eitaa logo
بانوی تراز
1.1هزار دنبال‌کننده
27.4هزار عکس
3.8هزار ویدیو
13 فایل
تنها گروه جهادی تخصص محور با حضور بانوان کنشگر اجتماعی در کشور..... @ciahkale ... ادمینمون هستن - ناشناسمون https://daigo.ir/secret/1326155415. . .
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹دخیل دوم 🍃برگ ۱۱ طاهره که تلفن می‌کند، مادر و صبوره مدام تلفن را دست به دست می‌کنند و از اینکه طاهره باز هم مادربزرگ شده است، ذوق می‌کنند. _ یاد بگیر .فقط یک سال و هفت ماه از تو بزرگتره ،دو تا نوه داره. _ تو فعلاً به فکر خودت باش. حوریه از اینکه بهانه‌ای دست مادرش و صبوره افتاده تا باز از او و ازدواج نکردنش حرف بزنند؛ اخم‌هایش توی هم می‌رود. راهش را می‌کشد و می‌رود توی ایوان و دل می‌دهد به دنیای پر از شور و هیجان آتنا که غرق فیلم‌هایی است که از ماهواره ضبط کرده است .تلفن همراه حوریه که زنگ می‌زند، دختر کنار حوض می‌چرخد و حرف می‌زند؛ بعد کنار پنجره‌ی اتاق می‌ایستد. _ ثریا بود آبجی. فهمید اومدی سلام رسوند. اصرار کرد یه روز بریم خونشون. _ عیدم که اومده بود مشهد نشد ببینیمش. دلم براش تنگ شده یه وقتایی یادش می‌افتم، یاد بچگی‌هامون. آتنا سرش را از میان عکس و فیلم‌هایش بالا می‌آورد و می‌گوید:《 خاله پس کی می‌خوای یه دونه از این گوشی لمسی ها ،بخری .این گوشی خیلی ضایع س، شبیه جامدادیه .این کامپیوترت رو هم بفروش و جاش یه لپ تاپ توپ بخر .》حوریه یه نگاهی به تلفنش می‌اندازد و آتنا را با دنیای خودش تا صبح تنها می‌گذارد. صبح، صبحی خنک و بارانی است. حوریه زیر نم نم باران با صبوره راه می‌افتد طرف حرم.تا حوریه گلدسته‌ها را می‌بیند، بغض گلویش را می‌فشارد. همین که چشمش به ایوان طلا می‌افتد و صدای نقاره ها بلند می‌شود؛ باز یاد پدرش می‌افتد و زیرِ لب زمزمه‌ای می‌کند. اشک هم از چشمانش سرازیر می‌شود و از چانه ی باریکش روی چادر می‌چکد . _خوش به حالت که می‌تونی هر روز صبح بیای حرم. تا وقتی مشهد بودم قدر امام رضا رو ندونستم ؛حالا که بیشتر عمرم تو نیشابور طی شده، دلم زود به زود هوایی حرم می‌شه. یادش بخیر چقدر بابا مارو می‌آورد زیارت؛ چقدر آقا تقی بهمون شکلات می‌داد. تا به کفشداری آقا تقی برسند و او با مهربانی کفش‌هایشان را بگیرد؛ دو خواهر خیس باران می‌شوند. صبوره کوبه ی در ورودی را می‌گیرد و رها نمی‌کند و اشک مجال نفس کشیدن به او نمی‌دهد. نور چلچراغ‌های سبز بالای ضریح در میان آینه‌ها تکرار می‌شود و حوریه در میان آینه کاری‌ها تکرار می‌شود و تکرار. عطر عود و عنبر در هوا می‌پیچد و نفس حوریه را بند می‌آورد .با پَرپَر زدن کبوتری که بالای سرش پرواز می‌کند، نفس عمیقی می‌کشد. همینطور پَر سفید است که روی سیاهی چادرش می‌بارد و او را چون کبوتری که بالی برای پریدن ندارد، به پرواز در می‌آورد و دور ضریح می‌چرخاند .در ضریح چشمانش هم فقط رضا را می‌بیند و چهره‌ی غم گرفته او را،که جوابی برای مهربانی‌های حوریه نمی‌یابد. 《کجایی تو ؟چه می‌کنی؟ چرا دیگر مثل همیشه دلت برای نشستن در ایوان طلا و زار زدن تنگ نمی‌شود؟ چرا دیگر به پنجره‌ی فولاد دخیل نمی‌بندی؟ چرا دیگر نمی‌گویی منتظر کسی هستی که دلش را پیش خدا جا گذاشته باشد؟چرا این همه بی‌طاقت شده‌ای حوریه؟ _ خوبی دخترم؟ زنی که بالای سر حوریه ایستاده؛ نگاه نگرانش را به او دوخته است . _دیدم رنگ به روت نیست، گفتم نکنه حالت بد شده. چشمات حسابی گود افتاده. دختر پَرهای رنگارنگ چوب دست زن را بغل می‌گیرد و عطر مانده در میان آن را با تمام وجود بو می‌کشد. خاک ضریحِ محبوب را به چشمانش می‌کشد و از دوردستی برای صبوره تکان می‌دهد و می‌رود.از میان جمعیت راهی پیدا می‌کند و راهی مرکز می‌شود. تاکسی سریعتر از اتوبوس هر روز،حوریه را می‌برد؛اما افکارش زودتر از خودش به مرکز می‌رسد. دارد به برنامه‌ی جشن فکر می‌کند؛اما دلش‌ در دیدن تب وتاب رضاست. باید وادارش می‌کرد داروهایش را به موقع بخورد. لباسش را که عوض می‌کند،می‌رود سراغ برنامه‌ی روزانه‌اش. یادداشت های مسئول شیفت شب را می‌خواند. راهش را می‌کشد طرف انتهای سالن. هنوز به اتاق رضا نرسیده است که سرجایش خشک می‌شود. فکر می‌کند شاید بهتر است چند روزی جلوی چشم رضا نباشد. نمی داند شاید هم به قول دکتر،رضا به خاطر حرف او به هم ریخته است. با سامانی هماهنگ می‌کند و به بهیار طبقه‌ی بالا می‌گوید می‌خواهد خودش دو روزی به کارهای طبقه‌ی بالا رسیدگی کند. برنامه‌ی کارش را از بهادری می‌گیرد و چند بار بالا و پایین می‌رود. فشارخون ها را یادداشت می‌کند. داروهای آقا مصطفی را می‌دهد و از دریچه ی چشمان بی سوی او به آسمان خیره می‌شود؛به آسمان و به شاخه های درختی که جلوی پنجره را سد کرده‌اند. آفتاب بی‌جان که کم کم از پشت ابرها در آمده است،تلاش می‌کند خودش را از پشت شاخ و برگ های جلوی پنجره،به چشمان مرد برساند. _هنوز بارون میاد؟ _نه دیگه. یه نم نمی بود که اونم بند اومده. _دیوونه ی بوی بارونم. تو دِه ما خیلی کم بارون میاد. بچه که بودم،عشقم این بود که بارون بیاد و من از بوی خاک کیف کنم‌.🍂 https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣پناه قلبم امام زمانم❣ 🌸🕊 سلام بر تو ای مولایی که در شب ظلمانی غیبت، مومنان چشم به راه طلوعت هستند و در صبح ظهور، شکرگزار آمدنت...🕊🌸🕊 https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
❣دعای عهد ❣ 🌹بسم الله الرحمن الرحیم 🌹 اللّٰهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظِیمِ، وَرَبَّ الْکُرْسِیِّ الرَّفِیعِ، وَرَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَمُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجِیلِ وَالزَّبُورِ، وَرَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَمُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ، وَرَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبِینَ وَالْأَنْبِیاءِ وَ الْمُرْسَلِینَ . اللّٰهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ بِوَجْهِکَ الْکَرِیمِ وَبِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنِیرِ وَمُلْکِکَ الْقَدِیمِ، یَا حَیُّ یَا قَیُّومُ، أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذِی أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمَاواتُ وَالْأَرَضُونَ، وَبِاسْمِکَ الَّذِی یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ، یَا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَیٍّ، وَیَا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَیٍّ، وَیَاحَیّاً حِینَ لَاحَیَّ، یَا مُحْیِیَ الْمَوْتیٰ، وَمُمِیتَ الْأَحْیاءِ، یَا حَیُّ لَاإِلٰهَ إِلّا أَنْتَ اللّٰهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِیَ الْمَهْدِیَّ الْقائِمَ بِأَمْرِکَ صَلَواتُ اللّٰهِ عَلَیْهِ وَعَلَیٰ آبائِهِ الطَّاهِرِینَ عَنْ جَمِیعِ الْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِناتِ فِی مَشارِقِ الْأَرْضِ وَمَغارِبِها، سَهْلِها وَجَبَلِها، وَبَرِّها وَبَحْرِها، وَعَنِّی وَعَنْ وَالِدَیَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ الله وَمِدادَ کَلِماتِهِ، وَمَا أَحْصاهُ عِلْمُهُ، وَأَحاطَ بِهِ کِتابُهُ. اللّٰهُمَّ إِنِّی أُجَدِّدُ لَهُ فِی صَبِیحَةِ یَوْمِی هٰذَا وَمَا عِشْتُ مِنْ أَیَّامِی عَهْداً وَعَقْداً وَبَیْعَةً لَهُ فِی عُنُقِی لَا أَحُولُ عَنْها وَلَا أَزُولُ أَبَداً، اللّٰهُمَّ اجْعَلْنِی مِنْ أَنْصارِهِ وَأَعْوانِهِ، وَالذَّابِّینَ عَنْهُ، والْمُسارِعِینَ إِلَیْهِ فِی قَضاءِ حَوَائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلِینَ لِأَوامِرِهِ ، وَالْمُحامِینَ عَنْهُ، وَالسَّابِقِینَ إِلیٰ إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدِینَ بَیْنَ یَدَیْهِ؛ اللّٰهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنِی وَبَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذِی جَعَلْتَهُ عَلَیٰ عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً فَأَخْرِجْنِی مِنْ قَبْرِی مُؤْتَزِراً کَفَنِی، شاهِراً سَیْفِی، مُجَرِّداً قَناتِی، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدَّاعِی فِی الْحاضِرِ وَالْبادِی. اللّٰهُمَّ أَرِنِی الطَّلْعَةَ الرَّشِیدَةَ، وَالْغُرَّةَ الْحَمِیدَةَ، وَاکْحَُلْ ناظِرِی بِنَظْرَةٍ مِنِّی إِلَیْهِ، وَعَجِّلْ فَرَجَهُ، وَسَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وَأَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُکْ بِی مَحَجَّتَهُ، وَأَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ. وَاعْمُرِ اللّٰهُمَّ بِهِ بِلادَکَ، وَأَحْیِ بِهِ عِبادَکَ، فَإِنَّکَ قُلْتَ وَقَوْلُکَ الْحَقُّ:﴿ ظَهَرَ الْفَسٰادُ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِمٰا کَسَبَتْ أَیْدِی النّٰاسِ ﴾ ، فَأَظْهِرِ اللّٰهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمَّیٰ بِاسْمِ رَسُولِکَ، حَتَّیٰ لَایَظْفَرَ بِشَیْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ، وَیُحِقَّ الْحَقَّ وَیُحَقِّقَهُ؛ وَاجْعَلْهُ اللّٰهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ، وَناصِراً لِمَنْ لَایَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ، وَمُجَدِّداً لِمَا عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ، وَمُشَیِّداً لِمَا وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دِینِکَ وَسُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّی اللّٰهُ عَلَیْهِ وآلِهِ، وَاجْعَلْهُ اللّٰهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدِینَ. اللّٰهُمَّ وَسُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّی اللّٰهُ عَلَیْهِ وآلِهِ بِرُؤْیَتِهِ وَمَنْ تَبِعَهُ عَلَیٰ دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ . اللَّهُمَّ اکْشِفْ هٰذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هٰذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ، وَعَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعِیداً وَنَرَاهُ قَرِیباً، بِرَحْمَتِکَ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ...💚 الْعَجَلَ الْعَجَلَ یَا مَوْلایَ یَا صاحِبَ الزَّمانِ🌹 https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
🌱زیارتنامه حضرت امیرالمومنین در روز یکشنبه 🌱 🍀 بسم الله الرحمن الرحیم. 🍀 السَّلامُ عَلَى الشَّجَرَةِ النَّبَوِيَّةِ، وَالدَّوْحَةِ الْهَاشِمِيَّةِ، الْمُضِيئَةِ الْمُثْمِرَةِ بِالنُّبُوَّةِ الْمُونِقَةِ بِالْإِمَامَةِ، وَعَلىٰ ضَجِيعَيْكَ آدَمَ وَنُوحٍ عَلَيْهِمَا السَّلامُ السَّلامُ عَلَيْكَ وَعَلَىٰ أَهْلِ بَيْتِكَ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ، السَّلامُ عَلَيْكَ وَعَلَى الْمَلائِكَةِ الْمُحْدِقِينَ بِكَ وَالْحَافِّينَ بِقَبْرِكَ، يَا مَوْلاىَ يَا أَمِيرَالْمُؤْمِنِينَ، هَذاَ يَوْمُ الْأَحَدِ وَهُوَ يَوْمُكَ وَبِاسْمِكَ، وَأَنَا ضَيْفُكَ فِيهِ وَجارُكَ، فَأَضِفْنِى يَا مَوْلاىَ وَأَجِرْنِى، فَإِنَّكَ كَرِيمٌ تُحِبُّ الضِّيافَةَ، وَمَأْمُورٌ بِالْإِجارَةِ، فَافْعَلْ مَا رَغِبْتُ إِلَيْكَ فِيهِ، وَرَجَوْتُهُ مِنْكَ، بِمَنْزِلَتِكَ وَآلِ بَيْتِكَ عِنْدَاللّٰهِ، وَمَنْزِلَتِهِ عِنْدَكُمْ، وَبِحَقِّ ابْنِ عَمِّكَ رَسُولِ‌اللّٰهِ صَلَّى‌اللّٰهُ‌عَلَيْهِ‌وَآلِهِ وَسَلَّمَ وَعَلَيْهِمْ أَجْمَعِينَ...💚 https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
🌺زیارتنامه حضرت زهرا در روز یکشنبه 🌸 بسم الله الرحمن الرحیم. 🌸 السَّلامُ عَلَيْكِ يَا مُمْتَحَنَةُ، امْتَحَنَكِ الَّذِى خَلَقَكِ قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَكِ ، وَكُنْتِ لِمَا امْتَحَنَكِ بِهِ صَابِرَةً، وَنَحْنُ لَكِ أَوْلِيَاءٌ مُصَدِّقُونَ، وَ لِكُلِّ مَا أَتىٰ بِهِ أَبُوكِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ وَأَتىٰ بِهِ وَصِيُّهُ عَلَيْهِ السَّلامُ مُسَلِّمُونَ، وَنَحْنُ نَسْأَلُكَ اللّٰهُمَّ إِذْ كُنَّا مُصَدِّقِينَ لَهُمْ أَنْ تُلْحِقَنَا بِتَصْدِيقِنا بِالدَّرَجَةِ الْعَالِيَةِ، لِنُبَشِّرَ أَنْفُسَنَا بِأَنَّا قَدْ طَهُرْنا بِوَِلايَتِهِمْ عَلَيْهِمُ السَّلامُ......💚 https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃دمی با قرآن 💠 وَلَا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلَٰهًا آخَرَ ۘ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ۚ كُلُّ شَيْءٍ هَالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ ۚ لَهُ الْحُكْمُ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ 💠 با خدا معبودی دیگر مخوان، جز او معبودی نیست، هر چیزی مگر ذات او هلاک شدنی است، فرمانروایی [بر همه جهان هستی] ویژه اوست، و فقط به سوی او بازگردانده می شوید.❤️ https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
🍃حدیث روز امام حسن (ع) می فرمایند: 🌱 اگر مردم سخن خدا و پيامبرش را مى‏ شنيدند، آسمان بارانش را و زمين بركتش را به آنان مى‏بخشيد و هرگز در اين امّت، اختلاف و زدوخورد پيش نمى‏آمد و همه از نعمت سر سبز دنيا تا روز قيامت، برخوردار مى‏شدند.💚 https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
🍃برگی از نهج البلاغه درود خدا بر او، فرمود: چون خشم گيرم، كى آن را فرو نشانم؟ در آن زمان كه قدرت انتقام ندارم، كه به من بگويند «اگر صبر كنى بهتر است»؟ يا آنگاه كه قدرت انتقام دارم كه به من بگويند «اگر عفو كنى خوب است»؟💚 https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃 داستانک دو برادر به نام اسماعیل و ابراهیم در یکی از روستاها، ارث پدرشان یک تپه کوچکی بود که یکی در یک سمت و دیگری در سمت دیگر تپه گندم دیم می کاشتند. اسماعیل همیشه زمینش باران کافی داشت و محصول برداشت می کرد. ولی ابراهیم قبل از پر شدن خوشه ها گندم هایش از تشنگی می سوختند و یا دچار آفت شده و خوراک دام می شدند و یا خوشه های خالی داشتند. ابراهیم گفت: بیا زمین هایمان را عوض کنیم، زمین تو مرغوب است. اسماعیل عوض کرد، ولی ابراهیم باز محصولش همان شد. زمان گندم پاشی زمین ، ابراهیم کنار اسماعیل بود و دید که اسماعیل کار خاصی نمی کند و همان کاری می کند که او می کرد و همان بذری را می پاشد که او می پاشید. در راز این کار حیرت ماند. اسماعیل گفت: من زمانی که گندم بر زمین می ریزم در دلم در این فصل سرما، برای پرندگان گرسنه ای که چیزی نیست بخورند، هم نیت می کنم و گندم بر زمین می ریزم که از این گندم ها بخورند ولی تو دعا می کنی پرنده ای از آن نخورد تا محصولت زیاد تر شود. دوم این که تو آرزو می کنی محصول من کمتر از حاصل تو شود در حالی که من آرزو دارم محصول تو از من بیشتر شود. پس بدان؛ انسان ها "نان و میوه دل خود را می خورند. نه نان بازو و قدرت فکرشان را." برو قلب و نیت خود را درست کن و یقین بدان در این حالت، همه هستی و جهان دست به دست هم خواهند داد تا امورات و کارهای تو را درست کنند.❤️ https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7