-غیرِ رویت
هرچه بینم
سوی چشمم کم شود:)¹²⁸♥️'
#میلاد_ارباب_مبارک🎉🎉
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎊برنام حُسین
🎉وکَربَلایش صَلَوات
🎊برنام ابوالفَضْل
🎉و وَفایَشْ صَلَواتْ
🎊براَهْلِ حَرَمْ
🎉به حَقِّ زَهراء(سلام الله علیها )صَلَواتْ
🎊برجمله یِ یاوران مُولا صَلَوات
💐 میلاد امام حسین علیه السلام برهمه شما سروران ارجمند مبارک باد.❤️🎉🎊
#میلاد_ارباب
#خوش_آمدی_ارباب
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
🌺 میلادامام حسین(ع)
💐در هوای کوی تو، بیقرارم یاحسین
💐نوکری تو شده، اعتبارم یاحسین
#میلاد_ارباب
#امام_حسین_من
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
🌻قصه گو قصه می گوید..❤️
#قصه_کودک
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
من هم تشنه ام !.mp3
6.03M
🌹من هم تشنه ام!🌹
🙍♂بالای ۴ سال
🎤با اجرای : اسماعیل کریم نیا
(عموقصه گو)
🗣قرائت : سوره مبارکه بقره آیه ۲۷۴
🎶تدوین:عمو قصه گو
#شب_بخیر_کوچولو
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
Najmol Sagheb - Zekre Jahani.mp3
4.37M
رأس همه خوبیاحسین
ارباب مشکل گشا حسین...💕🎉🎊👏👏
#میلاد_ارباب_مبارک
#امام_حسین_من
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
فصل ۳۰
این اولین باری بود که در مدت حضور من، مانیتورها قطع میشد. شک نداشتم که پای حفصه در این ماجراست؛ اما نمیدانستم چطوری! فوراً دو نفر را مأمور بررسی انفجار کردم و خودم هم به متصل کردن دوبارهی مانیتورها مشغول شدم. همینطور که تنها بودم و در اتاقِ فرمان داشتم سیستم کنترل مرکزی را بررسی میکردم، احساس کردم شخصی نزدیکم ایستاده است.
تا به طرفش برگشتم، دیدم حفصه است .از سرعت عملش در بُهت و حیرت بودم. من حتی اگر میخواستم از طبقهی بالای آپارتمانم پایین بیایم و درب خودروام را باز کنم و سوار شم، باز هم زمان بیشتری لازم داشتم، چه رسد به اینکه بخواهم از دخمه ی طبقهی دوم زیرزمین ابوغریب به اتاق فرمان بیایم، آن هم بدون کلید. به چشمانش زل زدم.
حفصه گفت:《 سلام قربان! فقط برای عرض ارادت خدمت رسیدم. گفتم حالا که میخواهم بروم و شاید هم زمانی که به ابوغریب یا زندان دیگری برمیگردم دیگر نتوانم شما را ببینم، از شما خداحافظی کرده باشم!》
به حفصه گفتم:《 چطور تا اینجا آمدی؟》
حفصه گفت:《 قبلاً دو بار دیگر اینجا به اینجا آمدهام. داستانش مفصل است: شبی که سیف محمد معارج[ رئیس زندان ابوغریب قبل از یعکوف ]پیش من آمد، آنقدر عصبانی و خشمگین رفتار میکرد که متوجه نبود من جیبش را زدم و کارت زاپاس الکترونیک دربهای داخلی را ربودم. و یک شب که مست و لایعقل بود، وقتی خوابیده بود و نمیفهمید، به اتاقش نفوذ کردم و با خودکار روی گردنش یادگاری نوشتم تا برایش درس عبرتی بشود و مستی از سرش بیفتد..!》
گفتم:《اما بار دوم.》
گفت:《 بار دوم هم زمانی بود که خدمت شما رسیدم و اندکی شیطنت کردم...》
قربان، در عین ناباوری حفصه از ماجرای نامهی شش کلمهای مطلع بود؛ اما نمیدانست کار چه کسی است. به خاطر همین احساس خطر میکرد.
گفتم :《اما چرا الان روبروی من ایستادهای؟ پس ابو محمد و ابوبکر کجا هستند؟ تو چرا نرفتی؟》
گفت:《 بدهی بر گردن من بود که باید قبل از رفتن، به شما ادا میکردم.》
پرسیدم:《 چه بدهی ای؟》
گفت:《 از آنجا که بعید میدانم دیگر بتوانم شما را ببینم، پس اجازه بدهید کمی از دینی را که به خاطر شکنجهی آن دو شب به گردن من دارید، ادا کنم.》
سپس ناگهان به طرفم حمله ور شد و من آن لحظه ندانستم چه شد و به خاطر نمیآورم. الان هم از بیمارستان شیخیه ی بغداد پس از ۴ ساعت بیهوشی به ابوغریب برگشته ام.
قربان متأسفم. من حدوداً ۶ ساعت است که از سرنوشت حفصه و ابوبکر و ابومحمد بیاطلاع هستم.
برج ساعت یازده ،امضا
[این آخرین نامهی طبقهبندی شدهی یعکوف به ادارهی متساوای موساد بود که به گزارش آن روزها پرداخته بود. حدوداً ۳ روز، من بودم و یک هارد دیگر و زحمات نیروهای دکتر عزیز آل طاها.]
فصل ۳۱
از گلترین بچههای سپاه بدر عراق که حدوداً ۳ سال در ایران زندگی میکرد و جاهای مختلفی آموزش آموزش دید. از شیعه زادههای مخلص قبیلهی تویرج، همان قبیلهای که شلوغترین دستهی عزاداران اربعین را به خودش اختصاص داده و چندین بار هم علما و عرفا، امام عصر را در حال عزاداری اربعین در جمع عزاداران این قبیله دیدهاند. او با نام مستعار 《دکتر عزیز آل طاها》 فعالیت میکند و دکترای رسانه و فضای مجازیاش را از دانشگاه کمبریج دریافت کرده است. دکتر عزیز از پایه گذاران شاخهی جنگال《 جنگ الکترونیک در عراق است. این مرد مخلص خدا مجبور است که هر سال، نام مستعار خود را عوض کرده و الان هم قریب ۵ سال است که پس از شهادت خانمش به دست زن تک تیرانداز سامرایی ،تنها زندگی میکند. وسط یکی از پروژههایش، در لبنان افتخار آشنایی با او را داشتیم. خیلی به کارش معتقد است .از بس با کامپیوتر و لپتاپ کار میکند، نوک انگشتانش مفاصل انگشتانش گاهی وقتها بیحس میشود. میگفت :《در قنوت نماز وقتی چشمهایم به این دستها و انگشتان میافتد، میگویم خدایا به حق به دستان اباالفضل العباس این دستها را ببخش و بیامرز.》
قرار شد در این پروژه به ما کمک کند. دو سه شب نشستیم و همه چیز را بازخوانی کردیم. دکتر عزیز میگفت:《 بچههای بومی استان الانبار، از قبل هم روی ابومحمد حساس بودند. زیرا در اکثر خرابکاریها حضور داشت یا میشد ردش را پیدا کرد. علاوه بر او بچههای محلی آنجا رد خانم جوانی را زده بودند که به محلهی الرشیدیه رفت و آمد میکرد. حضور آن خانم جهان با ابو محمد، توجه عدهای را جلب کرده بود.
[محلهی الرشیدیه همان محلهی زندگی ابو محمد العدنانی قبل از تشکیل داعش بود. ابومحمد به همراه همسر و دختران دوقلویش در این محله زندگی میکردند. به خاطر وضعیت ابومحمد و مأموریت های آموزشیاش در افغانستان و انگلستان و سوریه و... خانوادهاش اغلب تنها بودند و با کسی هم چندان ارتباط نمیکردند.]
شب عاشقان بیدل
چه شبی دراز باشد!
تو بیا کز اول شب،
در صبح باز باشد...
عجب است اگر توانم
که سفر کنم ز دستت!
به کجا رود کبوتر،
که اسیر باز باشد...❤️
🌺شبتون بخیر رفقا🌙✨
#بانوی_تراز
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7