❣قصه گو قصه می گوید...
#قصه_کودک
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
InShot_20241112_182846512.mp3
12.84M
ا﷽
🍃بی اجازه ممنوع
༺◍⃟☘჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
رویکرد:
دست زدن به وسایل دیگران بدون
اجازه ممنوع❌
#شب_بخیر_کوچولو
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
🔻فعالیت جهادی گروه مختلف در پاتوق گروه های جهادی طلاب در طریق المهدی
🔸حضور فعالیت گروههای طلاب جهادگر در ۲۲ آبان ماه در عمود ۶۴ و ۶۵ و ۶۶
🔸گروه جهادی شهیده اقدس احمدی
🔸گروه جهادی رسانه سرو
🔸گروه جهادی شهیدان موسوی حسب
🔸گروه جهادی حقوقی شهید نوروزی
🔸مدرسه عالی امام خمینی(ره)
🔹خبرگزاری بسیج استان قم🔹
👇تنها مرجع رسمی اخبار بسیج و سپاه استان قم👇
🆔https://eitaa.com/joinchat/865206465Cafebe35a6f
🔺#قم_سرآمد_شهادتوسرافرازی
🔻#قم_شهر_قیامواقامه
🌹فصل دوم
🍃برگ شانزدهم
《انتظار چی؟》
《 نمیدانم! ربیع بعد از شنیدن خبر،تاب ماندن در اینجا را ندارد و اگر عمرو بن حجاج به امیدی او را باز نمیگرداند، نمیدانم در شام چه بر سرمان میآمد.》
ام وهب پرسید:《 ربیع اکنون کجاست؟》
《 نزد زبیر رفته تا اموالی را که سلیمان آورده بود به او بفروشد. او به امید آنکه عبدالله بن عمیر همراهی با عمرو بن حجاج را میپذیرد و او میتواند به کمک آنها انتقام خون پدرش از شامیان بگیرد، به بنی کلب بازگشت. اما اکنون ناامید از مردان بنی کلب، دوباره قصد شام دارد.》
ام وهب برگشت و مغموم رو به آسمان کرد و گفت:
《 این چه بلایی است که بر سر مسلمانان وارد شده ؟!همه به یک قبله نماز میخوانند، همه به دین یک پیامبر هستند و همه به خون یکدیگر تشنهاند !》
ام ربیع دست از کوبیدن برداشت. گفت:
《 اگر همه به دین محمد بودند، هیچ خونی بر زمین نمیریخت، پیامبر جز کفار و مشرکان را نکشت!》
وقتی پاسخ ام وهب را شنید، فهمید که او طعنه ی حرفش را در نیافته بود و تنها میخواسته با او همدلی کند.ام وهب پاسخ داد:
《عبدالله نیز همین را میگوید و میخواهد مانع خونریزی مسلمانان شود.》
بعد دست روی دست ام ربیع گذاشت و گفت:
《 تو هم اگر دختری از بنی کلب را برای ربیع بگیری، او را آرام میکند و به جای مرگ، به زندگی میاندیشد.》
ام ربیع تلخ خندی زد و هاون را رها کرد و خیره ماند.🍂
#قصه_شب
#نامیرا
#بانوی_تراز
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7