صفحه اول روزنامه های دوشنبه ۲۴ مهر ۱۴۰۲🌻
✅#صرفأ_جهت_اطلاع
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
روزنامه های ورزشی دوشنبه ۲۴مهر ۱۴۰۲🌻
✅#صرفأ_جهت_اطلاع
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
13.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 خطر در همین نزدیکی
😈 روپرت مرداک
📡 مدیر شبکهی فارسی وان
⭕️ فردی که جدیدترین سریالهای اروپا و آمریکا را خریداری، دوبله و برای مخاطب ایرانی پخش میکند را تا چه حد میشناسید؟!
⭕️ یک پیر مرد هشتاد و دو سالهی یهودی صهیونیست، غول رسانهای جهان؛ صاحب ۱۷۵ نشریه و ۶۰شبکهی تلویزیونی ماهوارهای که به ۲۳زبان جهان برنامه پخش میکند.
⭕️ چطور ما ایرانیان جزو معدود کشورهایی هستیم که از پخش برنامههای این فرد به طور رایگان استفاده می کنیم؟🍂
#غزه
#امام_زمان
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
🌹شهیدانه
🍃داشت محوطه رو آب و جارو میکرد ، به زحمت جارو رو ازش گرفتم . .
ناراحت شد و گفت :
اجازه بده خودم جارو کنم ، اینجوری بدی های ِدرونم هم جارو میشه ؛
کار هر روز صبحش بود ، کار هر روز یک فرمانده لشکر . .❤️
شهید ابراهیم همت🌸
#امام_زمان
#رفیق_شهیدم
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
مهارت های کلامی 02.mp3
11.86M
🌱مهارتهای کلامی ۲
📢 خروجی زبان ما ، نشاندهندهی میزان ظرفیت قلب ماست!
انسانهایی که توانایی سکوت، در برابر مجادلهها، غیبتها، سخنچینیها، و... را دارند و زبان خویش را آلوده نمیکنند؛
← در نهایت قلب و روح سالمتری داشته؛ و ظرف ایمانشان بزرگتر و پاکتر است.❤️
#در_آغوش_خدا
#استاد_شجاعی 🎤
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
از تو آنی
دل دیوانه من..
غافل نیست..💕
اینکه در سینه..
من هست،
تو هستی
دل نیست 💕
#خاصترین_مخاطب_خاص_قلبم
#یادت_باشه
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
نذر کردم گر ببینم روی زیبای تو را
یکصد و ده بیت تنها خرج چشمانت کنم 💕
#مخاطب_خاص
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
🌻قصه گو قصه می گوید..❤️
#قصه_کودک
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
InShot_۲۰۲۳۱۰۱۴_۱۸۰۱۱۵۱۶۹_۱۴۱۰۲۰۲۳(3).mp3
13.31M
🌱عکس یادگاری خانوم مارمولک🦎
༺◍⃟👧🏻🧒🏻჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
رویکرد👈مراقب باشید مارمولک نیاد ازتون عکس بگیره (ی داستان طنز بامزه 😄)
#شب_بر_شما_خوش
#تا_صبح_فردا
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
🌹فصل۳۲
🍃برگ۷۵
آزادشدگان پس از ساعتی رفتند و تنها صفوان و حماد ماندند.همسر صفوان که صبح به خانه رفته بود،دوباره برگشته بود و در هر فرصتی،حماد را در آغوش می گرفت و می بوسید. او هم مثل زنان دیگر،همراه با لبخند،اشک می ریخت .
امّ حباب ظرفی میوه به من داد تا به اتاقی که مردها در آن بودند،ببرم.
دارم از پا می افتم.میوه را که تعارف کردی،به مطبخ برو و کوزه ای آب بیاور.
خسته نباشید!
ریحانه چادرش را مرتب کرد.کوزه را برداشتم و زیر شیر خمره گرفتم.
پیرزن گفت:《آفرین!آب را که بردی،زود برگرد و این ظرف های میوه را هم ببر.خیر ببینی!》
کوزه و چند ظرف میوه را که بردم،منتظر ماندم تا شربت آماده شود.
به ریحانه که از ته تشت آب،دانه های انگوری را جمع می کرد گفتم:《کارهای اینجا بسیار زیاد است!می خواهید به امینه یا قنواء بگویم بیایند تا دست تنها نباشید؟》
پیرزن در حین جویدن چیزی مثل نارگیل گفت:《پس من اين جا چه کاره ام!خانم های اشراف فقط بلدند دستور بدهند و بزرگتری کنند.به درد کار نمی خورند!بالا بالا می نشینند و ما فقیر فقرا باید بگذار بردارشان کنیم.》
ریحانه گفت:《می خواستند برای کمک بیایند.من گفتم بالا باشند و به مهمان ها برسند.》
پیرزن برایم پیاله ای شربت انبه ریخت و به دستم داد.
ریحانه گفت:《باید ببخشید!ما این جا ماندیم و زحمت مان افتاد روی دوش شما.به پدرم گفتم به خانه خودمان برویم،پدربزرگتان نگذاشت.》
پیرزن به ریحانه گفت:《کجا از اینجا بهتر!خانه شما که جا نداشت دختر.》
گفتم:《چه افتخاری بالاتر از این که میزبان ابوراجح باشیم.》
ریحانه نگاهش را به صورت رنگ پریده ی پیرزن دوخت و با لبخندی از روی شرم، عذرخواهی کرد.
گفتم:《فکرش را که می کنم می بینم قصه عجیبی است. با معجزه ای که اتفاق افتاد،خدا سایه ابوراجح را از سر شما و ما کم نکرد.من و پدربزرگم،قنواء و مادرش و صدها نفر دیگر به نور حقیقت راه پیدا کردیم. شیعیانِ در بند آزاد شدند. حدس می زنم مرجان صغیر از این به بعد با شیعیان مدارا کند.پدر شما درباره تشیّع و امام زمان با من صحبت کرده بود.
صحبت های او مرا در یک دوراهی،یا بهتر بگویم،دریک بن بست قرار داده بود. دیشب پدربزرگم به من می گفت که مبادا به تشیّع،گرایش پیدا کنم.با این اتفاق عجیب،نه تنها من یقین کردم که امام زمان به عنوان تنها حجت خدا بر زمین، زنده اند و قدرتی پیامبر گونه دارند،بلکه پدربزرگم هم شیعه شد.》
ریحانه گفت:《دیروز و امروزِ من،پدرم، مادرم و صدها نفر دیگر،زمین تا آسمان با هم فرق دارد.چقدر از آزاد شدن زندانی ها خوشحال شدیم!جز پوست و استخوان چیزی از آنها نمانده. مدتی طول می کشد تا بهبود پیدا کنند.پدرم بارها می گفت گیرم که صفوان گناهکار است،حماد چه تقصیر و گناهی دارد!او را دیدید؟نای راه رفتن نداشت.》
دلم می خواست صحبت را به جایی بکشانم که ریحانه،جوانی را که در خواب دیده بود معرفی کند.گفتم:《خوابی هم که شما دیده اید عجیب است.آن طور که پدرتان می گفت،یک سال پیش،شما آن خواب را دیده اید.درباره آن خواب حرف بزنید.آیا واقعا پدرتان را همان طور که حالا هست،در خواب دیده بودید؟》
پیرزن به سراغ دیگ بزرگی رفت که روی اجاق می جوشید. ریحانه همراه با او از من فاصله گرفت.
بله،او را همان طور به خواب دیدم که الان هست.
آن موقع چه تعبیری برای خوابتان داشتید؟
گاهی فکر می کردم خوابی بدون تعبیر است.حدس نمی زدم اینقدر به واقعیت نزدیک باشد.
به پیرزن گفت:《بگذارید کمکتان کنم.》
اگر می خواهی کمک کنی،از آن مَشک، ظرفی دوغ برایم بریز!
پرسیدم:《چه شد که چنین خوابی دیدید؟》
شرم در صورتش هویدا شد رویش را برگرداند و گفت:《بیش از این نمی توانم در این مورد با کسی صحبت کنم.》
ریحانه مشغول باز کردن بند مَشک شد. با آنچه گفت،انگار آسمان و زمین بر سرم هوار شد.چاره ای نداشتم جز اینکه به خواست خدا،راضی باشم.دیگر با چه زبانی باید می گفت که آن جوان،من نیستم!وقتی احساس کردم صدایم دیگر نخواهد لرزید،گفتم:《سماجت من را ببخشید شاید بتوانم در این راه خیر کمکتان کنم، پدرتان مدتی پیش به من گفت که در خواب شما،جوانی کنارتان ایستاده بوده و پدرتان به شما گفته این شوهر آینده توست.》
پیرزن در همان حال که دیگ را به هم می زد،نیمی از دوغ را سر کشید و با رضایت سرتکان داد.ریحانه گفت:《حالا که راست بودن نیمی از خوابم ثابت شده،شک ندارم بقیه اش هم با خواست خدا اتفاق می افتد.》
پیرزن بقیه دوغ را سرکشید و گقت:《هرکس در این مطبخ با برکت کار کند، مثل امّ حباب،چاق و چله می شود.》
پرسیدم:《حالا که معلوم شده خوابتان، رویایی صادق است،چرا آن جوان را معرفی نمی کنید؟شاید من بتوانم او را ترغیب کنم که...》
حرفم را قطع کرد:《راضی به زحمت شما نیستم. او خودش به سراغم می آید. برای همین خیالم راحت است.》
از کجا باید بداند که شما او را در خواب دیده اید؟
خدا که می داند!🍂
#رؤیای_نیمه_شب
#بانوی_تراز
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
🌙
✨خدایا
🍂همیشه دلتنگیام را
💫در دریای آغوش تو ریختم
🍂عجیب این
💫دریا معجزه میکند
✨مهربانا
🍂این معجزه را
💫برای عزیزانم مقرر فرما
🍂تا تمام غمهایشان
💫در دریای بیکران آغوشت
💫به آرامش بدل شود
(شبتون بخیر🌟)
#بانوی_تراز
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
🌹رفیق خوب من
به یاد داشته باش :
❣هیچکس بی درد و غصّه
و گرفتـاری نیست،
اما قشنگیـش به اینه که
تو اوج غم لبخند بزنی
و ایمان داشته باشی که خدا خیـلی بزرگــه 💞
#وخدایی_که_همین_نزدیکی_است
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7