشیده شده بود. سکه ها را در دست می فشردم. آن دوسکه شاید روزهایی را یا او گذرانده بودند.
بارها لمسشان کرده بود.انگار هنوز گرمی دست هایش را در خود داشتند.
سکه ها قلبی داشتند که می تپید.هیچ وقتِ دیگر، دیدن ریحانه چنین تاثیری بر من نگذاشته بود.می خواستم بخندم. می خواستم گریه کنم و اشک بریزم. می خواستم بدوم تا همه،هراسان،خود را کنار بکشند. می خواستم در انباری تنگ و تاریک مغازه ای پنهان شوم یا به پشت بام بازار بروم و فریاد بکشم.
دو زن از کنارم گذشتند. بر خود لرزیدم که شاید ریحانه و مادرش باشند،اما آنها نبودند.
به راه افتادم. هنور در بازار بودند؟نه. زود آمده بودند که به شلوغی بر نخورند. کنیزی با دیدنم خندید. شاید از حالت چهره ام به آنچه بر من می گذشت، پی برده بود.
ریحانه شاید حالا داشت گلیم می بافت. شاید هم داشت به زن ها درس می داد.
تنها امیدم آن بود که آنچه بر من می گذشت بر او هم بگذرد.آیا گوشواره ای که ساخته بودم، برایش همان معنایی را داشت که سکه ها برای من؟گوشواره را به گوش کرده بود، معنای خنده کنیزک چه بود؟این سوال ها فکرم را مشغول کرده بود. نگران بودم ابوراجح هم متوجه حالاتم شود و مجبور شوم همه چیز را به او بگویم. به یاد حرف پدربزرگ افتادم که می گفت:《حیف که ابوراجح شیعه است،وگرنه دخترش را برایت خواستگاری می کردم.》
نمی دانم چه چیزی بین ما و شیعیان فاصله ایجاد می کرد.آن ها هم مثل مانماز می خواندند، روزه می گرفتند، قرآن می خواندند و به حج می رفتند.
اگر راهی بود می توانستم پدربزرگ را راضی کنم که ریحانه را برایم خواستگاری کند.سیاهِ تنومندی به من تنه زد.پیرمرد دست فروشی،طبقی تخم مرغ جلویش گذاشته بود. ریسه های سیر از دیوار بالای سرشان آویزان بود.تنه که خوردم نزدیک بود پایم را روی تخم مرغ ها بگذارم. فرش فروشی که آن سوی بازار، روی قالی ها وگلیم هایش لمیده بود و قلیان می کشید،با دیدن این صحنه، خنده اش گرفت.🍂
#رؤیای_نیمه_شب
#بانوی_تراز
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
🌹مسابقه کتابخوانی ویژه محرم و صفر
با محوریت آشنایی باسیره وتاریخ زندگی ائمه
کتاب انسان ۲۵۰ساله
از سخنان مقام معظم رهبری
هرشب یک سؤال یک برنده
و اهدای جوایز نقدی
۶۰شب
۶۰سؤال
۶۰برنده
نشربنرمسابقه با شما مخاطبین خاص🌻
#مسابقه_کتابخوانی
#بانوی_تراز
❤️ بانوی تراز👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
سؤال و پاسخ مسابقه شب شانزدهم
١۶_تفاوت حکومت پیامبر اکرم (ص) با زمان حکومت امیر المومنین (ع) چه بود؟
در زمان پیامبر صفوف مشخص وجود داشت صف منافقین بود که دائما قرآن به آنها اشاره داشت و مردم را از منافقین بر حذر میداشت. آن زمان هم همه گونه مردم وجود داشت لیکن مشخص بود.
اما در زمان امیر المومنین(ع) اشکال کار این بود که صفوف مشخص نبود.
🌺برنده مسابقه شب شانزدهم
۱۶_سرکارخانم سمیه سراوند. از نهاوند
سؤال مسابقه شب هفدهم
17_منظور از نورانی شدن در مسیر حرکت اهل بیت چیست؟
#محرم
#مسابقه_کتابخوانی
#بانوی_تراز
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
🌹اسامی برندگان مسابقه کتابخوانی ویژه محرم وصفر
۱_سرکارخانم فاطمه اولاد. ازقم
۲_سرکارخانم زهرا اولاد. از ساوه
۳_سرکارخانم سهیلاتشرفی ازسمنان
۴_سرکارخانم فاطمه محمدی ازگلستان
۵_سرکارخانم خدیجه صمدی. از تهران
۶_سرکارخانم سپیده سهمانی ازبندرانزلی
۷_سرکارخانم مهدیه جعفری. ازقم
۸_سرکار خانم فاطمه روحانی از قم
۹_سرکارخانم خدیجه سادات حسینی از آزاد شهر
۱۰_سرکار خانم سکینه دستوار از زنجان
۱۱_جناب آقای فرزاد رحیم زاده جهرمی. از جهرم
۱۲_سرکارخانم مرضیه اکبری باصری از بندرعباس
۱۳_جناب آقای محمدرضا عبدالوند. از تویسرکان همدان
۱۴_سرکارخانم صفیه عشرستاقی از کردکوی
۱۵_رقیه سادات حسینی. ازشیراز
۱۶_سرکارخانم سمیه سراوند. ازنهاوند
#محرم
#مسابقه_کتابخوانی
#بانوی_تراز
👈 دوستان عزیزم برای ارسال پاسخ مسابقه فقط تا ساعت ۱۰شب فرصت دارید بعدازاون دیگه پاسخی پذیرفته نمیشه...❤️
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼الــهـی
🍃تــو ایــن
🌼شب زیبـا
🍃هیـچ قـلبى
🌼گرفتـہ نباشه
🍃و هر چى خوبیہ
🌼خداست براى همه
🍃خوبان رقم بخوره
🌼آرامـــــش مهمـــــون
🍃همیشــــگى دلاتـــــون
🌼امشب بهترینها را براتون آرزو دارم
#بانوی_تراز
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
May 11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣ پناه قلبم. امام زمانم❣
روزهای هفته را
باعشق توسرمیکنم💚
تابه جمعه می رسم
احسـاس دیگرمیکنم
حس دیدارتو درمن
جمعه غـوغامیکند
جمعه هاچشمان خودرا
حلقه بردرمیکنم💚
#سلام_حضرت_عشق
#امام_زمان
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7