🌹شب جمعه درکنارحرم شاه عبدالعظیم حسنی نایب الزیاره شما دوستان نازنینم بودم...❤️
از خواهر نازنینم که باعث شدتوفیق این زیارت نصیبم بشه بینهایت سپاسگزارم...❤️
کارت درسته رفیق...😘
#رفیق_جانم
#دورت_بگردم
#بانوی_تراز
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
🌹فصل ۹
🌱برگ ۴۰
از بندهی خدا علی بن ابیطالب به مردم کوفه. ای یاوران شرافتمند و ای بلند
پایگان عرب!من شما را از کار عثمان چنان
آگاه سازم که شنیدن آن همانند دیدنش
باشد. مردم بر کارهای او خرده گرفتند و من سعی کردم او را خرسند سازم و کمتر
ملامتش کنم. در حالی که طلحه و زبیر او
را آزار دادند و رنجاندند و ناتوانش ساختند.
عایشه نیز بر او خشم گرفت و بارها
سرزنش کرد و سرانجام گروهی بر او دست
یافتند و او را کشتند. به خدا سوگند طلحه
و زبیر برای خونخواهی عثمان شورش نکردند و جز این که ترسیدند خون عثمان
را از آنان مطالبه کنند؛ زیرا آنان خود
متهم به قتل عثمان هستند و در میان
مردم از آنان حریص تر بر قتل عثمان
یافت نمیشد. اینک آنها براداران و
خواهران مسلمان شما را در شهر بصره
در رنج و عذاب انداخته اند. شنیدهام
عدهای را کشتهاند و بیتالمال را به یغما
بردهاند. پس سزاوار است که به یاری
برادران و خواهران خود برخیزید و در این
راه از خدای بزرگ مدد و یاری جویید.》
پس از قرائت نامهی امام،عمار نیز سخن
گفت و مردم را به دفاع از حق و مردم
بیگناه بصره دعوت کرد. عدهای از جوانان
شهر با مشتهای گره کرده فریاد خونخواهی کشتههای بصره را سر دادند و
خواستار جنگ با تصرف کنندگان بصره شدند.حسن بن علی آنان را ساکت کرد و
گفت:《ای مردم!ما آمدهایم که شما را به
کتاب خدا و سنت پیامبرش و به سوی
داناترین و دادگرترین و برترین و
استوارترین فرد در امر بیعت از مسلمین
بخوانیم. شما را به سوی کسی دعوت کنیم
که در ایمان به پیامبر اسلام که با او دو
پیوند داشت،بر همه سبقت داشته و هرگز
او را تنها نگذاشته است. ای مردم!چنین
کسی از شما کمک می طلبد و شما را به
حق دعوت میکند و از شما میخواهد که
او را پشتیبانی کنید و علیه آنهايی که پیمان خود را شکستهاند و یاران او را
کشتهاند بيتالمال را به غارت بردهاند،
قیام کنید. برخیزید که رحمت خدا بر شما
باد.》
سخنان نوهی پیامبر،حسن بن علی،دلها
را بیدار و وجدانها را آگاه کرد و آنچه را
فرماندار ساده لوح رشته بود،از هم گسست و چیزی نگذشت که جوش و خروش فضای مسجد را پر کرد.
《زید بن صوحان 》یکی از بزرگان کوفه
از جا بلند شد،مردم را به سکوت فرا خواند
و گفت که عایشه نامهای به او و برخی
سران کوفه نوشته و از آنها خواسته است
که در خانههای خود بنشینند و علی را
یاری نکنند. زید با صدای بلند گفت:《آگاه
باشید که وظیفهی عایشه در خانه نشینی
است و وظیفهی من نبرد کردن در میدان
جهاد!اکنون او ما را به وظیفهی خودش
دعوت میکند و خود وظیفهی ما را به عهده گرفته است!》
شش هزار نفر از مردان کوفه به سوی
لشکرگاه علی حرکت کردند و این در حالی
بود که علی در نامهی دوم خود،حکم عزل
ابوموسی اشعری را امضا کرده بود.
* * * *
علی از واقعهای که در پیش روی داشت،
اندوهگین بود. اندوهِ نشسته بر سیمایش
از نگاههای اطرافیانش پنهان نبود. او در کنج مسجد نشسته بود و ابن عباس و
جمعی دیگر در اطرافش. صعصه بن صوحان که پیام علی را به بصره برده و
اینک بازگشته بود، گزارش میداد:
_نخست با طلحه ملاقات کردم و نامهی
شما را به او دادم. وی پس از خواندن نامه، گفت که آیا اکنون که جنگ بر علی
فشار آورده است،انعطاف نشان میدهد؟
سپس با زبیر دیدار داشتم و البته او را
نرم تر از طلحه یافتم. او نیز گفت که این
آب ریخته را نمیشود جمع کرد. عایشه را
نیز دیدم و پیام شما را به او رساندم.او نیز
خود را خونخواه عثمان ناميد و گفت از علی و سپاهیانش هراسی ندارم.》
سخنان ابن صوحان که به پايان رسید،
همهی نگاهها به علی دوخته شد.علی رو
به ابن عباس گفت:《ما به سوی بصره
حرکت میکنیم. اما تو پیش از ما به بصره
برو و با این سه تن سخن بگو. شاید قبل
از آغاز جنگ آرام گیرند و دست از لجابت
بردارند. 》
ابن عباس میگوید:《در بصره نخست به
دیدار طلحه رفتم و بیعتش را با امام به او
یادآور شدم.》
او گفت:《من بیعت کردم در حالی که شمشیر بر سرم بود. 》
گفتم:《عجب! اما من تو را دیدم که با کمال آزادی بیعت کردی. یادم هست علی
به وقت بیعت،به تو گفت که اگر میخواهی من با تو بیعت کنم و تو خلیفه
شوی و تو گفتی که کسی به خلافت مستحق تر از تو نیست یا علی!》
طلحه گفت:《درست است که علی این
سخن را گفت،ولی در آن هنگام گروهی
با او بیعت کرده بودند و مرا امکان مخالفت نبود...》
آن گاه افزود:《ما خواهان خون عثمان هستیم و اگر پسر عمهی تو علی خواهان
حفظ خون مسلمانان است،قاتلان عثمان
را تحویل دهد و خود را از خلافت خلع کند
تا خلافت در اختیار شورا قرار گیرد و شورا
هر که را خواست انتخاب کند. در غیر این
صورت،هدیهی ما به او شمشیر است. 》
من فرصت را غنیمت شمردم و پردهی
رسوایی اش را بالا زدم و گفتم:《بخاطر
داری که تو عثمان را ده روز تمام محاصره
کردی و مانع رسیدن آب به درون خانهی
او شدی و آن گاه که علی با تو مذاکره کرد،
اجازه دادی آب به درون خانهی عثمان
برده شود. و وقتی مصریان وارد خانهی او
شدند و در مقابل چشمان شما او را کشتند،تو مانع نشدی. و بعد هم مثل همه،با علی بیعت کردی. شگفتا که تو در
خلافت سه خلیفه ی پیشین،ساکت و
آرام بودی،اما نوبت به علی که رسید از جای کنده شدی!به خدا سوگند تو نیز
می دانی که علی کسی است که از هیچ
شمشیری هراس ندارد. 》
سپس به نزد عایشه رفتم. پیغام علی را به
او رساندم. به او گفتم:《برای علی فضیلت
و سوابقی در اسلام است و تو نیز خوب
میدانی علی کیست. از تو بعید است که دم از جنگ با علی بزنی!چگونه میخواهی
با مردی بجنگی که پیامبر آن همه سفارشش را نموده است؟》
ولی او بر ادامهی جنگ اصرار داشت. از نزد او بدون اتخاذ نتیجهای بیرون آمدم و
به نزد زبیر رفتم. علی به من سفارش کرده
بود که با زبیر به تنهایی ملاقات کنم و
فرزندش عبدالله در آنجا نباشد. من از او
خواستم در طول ملاقات کسی به ما نزدیک نشود و او به غلامش گفت که احدی اجازه ندارد وارد اتاق شود. من رشتهی سخن را به دست گرفتم.
او داشت به تدریج متقاعد میشد و میفهمید که اشتباه کرده است و نباید از
مکه خارج میشد و به سوی بصره میآمد،
اما ناگهان پسرش عبدالله وارد شد و بنای
ناسازگاری را با من گذاشت .زبیر در مقابل
او سکوت کرد. عبدالله را جوانی پرخاشگر
و عصبی دیدم و به ناچار از منزل زبیر خارج شدم؛در حالی که می دانستم صبر و
بردباری علی برای توقف جنگ نتیجه
نخواهد داد.
* * * *
دو سپاه روی در روی هم ایستادند. علی صبر و بردباری را بر آغاز جنگ ترجیح داد.
او سوار بر اسبش به سوی طلحه و زبیر
حرکت کرد که پیشاپیش سپاه خود بر
اسب هایشان نشسته بودند. به آنها نزدیک شد،به زبیر نگاه کرد و گفت:《آیا
من برادر شما نبودم؟آیا آن روزهایی را که
در کنار پیامبر اسلام با کفار می جنگیدیم
و در یک صف بودیم را فراموش کردهاید؟》
طلحه گفت:《هرکس میخواهی باش ای
علی!تو مردم را به کشتن عثمان تحریک
کردی و باید پاسخگوی کار خود باشی!》
علی خم به ابرو آورد و گفت:《دروغ میگویی
طلحه! تو همسر پیامبر را با خود به میدان
جنگ آوردهای تا در سایهی او نبرد کنی در
حالی که همسر خود را در خانه
نشانده ای! آیا آنچه را پیامبر آموخت فراموش کردهای؟》
طلحه حرفی برای گفتن نداشت.
علی رو به زبیر گفت:《و اما تو زبیر!تو از
اقوام ما و از فرزندان عبدالمطلبی. آیا
سزاوار است که بخاطر فرزند ناخلفت
رو در روی ما بایستی؟آیا به خاطر داری روزی راکه پیامبر از قبیلهی
《بنی غضمم 》عبور میکرد،او به من نگاه کرد و چیزی گفت و خندید و من نیز
خندیدم،تو برافروخته شدی و به پیامبر
گفتی چه با علی می گویید و میخندید
و با ما سخن نمی گویید،و پیامبر به تو خیره شد و گفت:《ای زبیر روزی خواهد رسید که تو با علی بجنگی و در همان حال
ستمگر از دنیا بروی. 》و تو سرت را تکان
دادی و گفتی محال است که من رو در روی علی قرار بگیرم...! حال چه شده است؟》
زبیر سرش رابه زیر انداخت و حرفی نزد.
علی بدون نتیجه به نزد سپاهیانش بازگشت.
علی به آرایش و سازماندهی سپاه خود
پرداخت و فرماندهان خود را تعیین کرد؛
او ابن عباس را فرماندهی کل مقدمه سپاه، عمار یاسر را فرماندهی کل سواره
نظام و محمد بن ابوبکر را فرماندهی کل
پیاده نظام قرار داد. در حالی که او مشغول سازماندهی لشکریانش بود،
ناگهان رگبار تیر از طرف لشکرگاه دشمن
باریدن گرفت و بر اثر آن،چند تن از یاران
علی کشته شدند؛از جمله فرزند عبدالله
بن بدیل،عبدالله جسد فرزندش را به نزد
علی آورد و گفت:《آیا باز هم باید صبر و
بردباری از خود نشان دهیم؟!به خدا سوگند اگر هدف اتمام حجت باشد،تو حجت را بر آنان تمام کردی. 🍂
#قصه_شب
#قدیس
#بانوی_تراز
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
🍁آرامش آسمان شب
✨سهم قلبتان
🍁و خداوند
✨روشنى ِ بى خاموشِ
🍁تمـام لحظه هايتــان باشد
✨در این شب زیبای پاییزی
🍁آرزو دارم...
✨"غیر از خدا
🍁محتاج کسی نشوید"
شبتون بخیر 🍁🍂
#بانوی_تراز
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
11.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
من حرم لازمم دلم تنگ است
روزگارم ببین بهم خورده...💔
#ارباب_دلم
#حرم_لازمم
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
🍂دردِ دل کـن که نمـانـد به دلـت دلتنگی
کوه هم در فوران است به آن دلسنگی..💔
#دلتنگی
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
❣حزن عينيك
الحب الذي في خطوط جبهتك
تمتلئ أقبل
أتمنى مثل هذه الشمس
التي تشارك في غروب الشمس
لم تكن منزعجة
اندوهِ چشمانت را
عِشقى كه در خطوط پيشانىات
دارد پَرپَر مىشود را مىبوسَم
كاش چنان خورشيدی كه درگير غروب شده
اين چنين پريشان نبودى...💕
#دلدارم
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
بر من ببخش گاه چنان دوست دارمت
کز یاد میبرم که مرا بردهای ز یاد...💕
شبت درپناه خدا ...❤️
#نفس
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7