eitaa logo
بانوی تراز
1.1هزار دنبال‌کننده
26.6هزار عکس
3.8هزار ویدیو
12 فایل
تنها گروه جهادی تخصص محور با حضور بانوان کنشگر اجتماعی در کشور..... @ciahkale ... ادمینمون هستن - ناشناسمون https://daigo.ir/secret/1326155415. . .
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂🍂فراموش نکن تمام سرمایه زندگیت دعای خیر والدین است اعجازجمله معروفشان «دستت به خاک بخورد طلا شود» را دست کم نگیر کمترین قدردانیت این است که دوستت دارم هایت را از آنها دريغ نکنی❤️ https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
💠سردار شهید حاج‌قاسم سلیمانی : توصیه‌ام به شما این است که هر کدام ، یک‌ شهید را برای خودتان انتخاب کنید. حتما هم نباید معروف باشد. در گمنام‌‌ها انسان‌ های فوق‌العاده‌ای وجود دارد ، آنها را هم در نظـــر بگیرید. دعا کنید خدا به حق حضرت‌ زهرا (س) ما را به شهادت برساند و این شهادت‌ را منشاء رحمت و آمرزش ما قرار دهد و ان شاءاللّٰه شرمنده دوستان شهیدمان نشویم.❤️ https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
💌 کــلام‌شهـــید 🌱آنچه تلخ و اسفبار است این است که شیعه چه بد با غیبت مولایش خو کرده است ؛ چه ناجوانمردانه بریدن از مولا برایش عادت شده است. چه بی‌معرفتیم ما که اصل کل خیر برایمان فرعی شده است.❤️ اللّهمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج✨ https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امانت های زندگی من 06.mp3
10.28M
امانتهای زندگی من ۶ 💕 منشاء تمام خیانتهایی که میکنی؛ و خیانتهایی که دریافت میکنی؛ خیانت تو در حق روح خودت هست! تا امانت دار روحت نباشی؛ امانت دار روابط مادی ات هم نخواهی بود.❤️ https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
بشرط اینکه متوجه این تبدیل بشه!! 🥺 https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
همینو بگو نمیدونم چرا این روزا آدما سخت متوجه میشن!؟ 😉 https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
مرا یک شب از این شبها به صرف عشق دعوت کن برایت عشق می ورزم تو هم قدری محبت کن ... https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
🌻قصه گو قصه می گوید..❤️ https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
InShot_۲۰۲۳۰۵۰۵_۱۸۴۴۵۷۸۴۰_۰۵۰۵۲۰۲۳.mp3
9.97M
🌱دعای گنجشگ پری۱ 🕌 ༺◍⃟👧🏻🧒🏻჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ رویکرد: آشنایی با وجود مقدس امام عصر علیه السلام 🌻 https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 قصه شب👇👇👇👇👇👇👇
🌹فصل بیست و دوم 🍃برگ پنجاه و سوم در مقابل همه این افکار پریشان و عذاب دهنده،آنچه مایه امید بود و گوشه ای از ذهنم را مثل فانوسی در شب تاریک، روشن می کرد،آن بود که شاید موفق به دیدن ریحانه می شدم.ممکن بود هنوز در خانه باشند.در این صورت می توانستم آنها را به کوفه ببرم. احتمال هم داشت ابوراجح مرا با خودشان به جای امن دیگری ببرد.دوست داشتم این طور خیال کنم که موقع فرار از حله،مأموران ما را تعقیب می کردند.آن وقت بالای صخره ای موضع می گرفتم و از ابوراجح و خانواده‌اش می خواستم تا من مأموران را به خودم مشغول می کنم،دور شوند. ابوراجح،ریحانه و مادرش خود را به جای امنی که می توانست بالای کوهی باشد، می رساندند. از آن بالا می دیدند که چطور چند مأمور را با تیر و کمانم از پا در می آوردم. مأموران کم کم حلقه محاصره را تنگ می کردند.در جنگ تن به تن مجبور می شدم شمشیر بکشم و یک تنه با چند نفر بجنگم.طولی نمی کشید که بر اثر زخم های فراوان،از پای در می آمدم. در این هنگام ابوراجح مشت بر سنگی می کوفت و می گفت:《حیف که زودتر از این هنگام هاشم را آن طور که بود نشناختم !او بهترین دوست ما بود.》ریحانه کنار پدرش اشک می ریخت و می گفت:《او در کودکی هم فداکار بود!》 تنها خدا می توانست پایانی بهتر از مرگ زیبا و دلخواه را برایم مقدر کند.برای کسی که مرگ در کمینش بود و نمی توانست با ریحانه ازدواج کند،چه سرانجامی بهتر از این،قابل تصور نبود؟ وارد کوچه ای شدم که خانه ابوراجح میان آن بود.قلبم چنان تپیدن گرفت که انگار در سینه ام طبل می زدند.در کودکی چند بار ریحانه را به خانه شان رسانده بودم. درِ خانه باز بود و کسی در آستانه آن ایستاده بود.پشتش به من بود.از اینکه هنوز کسی دررآن خانه بود،از شادی بر خود لرزیدم. شادی ام با همان سرعت،جای خود را به نگرانی و خشم داد.آن که در آستانه در ایستاده بود،کسی جز مسرور نبود.به درِ خانه نزدیک شدم و در پناه برآمدگی درگاه ایستادم. قبل از هر چیز باید می فهمیدم مسرور آنجا چه می کند. از راه دیگری آمده بود که او را ندیده بودم. صدای مادرِ ریحانه را شنیدم که با گریه پرسید:《حالا چه کنیم؟》 مسرور آهی کشید و گفت:《نباید اینجا بمانید.می ریزند شما را هم می گیرند.》 کجا برویم؟ قبل از آنکه اینجا بیایم،با یکی حرف زدم.از رفقاست. چند روزی را باید در خانه او مخفی شوید.بعد سر فرصت شما را از حله خارج می کنم.به من اطمینان کنید. ابوراجح و شما خیلی به من محبت کرده اید.حالا وقتی است که باید جبران کنم. همین موقع صدای لرزان ریحانه را شنیدم که پرسید:《ولی چرا مأموران پدرم را این طور ناگهانی دستگیر کردند؟هرچه فکر می کنم سر در نمی آورم. 》 مسرور باز آه کشید و گفت:《خبردارید که این روزها هاشم به دارالحکومه می رود. این طرف و آن‌ طرف شنیده ام که قرار است با قنواء دختر حاکم،ازدواج کند. احتمال می دهم او چیزی درباره پدرتان گفته و کار به اینجا کشیده.》 ریحانه با اطمینان گفت:《هاشم؟درباره او هرگز نباید این طور حرف بزنی.》 باشنیدن این حرف ریحانه،می خواستم بال در بیاورم.مسرور دست و پایش را گم کردوگفت:《شنیده ام هاشم با پیشنهاد ابوراجح،دونفر از شیعیان را از سیاه چال نجات داده. فکر نمی کنید دارالحکومه این را فهمیده باشد؟شایدقنواء در این باره به حاکم یا وزیر حرفی زده باشد.فراموش نکنید که وزیر به خاطر قضیه قوها از پدرتان عصبانی است.》 ریحانه و مادرش ساکت ماندند. مسرور با لحن دلسوزانه ای گفت:《چیزی که من می دانم این است که دو نفر وارد حمام شدند و ابوراجح را به اتهام جاسوسی و توطئه برای کشتن حاکم با خود بردند.حالا هر لحظه ممکن است بریزند و شما را دستگیر کنند.به جای هر حرف دیگر،بهتر است آماده شوید تا برویم.پس از آن که شما را به جای امنی رساندم،می روم و ته توی قضیه را در می آورم. هرچه زودتر باید از این خانه دور شویم.》 مادرِ ریحانه گفت:《ما به خانه کسی که نمی شناسیم نمی رویم.بگذار بیایند ما را هم دستگیر کنند.》 ریحانه گفت:《تو بهتر است بروی و هر طور هست با هاشم تماس بگیری و دستگیر شدن پدرم را به او خبر بدهی. شاید او به کمک قنواء بتواند برای نجات پدرم کاری کند.》 فکر می کنید در این وضعیت خطرناک، هاشم حاضرشود خود را به خطر بیندازد؟ بیش از آن نتوانستم تحمل کنم.نگاهی به دو طرف انداختم .از مأموران خبری نبود.از پناه کناره درگاه بیرون آمدم و قبل از آنکه مسرور بتواند مرا ببیند و عکس العملی نشان دهد،اورا به داخل خانه هُل دادم. مسرور فریادی کشید و کنار باغچه،که در آن بوته‌های گل و سبزیجات و چند نهال نخل بود،به زمین افتاد.وحشت زده برگشت و به من نگاه کرد.خود را چهار دست و پا عقب کشید.پا در حیاط گذاشتم با دیدن ریحانه و مادرش سلام کردم. 🍂 https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لحظه‌ها را درياب زندگی در فردا نه، همين امروز است راه‌ها منتظرند تا تو هرجا كه بخواهی برسی لحظه‌ها را درياب، پای در راه گذار راز هستی اين است... ❤️ شب خوش🌹 ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
دلت را در قفس ڪردم ڪہ از رفتن بپرهیزے هزاران مرتبہ گفتم تو را مادام مے خواهم...💕 https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
یک شب هوای گریه یک شب هوای فریاد امشب دلم هوای تو کرده است!!!💕 شبت،آروووم https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7