eitaa logo
بانوی تراز
1.1هزار دنبال‌کننده
26.7هزار عکس
3.8هزار ویدیو
12 فایل
تنها گروه جهادی تخصص محور با حضور بانوان کنشگر اجتماعی در کشور..... @ciahkale ... ادمینمون هستن - ناشناسمون https://daigo.ir/secret/1326155415. . .
مشاهده در ایتا
دانلود
♦️مصرف میوه‌های اسیدی با میوه‌های شیرین هرگز نباید میوه‌های اسیدی مانند گریپ فروت و توت فرنگی را با میوه‌های شیرین مانند موز مصرف کنید، زیرا این ترکیبات باعث سوء هاضمه می‌شود. ❤️ با این حال، می‌توانید میوه‌های اسیدی را به میوه‌های کمتر اسیدی مانند سیب، انار، و هلو ترکیب کنید.🍃 🍏 https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
"صبح بهاری" دیگری🌤 از راه رسیده است و مڹ آمدہ ام ... با صبح بخیرے دیڪَر... و با سینی صبحانہ اے در دست ڪھ طعم شیرین عشق دارد و بوے دل انڪَیز امید امید بھ شروعی دوباره.... ❤️ سلام صبحتون بخیر🌷🌸 ‌‎‌‌‎ https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دلم بهانه‌گیر شده زندگی می‌خواهد عشق می‌خواهد سفر می‌خواهد هوای تازه می‌خواهد قشنگی می‌خواهد ، نه هیچکدام از اینها را نمی‌خواهد دلم تو را می‌خواهد...💕 https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
♡ با تو خوشبخت ترین آدم این قافله ام کم نشو دور نشو بي تو جهانم خاليست...💕 https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
به شوق آمدن صبح شب را بیدار ماندم، تا زودتر از آفتاب به چشم های تو وارد شوم. و بی تابانه بگویم؛ امروز بیشتر از دیروز "دوستت دارم ".💕 سلام عشق جانم صبحت بخیر😘 مراقب خودت باش https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
87012-041cbd392895e0a.mp3
6.16M
با منِ خسته مهربان‌تر باش من همانم که عاشقانه دوستت دارد...❤️ https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃یادواره ۱۳۰ شهیده استان قم گرامیداشت شهیده اقدس احمدی 🍃 با حضور ارزشمند و افتخاری راوی خراسانی دکتر حسن باخرد خانم دکتر سلیمی نویسنده حوزه ی زن و دفاع مقدس ریحانه غلامیان به همراه: آئین تجلیل از دختران خورشید ویژه خواهران مورخ: چهارشنبه ١۴٠٣/٢/٢۶ مکان: بلوار کارگر،خیابان سلامت کوچه ۱۹ ، پلاک ۱ ساعت:۱۹/۳۰ الی ۲۲ گروه تخصصی فرهنگی شهیده اقدس احمدی https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 قصه شب👇👇👇👇👇👇👇
🌹دخیل نهم 🍃برگ ۵۳ دیگر حرفی برای گفتن نداشت. نه آشپزی اش عالی بود؛نه بچه داری بلد بود و نه دَم دادن ، به دَم شوهر و مادر شوهر. بلد نبود مثل صبوره برای مادر شوهر و خواهر شوهر زبان بریزد.حال و حوصله‌ی مهمانی دادن و مهمانی رفتن هم نداشت . مادر که تسبیح می‌گرداند ذکری زمزمه می‌کند و به طرف دختر فوت می‌کند. همین که تلفن قطع می‌شود حوریه به دیوار تکیه می‌دهد. _چقدر دلم می‌خواست ببینم نشستی پیش شوهر بچه‌هات. نشستی پای حرف مادر شوهرت . _حالا خیالت راحت شد؟ از بس حرف زدم نفهمیدم چی بهش گفتم. _ برای همینه که دختر باید به موقع شوهر کنه؛ تا حال و حوصله‌ی شوهر و طایفه شوهر رو داشته باشه. _حالا به فرضم که به موقع ،زن یکی مثل پرویز می‌شدم.شب و روزم تباه می‌شد و مدام می‌خواستم بیام پیشت و غُر بزنم. مادر با مهربانی به حوریه می‌نگرد و می‌گوید:《 حالا ناشکری نکن خدا خیلی دوستت داره که بچه‌هاتم خودش رسوند.》 دختر دلش می‌رود پیش آمنه و آن چاه زنخدانش که زنگ در خانه شان به صدا در می‌آید. چادرش را به سر می‌کشد و چراغ بالای سر در کوچه را روشن می‌کند. نور روی سبیل مرد بازی می‌کند و لبخندش را از میان آنها آشکار می‌کند. دستان مرد دو خربزه پشت در حیاط می‌گذارد. _ حالا بفرمایین تو آقا رسول. همین الان داشتم تلفنی با مادرتون حرف می‌زدم .بنده‌ی خدا خیلی دلتنگی می‌کنه. _دلش پیش شماست؛ یعنی همه‌ی ما دلمون پیش شماست. مرد نمی‌داند حوریه خوشحال می‌شود یا خجالت می‌کشد که سرش را پایین می‌اندازد و می‌گوید:《 اتفاقاً مادر منم الان به فکر شما بود. اگه بیاین تو خوشحال میشه.》مرد تکانی نمی‌خورد .فقط دستش روی جیب شلوارش بالا و پایین می‌رود و بالاخره پاکتی را از آن بیرون می‌کشد. وقتی متوجه نگاه‌های حوریه به در و پنجره‌های همسایه می‌شود، پاکت را به سمتش دراز می‌کند و زود می‌رود. آنقدر زود که حوریه به خربزه ها و پاکت توی دستش نگاه می‌کند. در را که می‌بندد، یک شال آبی با گل‌های سفید و صورتی از میان پاکت کاغذی بیرون می‌آید.دختر همان طور که به شال نگاه می‌کند،مادر لبخند می‌زند. _مبارک باشه. _ نمی‌دونم آخه چه فکری کرده این شال رو خریده. من اینجور چیزها سر نمی‌کنم. این واسه سن آتنا خوبه نه من. _دیگه الان باید سلیقت رو عوض کنی و هرچی شوهرت دوست داره بپوشی. چرا باید روی خواسته‌ها و سلیقه‌هایش پا می‌گذاشت ؟او همان دختر بود، همان دختر همیشگی که دوست داشت هیچ وقت سر و وضعش به چشم نیاید. 《 قرار بود حوریه ی دیگری بشوی؟ یعنی می‌خواستی آن همه لباس ساده و تیره را دور بریزی؟ برای تویی که اهل مهمانی رفتن نبودی؛ و لباس‌هایت؛ چیزی جز چند دست مانتو و شلوار، و پیراهن خانگی، چیز دیگری نبود.برای تویی که همیشه سر کارت با سالمندان و آسایشگاه و بیماران بیمارستان بود و یک سالی می‌شد خودت را وقف مرکز توانبخشی کرده بودی؛ پوشیدن لباس‌های رنگارنگ معنی نداشت. یعنی تو هم می‌توانستی مثل صبوره روسری سرخ سر کنی و لب‌هایت را سرخ‌تر؟ می‌توانستی موهایت را رنگ به رنگ کنی و کفش پاشنه بلند بپوشی؟》 دختر مثل همیشه کفش‌های طبی اش را می‌پوشد و راه می‌افتد طرف بیمارستان .همسر عزیز بعد از مدت‌ها، بالاخره توانسته خودش را وقف عزیزش کند و مرد درجه‌ی هوشیاریش بالا و بالاتر برود. زن دستان حوریه را می‌فشارد و لب‌هایش را می‌گزد تا اشک از دیدگانش سرازیر نشود. _یعنی من بد کردم خانوم؟ اگه شما جای من بودین و شوهرتون یه ماه بعد از ازدواجتون می‌ذاشت می‌رفت و عین خیالش نبود؛ چه کار می‌کردین؟ نمی‌دونین تو این ۲۰ سال چی به من گذشته که عزیزم رو به امید آسایشگاه ول کردم .کی می‌دونه چی به من گذشته. حوریه تمام ۲۰ سال گذشته‌ی خودش می‌آید جلوی چشمش. ۲۰ سالی که کسی نفهمید چی بر او گذشت و آخر، خودش همه چیز را با دیدن بچه‌های رسول خراب کرد. لحظه‌ای درِ تنهایی قلبش را باز گذاشته و حال نمی‌دانست با مهمان‌هایی که پا بر دهلیز‌های قلبش گذاشته بودند ،چه کار باید کند. سال‌ها خودش را تنهاترین زن عالم احساس می‌کرد که مردی برایش دلتنگ نبود و حالا که کسی می‌خواست برایش دلتنگ شود،رسم دلبری نمی‌دانست. بچه‌ی یکی از ملاقات کننده‌ها، در حیاط بالا و پایین می‌پرد و نگهبان چشمش به اوست. حشمت می‌خواهد دستی به سر دخترک بکشد؛ اما او از دستش می‌گریزد و مثل پروانه‌ای زیبا، دامن پیراهن رنگارنگش در میان درخت‌ها چرخ می‌خورد و صدای خنده‌اش، چون پژواک آهنگین، در همه جا پخش می‌شود.صدای زندگی در گوش حوریه می‌پیچد و موج موهای دخترک زیر آفتاب همچون رشته‌هایی از طلا و مس می‌درخشد و می‌ رقصد. زندگی زیباست. زندگی پُر از شادابی و نشاط است ؛پُر از چیزهایی که حوری فراموششان کرده بود. فراموشی کار دنیاست. فراموشی کار حوریه است. اما مادر یادش هست که وقتی دختر جمعه‌ها به مرکز نمی‌رود، دامادش و خانواده‌ی او را به مهمانی دعوت کند.
حالا چه عجله‌ای بود مادر؟میذاشتی یه شب تو ماه رمضون افطار دعوت شون می‌کردیم. _چی میگی دختر!خوبه دیدی اونا فردای عقد شام دادن. معلومه برنامه‌ی عروسی خواهرات یادت رفته. تازه باید به فکر سوروسات عروسی هم باشیم. _چه سوروساتی مادر!من اصلا تحمل ندارم که یکی از اون لباسای مسخره رو بپوشم و مثل یه مجسمه‌ی رنگی بشینم تا مردم نگاه کنن. زمانی دلش می‌خواست مثل عروسی‌های ساده‌ی همان سال‌های دور بنشیند کنار دامادی جانباز و از میان چادرش خنده‌اش را بپاشد روی صورت او .یکی هم از آن صحنه‌ عکس بگیرد تمام. اما حالا که هیچ چیز بروفق مرادش نبود،همان مراسم عروسی و عکس هم به کارش نمی‌آمد. _همه‌ی دخترها دلشون بال بال می‌زنه واسه لباس عروس پوشیدن. لابد میخوای همین طور که همه جا با مانتو و چادر مشکی میری،با همون ها هم بشینی پای سفره‌ی عقد؟ _عقد که تموم شد رفت،مادر من. به چه کسی ربط داره که من شوهر کردم يانه. از همین الآن به همه بگو که تو انتظار عروسی نباشن. من همین جوری خودم از خودم خجالت می‌کشم. اون وقت مردم رو دعوت کنم که بیان بگن،بیچاره حوریه! مادر که اخلاق دخترش را می‌شناسد و می‌داند از حرفش برنمی‌گردد،او را به آشپزخانه می‌فرستد تا لااقل به موقع کارش را شروع کند و غذای جا افتاده سر سفره بیاورد. خورشت قیمه جا افتاده؛اما بوی ته گرفتگی پلو آشپزخانه را برداشته است. تلفن ثریا و کنجکاویش درباره‌ی داماد، کار را خراب کرده بود. آنقدر حوریه را به حرف گرفته بود که از قابلمه هایش غافل کرده بود. حوریه زود قابلمه ی پلو را عوض میکند تا برنج ها بیشتر از آن بو نگيرند. بعد می‌رود سفره را در اتاق مهمان خانه پَهن میکند؛پشتی‌ها را مرتب می‌کند. جای گلدان را عوض می‌کند و پرده‌ها را کنار می‌کشد. احسان از زیر دست ننه صفیه،اولین کسی است که وارد حیاط می‌شود و با نگاهش به مرکز توانبخشی،همه جا را دید می‌زند. رسول با پلاستیک پُر از گیلاس، پشت سر مادرش داخل می‌شود. آمنه هم در حالی که دست اکبر را گرفته است؛با خوشحالی وارد حیاط می‌شود.اکبر به طرف حوض کشیده می‌شود و سعی می‌کند یکی از ماهی‌ها را بگیرد.آمنه دست برادرش را می‌کشد. اکبر دست دیگرش را در آب تکان می‌دهد و می‌خندد .نگاه رسول به حوریه است و نگاه حوریه به بچه‌ها که می‌داند دلشان می‌خواهد بپرند توی حوض و با ماهی‌ها بازی کنند. کفش‌های مهمان‌ها که کنار کفش‌های پدر ،پشت در اتاق جفت می‌شود، سینی چایی هم دور گردانده می‌شود. رسول استکان نعلبکی را از سینی برمی‌دارد اما جلوی بچه‌ها رویش نمی‌شود به دختر نگاه کند. فقط موهای او را می‌بیند که از زیر چادر روی شانه‌هایش افتاده است.حوریه یک آن یادش می‌افتد آن اولین استکان چایی است که به شوهرش تعارف می‌کند .یاد روز خواستگاری می‌افتد و سینی چایی که گذاشته بودوسط اتاق. ظرف میوه هم که می‌آید بچه‌ها به هم نگاه می‌کنند. مادر از خوبی بچه‌ها می‌گوید و ننه صفیه از خوبی حوریه. _عذرا خانوم شما که دیگه غریبه نیستی. راستش رو بخواهی رسول این چند وقته دستش خالی بود .برای همین وقتی زهره گفت بالاخره یه زن عموی خوب و خوشگل برای خودش پیدا کرده، من دستم رفت تو دلم.رسولم گفت فعلاً خیال ازدواج نداره. اما زهره اونقده اومد و رفت تا رسول رو راضی کرد دست خالی بیاد خواستگاری. حوریه به حلقه‌اش نگاه می‌کند که شاید با وام یا قرض خریده شده است. رسول که مثل بچه‌ای خجالتی از اعترافات مادر شرمنده شده است، سرش را پایین می‌اندازد و به پیشدستی خالی جلوی رویش نگاه می‌کند. اکبر گیلاس‌های خودش را خورده و دستش را به طرف گیلاس‌های بشقاب پدرش هم برده است. در رفت و آمد حوریه به اتاق، آمنه همین که با درخواست کمک او روبرو می‌شود ؛سریع از جا می‌پرد و به طرف آشپزخانه می‌رود. _شما چقدر خانومی! ننه جون میگه هنوز خیلی مونده که منم یه خانوم درست و حسابی بشم . _تو هم خانومی آمنه جون. _ نه دیگه. هیچ وقت از آشپزخونه ی ما از این بوهای خوب خوب نمیاد. حوریه چقدر از بوی زعفران راضی است که به بوی پلوی ته گرفته‌اش پیچیده و مشام همه را نوازش می‌دهد. آمنه همانطور که با دقت کاسه‌ی سوپ را در سفره می‌گذارد؛ به زرشک‌های قرمز و جعفری‌های سبز روی آن نگاه می‌کند. بعد هم به مرغ‌های سرخ شده و هویج‌های دورش می‌نگرد و نخود فرنگی‌هایی که از تازگی برق می‌زنند. آمنه کنار حوریه می‌نشیند و وقتی به آرامی می‌گوید در عمرش غذای به آن خوشمزگی نخورده است؛ دختر نمی‌تواند جلوی خنده‌اش را بگیرد. چقدر به خاطر دستپختش باشوخی به او گوشه و کنایه زده بودند. حالا کسی پیدا شده بود برای اولین بار از آشپزیش تعریف کند. حوریه آخرین بشقاب شسته شده را هم که در جا ظرفی می‌گذارد؛ مادر با نمکدان ها می‌آید و آنها را روی کابینت می‌گذارد.🍂 https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥️🍃 «کُونوا نُورا لمن تَحبّون.» نور باشید، برای کسانی که دوست دارید. 🌙شبتون بخیر ⭐️🍃 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سراغ من را از چشم هایت بگیر همه چیز زیر سر آنهاست بپرس چه دیدند در من که تو را تا بی نهایت خواستنی کرده اند برای دلم ...! https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
🌱شب را دوست دارم ڪافے ست صدایم ڪنی و شب بخیرے ڪوتاه بگوئی ڪه ملودیِ خاصِ دلنوازت بهترین بهانه براے باتو بودن میشود ڪه نفسهایم را مست و لبهایم را تشنه ے ِبوسیدنِ لبانت میڪند...❤️ |‌‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‌‌‎‎‌‎‎‌‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‌‌‎‎‌‎‎‎‌‌‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‌‌‎‎‌‎‎https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺 در قید غمم، خاطرِ آزاد کجایی؟ ❣محبوب قلبم امام زمانم ❣ 💔 تنگ است دلم، قوّت فریاد کجایی؟ 🌼 کو هم نفسی..؟! تا نفسی، شاد برآرم؟ 🌸 ای آن که نرفتی دمی از یاد کجایی؟💚 https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
❣دعای عهد ❣ 🌹بسم الله الرحمن الرحیم 🌹 اللّٰهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظِیمِ، وَرَبَّ الْکُرْسِیِّ الرَّفِیعِ، وَرَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَمُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجِیلِ وَالزَّبُورِ، وَرَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَمُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ، وَرَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبِینَ وَالْأَنْبِیاءِ وَ الْمُرْسَلِینَ . اللّٰهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ بِوَجْهِکَ الْکَرِیمِ وَبِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنِیرِ وَمُلْکِکَ الْقَدِیمِ، یَا حَیُّ یَا قَیُّومُ، أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذِی أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمَاواتُ وَالْأَرَضُونَ، وَبِاسْمِکَ الَّذِی یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ، یَا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَیٍّ، وَیَا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَیٍّ، وَیَاحَیّاً حِینَ لَاحَیَّ، یَا مُحْیِیَ الْمَوْتیٰ، وَمُمِیتَ الْأَحْیاءِ، یَا حَیُّ لَاإِلٰهَ إِلّا أَنْتَ اللّٰهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِیَ الْمَهْدِیَّ الْقائِمَ بِأَمْرِکَ صَلَواتُ اللّٰهِ عَلَیْهِ وَعَلَیٰ آبائِهِ الطَّاهِرِینَ عَنْ جَمِیعِ الْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِناتِ فِی مَشارِقِ الْأَرْضِ وَمَغارِبِها، سَهْلِها وَجَبَلِها، وَبَرِّها وَبَحْرِها، وَعَنِّی وَعَنْ وَالِدَیَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ الله وَمِدادَ کَلِماتِهِ، وَمَا أَحْصاهُ عِلْمُهُ، وَأَحاطَ بِهِ کِتابُهُ. اللّٰهُمَّ إِنِّی أُجَدِّدُ لَهُ فِی صَبِیحَةِ یَوْمِی هٰذَا وَمَا عِشْتُ مِنْ أَیَّامِی عَهْداً وَعَقْداً وَبَیْعَةً لَهُ فِی عُنُقِی لَا أَحُولُ عَنْها وَلَا أَزُولُ أَبَداً، اللّٰهُمَّ اجْعَلْنِی مِنْ أَنْصارِهِ وَأَعْوانِهِ، وَالذَّابِّینَ عَنْهُ، والْمُسارِعِینَ إِلَیْهِ فِی قَضاءِ حَوَائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلِینَ لِأَوامِرِهِ ، وَالْمُحامِینَ عَنْهُ، وَالسَّابِقِینَ إِلیٰ إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدِینَ بَیْنَ یَدَیْهِ؛ اللّٰهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنِی وَبَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذِی جَعَلْتَهُ عَلَیٰ عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً فَأَخْرِجْنِی مِنْ قَبْرِی مُؤْتَزِراً کَفَنِی، شاهِراً سَیْفِی، مُجَرِّداً قَناتِی، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدَّاعِی فِی الْحاضِرِ وَالْبادِی. اللّٰهُمَّ أَرِنِی الطَّلْعَةَ الرَّشِیدَةَ، وَالْغُرَّةَ الْحَمِیدَةَ، وَاکْحَُلْ ناظِرِی بِنَظْرَةٍ مِنِّی إِلَیْهِ، وَعَجِّلْ فَرَجَهُ، وَسَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وَأَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُکْ بِی مَحَجَّتَهُ، وَأَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ. وَاعْمُرِ اللّٰهُمَّ بِهِ بِلادَکَ، وَأَحْیِ بِهِ عِبادَکَ، فَإِنَّکَ قُلْتَ وَقَوْلُکَ الْحَقُّ:﴿ ظَهَرَ الْفَسٰادُ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِمٰا کَسَبَتْ أَیْدِی النّٰاسِ ﴾ ، فَأَظْهِرِ اللّٰهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمَّیٰ بِاسْمِ رَسُولِکَ، حَتَّیٰ لَایَظْفَرَ بِشَیْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ، وَیُحِقَّ الْحَقَّ وَیُحَقِّقَهُ؛ وَاجْعَلْهُ اللّٰهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ، وَناصِراً لِمَنْ لَایَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ، وَمُجَدِّداً لِمَا عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ، وَمُشَیِّداً لِمَا وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دِینِکَ وَسُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّی اللّٰهُ عَلَیْهِ وآلِهِ، وَاجْعَلْهُ اللّٰهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدِینَ. اللّٰهُمَّ وَسُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّی اللّٰهُ عَلَیْهِ وآلِهِ بِرُؤْیَتِهِ وَمَنْ تَبِعَهُ عَلَیٰ دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ . اللَّهُمَّ اکْشِفْ هٰذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هٰذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ، وَعَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعِیداً وَنَرَاهُ قَرِیباً، بِرَحْمَتِکَ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ...💚 الْعَجَلَ الْعَجَلَ یَا مَوْلایَ یَا صاحِبَ الزَّمانِ🌹 https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
🌱زیارتنامه حضرت امیرالمومنین در روز یکشنبه 🌱 🍀 بسم الله الرحمن الرحیم. 🍀 السَّلامُ عَلَى الشَّجَرَةِ النَّبَوِيَّةِ، وَالدَّوْحَةِ الْهَاشِمِيَّةِ، الْمُضِيئَةِ الْمُثْمِرَةِ بِالنُّبُوَّةِ الْمُونِقَةِ بِالْإِمَامَةِ، وَعَلىٰ ضَجِيعَيْكَ آدَمَ وَنُوحٍ عَلَيْهِمَا السَّلامُ السَّلامُ عَلَيْكَ وَعَلَىٰ أَهْلِ بَيْتِكَ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ، السَّلامُ عَلَيْكَ وَعَلَى الْمَلائِكَةِ الْمُحْدِقِينَ بِكَ وَالْحَافِّينَ بِقَبْرِكَ، يَا مَوْلاىَ يَا أَمِيرَالْمُؤْمِنِينَ، هَذاَ يَوْمُ الْأَحَدِ وَهُوَ يَوْمُكَ وَبِاسْمِكَ، وَأَنَا ضَيْفُكَ فِيهِ وَجارُكَ، فَأَضِفْنِى يَا مَوْلاىَ وَأَجِرْنِى، فَإِنَّكَ كَرِيمٌ تُحِبُّ الضِّيافَةَ، وَمَأْمُورٌ بِالْإِجارَةِ، فَافْعَلْ مَا رَغِبْتُ إِلَيْكَ فِيهِ، وَرَجَوْتُهُ مِنْكَ، بِمَنْزِلَتِكَ وَآلِ بَيْتِكَ عِنْدَاللّٰهِ، وَمَنْزِلَتِهِ عِنْدَكُمْ، وَبِحَقِّ ابْنِ عَمِّكَ رَسُولِ‌اللّٰهِ صَلَّى‌اللّٰهُ‌عَلَيْهِ‌وَآلِهِ وَسَلَّمَ وَعَلَيْهِمْ أَجْمَعِينَ...💚 https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
🌺زیارتنامه حضرت زهرا در روز یکشنبه 🌸 بسم الله الرحمن الرحیم. 🌸 السَّلامُ عَلَيْكِ يَا مُمْتَحَنَةُ، امْتَحَنَكِ الَّذِى خَلَقَكِ قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَكِ ، وَكُنْتِ لِمَا امْتَحَنَكِ بِهِ صَابِرَةً، وَنَحْنُ لَكِ أَوْلِيَاءٌ مُصَدِّقُونَ، وَ لِكُلِّ مَا أَتىٰ بِهِ أَبُوكِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ وَأَتىٰ بِهِ وَصِيُّهُ عَلَيْهِ السَّلامُ مُسَلِّمُونَ، وَنَحْنُ نَسْأَلُكَ اللّٰهُمَّ إِذْ كُنَّا مُصَدِّقِينَ لَهُمْ أَنْ تُلْحِقَنَا بِتَصْدِيقِنا بِالدَّرَجَةِ الْعَالِيَةِ، لِنُبَشِّرَ أَنْفُسَنَا بِأَنَّا قَدْ طَهُرْنا بِوَِلايَتِهِمْ عَلَيْهِمُ السَّلامُ......💚 https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃دمی با قرآن 💠 وَقَالَ الَّذِي اشْتَرَاهُ مِنْ مِصْرَ لِامْرَأَتِهِ أَكْرِمِي مَثْوَاهُ عَسَىٰ أَنْ يَنْفَعَنَا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَدًا ۚ وَكَذَٰلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الْأَرْضِ وَلِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحَادِيثِ ۚ وَاللَّهُ غَالِبٌ عَلَىٰ أَمْرِهِ وَلَٰكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ 💠 و آن كس كه او را از مصر خريده بود به همسرش گفت: «نيكش بدار، شايد به حال ما سود بخشد يا او را به فرزندى اختيار كنيم.» و بدين گونه ما يوسف را در آن سرزمين مكانت بخشيديم تا به او تأويل خوابها را بياموزيم، و خدا بر كار خويش چيره است ولى بيشتر مردم نمى‌دانند.💚 https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7