eitaa logo
بانوی تراز
1.1هزار دنبال‌کننده
27.2هزار عکس
3.8هزار ویدیو
13 فایل
تنها گروه جهادی تخصص محور با حضور بانوان کنشگر اجتماعی در کشور..... @ciahkale ... ادمینمون هستن - ناشناسمون https://daigo.ir/secret/1326155415. . .
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 قصه شب👇👇👇👇👇👇
🌹یادت باشه ‌‌ 🌱بخش اول زندگی نامه 🌱فصل پنجم صد شعر خوانده ایم که قافیه اش نام توست 🌱برگ چهلم وقتی تاریخ عروسی آقا سعید قطعی شد،ما هم دوم آبان را برای عروسی خودمان انتخاب کردیم،از فردای ماه رمضان پیگیرمقدمات عروسی شدیم،تالار را هماهنگ کردیم،طبق قرار روز عقدچهاروسیله یعنی یخچال،تلویزیون،فرش وماشین لباسشویی را حمیدخرید،بقیه جهاز را هم تا جایی که امکان داشت حمیدهمراهم آمدو باهم خریدیم. خیلی دنبال چیزهای آنتیک و گران نبودیم،هر فروشگاهی که می رفتیم دنبال جنس ایرانی بودیم،نظرهردوی ما این بود که تا جایی که امکانش هست وسایل زندگی آینده مان ایرانی باشد،حمیدروز اول خرید جهاز گفت:«وقتی حضرت آقا گفتند از کالای تولیدداخل حمایت کنین ما هم باید گوش کنیم و جنس ایرانی بخریم». شانزدهم شهریور روز عروسی آقا سعید بود،خیلی خوش گذشت ولی از رفتار حمیدمشخص بود زیاد سرحال نیست،ته چشم هایش نگرانی داد می زد،به خاطرازدواج برادر دوقلویش یک جور خاصی شده بود،بعد از مراسم جلوی در تالار منتظرش بودم اما حمیدآن قدر در حال و هوای خودش غرق بودکه حواسش پرت شدومن را بعد مراسم در حیاط تالار جا گذاشت،چند قدم که رفته بودتازه یادش افتادمن هم هستم. کمی ناراحت شدم،به خنده چند تا تیکه انداختم و حسابی از خجالتش در آمدم:«ماشاالله حمید آقا به به!ببین ما با کی داریم میریم سیزده به در!با کی داریم میریم پیک نیک!روی دیوار کی داریم یادگاری می نویسیم!کی آخه زنش رو جا می ذاره حمید!؟»،این طور جاها دوست داشتم آب روغنش را زیادکنم تا بیشتر تحویلم بگیرد. به خاطر همین فراموش کردن با شرمندگی کلی معذرت خواهی کرد،به حمیدحق می دادم،بالاخره بعداز این همه سال دو برادری که باهم بزرگ شده بودندداشتندسراغ زندگی خودشان می رفتندو این خیلی سخت بود،خندیدم و گفتم:«بله حق دارین حمید آقا منم خواهردوقلوم ازدواج می کردممکن بود همچین کاری کنم،شما که جای خود داری». بعد از عروسی آقا سعید هرجا که می رفتیم همه از عروسی ما می پرسیدن،وقت زیادی نداشتیم،مهم ترین کارمان اجاره کردن یک خانه مناسب بود،حمیدنظرش این بود که یک خانه بزرگ اجاره کنیم،دوست داشت بهترین ها را برای من فراهم کند،اولین خانه ای که رفتیم حدود۱۲۰متربود،خیلی بزرگ و دلباز بانور گیرعالی،قیمتی که بنگاه داده بود با پس انداز حمید جوربود،تقریبأهردوتایی خانه را پسندیده بودیم،خوشحال از انتخاب خانه مشترکمان از دربیرون آمدیم،هنوز سوارموتور نشده بودیم که یکی از رفقای حمیدتماس گرفت صحبتشان که تمام شدمتوجه شدم حمیدبه فکرفرو رفته است،وقتی پرس و جو کردم گفت:«خانم میخوام یه چیزی بگم،چون باید تو در جریان باشی،اگر راضی بودی اون وقت انجام بدیم،یکی از رفیقام الان زنگ زد مثل اینکه برای رهن خونه به مشکل خورده،پول لازم داشت،اگر تو راضی باشی ما نصف پس اندازمون روبه دوستم قرض بدیم،با نصف بقیش یه خونه کوچک تر رهن کنیم تا بعدأکه پول دستمون رسیدیه خونه بزرگتر اجاره کنیم». پیشنهادش را که شنیدم جا خوردم،این پا و آن پا کردم،می دانستم با پولی که می ماندخانه چندان خوبی نمی توانیم اجاره کنیم پیش خودم دو دو تا چهار تا که کردم دیدم دریک خانه کوچک محله های پایین شهرهم می شود خوش بود،از آنجایی که واقعأ این چیزها برایم مهم نبود،برای همین خیلی راحت همان جا قبول کردم،می دانستم بیشتر خرج عروسی واجاره خانه روی دوش حمید است،نمی خواستم اول زندگی تحت فشارباشد. با پولی که مانده بود چند تا بنگاه سر زدیم،خیلی سخت می شد با این مبلغ خانه اجاره کرد،مشاور املاک فلکه «شهیدحسن پور» به ما آدرس خانه ای را داد که داخل خیابان نواب بود،با حمید آدرس به دست راه افتادیم،از پیرمردی که داخل کوچه روی صندلی جلوی خانه خودشان نشسته بودآدرس منزل «آقای کشاورز»را پرسیدیم،از نوع نگاه و پاسخ مردمسن متوجه اختلال حواس او شدیم،کمی که جلوتررفتیم خانه را پیدا کردیم،این اولین خانه ای بودکه بعد ازنصف شدن پول پس اندازمان می خواستیم ببینیم،یک ساختمان دوطبقه که در نگاه اول خیلی قدیمی و کوچک به نظر می رسید. حمید زنگ خانه را زد و کمی بعدپیرزنی چادر به سربیرون آمد،بعد از سلام و احوالپرسی حمید اجازه خواست خانه را ببینیم،چون مستأجر داشت و خانه به هم ریخته بود حمید داخل نیامد.🍂 ┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄ 🆔 @banoye_taraz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸الهۍ 🦋اگر بد بودیم 🌸یاریمان ڪن تا 🦋فردایۍ بهتر داشتہ باشیم 🌸خُدایا 🦋بہ حق مهربانیت 🌸نگذار ڪسۍ با 🦋ناامیدۍ وناراحتۍ 🌸شب خود را بہ صبح برساند 🦋شبتون آروم و در پناه حق ┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄ 🆔 @banoye_taraz
🌹«یَا رَبِّ إِنَّ لَنَا فِیکَ أَمَلاً طَوِیلاً کَثِیراً.»‌‌‌ خدایا ما رو تو خیلی حساب کردیم. پروردگارا، ما به مهربانیت محتاجیم، رهایمان نکن...❤️ ┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄ 🆔 @banoye_taraz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣هرچه بیشتر فِکر می‌کنم کمتر به یاد می‌آورم خودم را پیش از عاشقت بودن! الان دقیقا کیستم؟ تَه‌مانده‌ای از خودم یا تمامِ تو ؟ زمستان هم به نیمه هایش رسید ولی نیامدی ...💕 ┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄ 🆔 @banoye_taraz
long meditation (3).mp3
11.42M
❣ دلتنگ تو ام ┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄ 🆔 @banoye_taraz
در این شب زیبا غبار از شیشه ی آرزوهایت پاک کن و جانی تازه به رویاهایت ببخش وفردایی روشن را صدا کن...💕 ✨💫شبت آروم هم نفس ┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄ 🆔 @banoye_taraz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا