eitaa logo
بانوی تراز
1.1هزار دنبال‌کننده
27هزار عکس
3.8هزار ویدیو
13 فایل
تنها گروه جهادی تخصص محور با حضور بانوان کنشگر اجتماعی در کشور..... @ciahkale ... ادمینمون هستن - ناشناسمون https://daigo.ir/secret/1326155415. . .
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹قصه شب👇👇👇👇👇
🌹یادت باشه 🌱بخش اول زندگی نامه 🌱فصل دوم نکند یاد تو اندر دل ما طوفان است 🌱برگ سیزدهم ناخود آگاه خنده ام گرفت ولی به خاطر همان خنده وقتی به خانه رسیدم کلی گریه کردم،چرا من باید به حرف یک نامحرم لبخند می زدم؟مادرم گریه من را که دیدگفت:«دخترم این که گریه نداره ،تو دیگه رسمأمی خوای زن حمیدبشی،اشکالی نداره»،حرف های مادرم در اوج مهربانی آرامم کرد،ولی ته دلم آشوب بود،هم می خواستم بیشتر باحمید باشم،بیشتربشناسم،بیشترصحبت کنیم،هم اینکه خجالت می کشیدم،این نوع ارتباط برای من تازگی داشت. نزدیکی های غروب همان روز حمید دنبالم آمدتاباهم به مطب دکتر برویم،یکی دونفربیشتر منتظرنوبت نبودند،پول ویزیت دکتر را که پرداخت کردروی صندلی کنارمن نشست،از تکان های مداوم پایش متوجه استرسش می شدم،چند دقیقه ای منتظر ماندیم،وقتی نوبتمان شد داخل اتاق رفتیم. خانم دکتر نتیجه آزمایش را با دقت نگاه کرد،چند دقیقه ای بررسی هایش طول کشید،بعد همان طور که عینکش را از روی چشم بر می داشت لبخندی زد و گفت:«باید مژدگونی بدین،تبریک میگم هیچ مشکلی نیست،شما می تونید ازدواج کنید». تا دکتر این را گفت حمیدچشم هایش را بست و نفس راحتی کشید،خیالش راحت شد،تنها دلیلی کن می توانست مانع این وصلت بشودجواب آزمایش ژنتیک بودکه آن هم شکر خدابه خیر گذشت. حمیدگفت:«ممنوون خانم دکتر،البته همون جا توی آزمایشگاه فرزانه خانم نتیجه رو فهمیدن،ولی گفتیم بیاریم پیش شما خیالمون راحت بشه»،خانم دکترگفت:«خب فرزانه جان تا یه مدت دیگه همکارمامیشه بایدهم سر دربیاره از این چیزها،امیدوارم خوشبخت بشیدو زندگی خوبی داشته باشید». حمید در پوستش نمی گنجید ،ولی کنار خانم دکتر نمی توانستاحساسش را ابراز کنداز خوشحالی چندین باراز خانم دکترتشکرکردو با لبی خندان از مطب بیرون آمدیم. چشم های حمید عجیب می خندید،به من گفت:«خدارو شکر دیگه تموم شد ،راحت شدیم»،چند لحظه ای ایستادم وبه حمید گفتم:«نه هنوز تموم نشده،فکر کنم یه آزمایش دیگه هم باید بدیم،کلاس ضمن عقدهم بایدبریم،این ها برای عقدلازمه». حمیدکه سرازپا نمی شناخت گفت:«نه بابا لازم نیست،همین جواب آزمایش روبدیم کافیه،زودتربریم که باید شیرینی بگیریم وبه خانواده ها این خبر خوش رو بدیم،حتما اون ها هم از شنیدنش خوشحال میشن»،شانه هایم را بالا انداختم و گفتم:«نمی دونم شایدهم من اشتباه می کنم و شما اطلاعاتتون دقیق تره!». قدیم ها که‌کوچک بودم یکسره خانه عمه بودم وبا دخترعمه ها بازی می کردیم،ولی بعدکه بزرگ تر شدم و به سن تکلیف رسیدم خجالت می کشیدم و کمتر می رفتم،حمیدهم خیلی کم به خانه ما می آمد،ولی از وقتی که بحث وصلت ما جدی شدرفت و آمدها بیشترشدخ بود،آن روز هم قراربود حمیدبا پدر و مادرش برای صحبت های نهایی به خانه ما بیایند. مشغول شستن میوه ها بودم که پدرم به آشپزخانه آمدو پرسید:«دخترم اگه بحث مهریه شد چی بگیم؟نظرت چیه؟»،روی اینکه سرم را بلندکنم و باپدرم مفصل درباره این چیزها صحبت کنم نداشتم،گفتم:«هرچی شما صلاح می دونیدبابا»، پدرم خندید وگفت:«مهریه حق خودته،ما هیچ نظری نداریم،دختر باید تعیین کننده مهریه باشه»،کمی مکث کردم و گفتم:«پونصدتا چطوره؟شما که خودتون میدونید مهریه فامیلای مامان همه بالای پونصدتاسکه است»،پدرم یک نارنگی برداشت وگفت:«هرچی نظرتوباشه ولی به نظرمن زیاده»،میوه ها را داخل سبد ریختم و مشغول خشک کردن آن ها شدم،گفتم:«پس میگیم سیصدتا ولی دیگه چونه نزنن!»،پدرم لبخندی زد وگفت:«مهریه رو کی داده کی گرفته!». جلوی خنده ام را به زور گرفتم،نگاه های پدرم نگاه غریبی بود،انگارباورش نمی شد با فرزانه کوچکی که همیشه بهانه آغوش پدرش را می گرفتو دوست داشت ساعت ها با او هم بازی شود صحبت از مهریه و عروسی می کند. همه چیز را برای پذیرایی آماده کرده بودم،اولین باری نبود که مهمان داشتیم ولی من استرس زیادی داشتم،چندین بارچاقوها و بشقاب ها رادستمال کشیدم،فاطمه شربه سرم می گذاشت، مادرم به آرامی باپدرم صحبت می کرد،حدس می زدم درمورد تعدادسکه های مهریه باشد. بالاخره مهمان ها رسیدند،احوال پرسی که کردم به آشپزخانه برگشتم ،برای بارچندم چاقوها را دستمال کشیدم،ولی تمام حواسم به حرف هایی بود که داخل پذیرایی رد وبدل می شد،عمه گفت:«داداش حالا که جواب آزمایش اومده اگه اجازه بدی فردا فرزانه وحمید برن بازار حلقه بخرن،جمعه هفته بعدهم عقدکنان بگیریم»،تا صحبت حلقه شدنگاهم به انگشت دست چپم افتاد،احساس عجیبی داشتم،حسی بین آرامش و دلهره از سختی مسئولیت وتعهدی که این حلقه به دوش آدمی می گذاردبه سراغم آمده بود.🍂 ┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄ 🆔 @banoye_taraz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺آرزوهـا پیله هایی در دل هستند که با امید پروانه ای بال گشوده و بسوی خدا اوج میگیرند امیدوارم در این شب زیبـا پروانه آرزوهایتان بر زیباترین گلهای اجابت بنشیند...❤️ ┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄ 🆔 @banoye_taraz
❤️محبت و مهربانی❤️ ✳️در توصیه های اسلامی داریم باید بیش از همه اهل به ی خود باشد 🔻یکی از چیز هایی که روزی را زیاد میکنند؛ با خانواده است. از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم روایت شده: «هرچه ایمان انسان کامل تر باشد، به همسرش بیشتر اظهار می‌کند.» ❇️همچنین در روایت داریم امام صادق(ع) فرمودند: میخواهید ببینید ما اهل بیت را چقدر دوست دارید ببینید همسرتان را چقدر دوست دارید... 📝استاد تراشیون ┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄ 🆔 @banoye_taraz
❣میخواهم بدانی که همه چیز در این جهان تغییر خواهد کرد اما تنها چیزی که هیچوقت تغییر نمیکند عشق من به اوست....💕 ┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄ 🆔 @banoye_taraz
🔴 💠 بحث و به وسیله نوشتاری، بدترین نوع بحث کردن است. زیرا طرفین نمی‌توانند لحن و صحبت کردن یکدیگر را ببینند و این مسئله در اکثر موارد باعث می‌شود چرا نمی‌توانند مقصود یکدیگر را در فضای پیامکی به طور‌ کامل به یکدیگر منتقل کنند. 💠 اگر گاهی مجبور شدید مطلبی را در مواقع دلخوری، با پیامک انتقال دهید حتما منظور خود و یا حالت درونی خود را بیان کنید مثلا بیان کنید که این پیامم بود و یا از روی علاقه و یا عصبانیت و ... بود. 💠 اما سعی کنید و یا تلفنی مسئله را حل کنید. 💠 برکات صحبت کردنِ حضوری، صدها برابر فضای پیامکی است. ┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄ 🆔 @banoye_taraz
🔴 💠 گاهی مناسب است همسران در خلوت خود بنویسند و مواقعی که از زندگی و سختیهای آن دلگیر هستند آن را بخوانند. 💠 معمولاً روح بر وصیت‌نامه، روحِ گذشتن از تعلقات دنیا، نادیده گرفتن گلایه‌های خود و روح و دلشکستگی است. 💠 گاه خواندن وصیت نامه‌ی خود در تنهایی، بی‌وفایی دنیا و روحیه را به شما تزریق می‌کند. و نیز عامل مهمی در از بین رفتن‌ برخی ، ناراحتی‌ها و نرم شدن دلها می‌شود. 💠 و حتی در ترک برخی از زشت و گناهان موثر خواهد بود. ┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄ 🆔 @banoye_taraz
🌸 امام علی ( علیه السلام ) : ترّحم به ناتوانان رحمت حق را فرود می آورد. 📚 غررالحکم، ح ۵۴۱۵ ┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄ 🆔 @banoye_taraz
ای در دلم نشسته از تو کجا گریزم؟ 💕 ┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄ 🆔 @banoye_taraz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
زندگی جانم. امام زمانم ☘ به نگاهی دل بیمار مرا درمان کن 🌷 رحم آخر به من بی سر و بی سامان کن ✨ من اسیر شب ظلمانی هجران توام 🥀 طاقتم رفت ،رهایم ز غم هجران کن ☀️ دم صبح است بیا موعد دیدار رسید 🌹 جرعه ای شادی و لبخند مرا مهمان کن 🌟 ز کنار من دلباخته یکدم بگذر 🌼 روی بنما و بنای غم دل ویران کن..❤️ ┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄ 🆔 @banoye_taraz