♡•• ساعات آخر است، دلم شور مۍزند آقا چہ شد حوالہ‌ے کرب‌وبلاے من..؟ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌#عید_فطر #کربلا_لازمم https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7

🌹 قصه شب👇👇👇👇👇👇👇

🌹 دخیل دوم 🍃برگ ۲۲ بعد قیافه‌ی آدم‌های خطاکار را به خود می‌گیرد و می‌گوید:《 البته من فقط یه بار اومدم اینجا ،فکر کنم پارسال تابستون بود. اون موقع دایی رو تازه آورده بودیم.》 حوریه نه دلش می‌آید حرف زن را قطع کند، و نه می‌تواند بفهمد مدیر چه می‌گوید.حواسش رفته پی فیلمبردارها و پروژکتورهایشان را به طرف پاشا و قادر گرفته‌اند که روی تخت‌هایشان نیم خیز شده‌اند. دختر حواسش پی مصاحبه‌ی گزارشگر با آن دو رفته است که متوجه می‌شود صحبت بشارتی دارد ته می‌کشد و وقتش است برود سراغ گروه موسیقی و آنها را برای اجرای برنامه دعوت کند .حوریه زیر لب از هم صحبتش معذرت خواهی می‌کند و می‌خواهد بلند شود، که زن دستش را می‌گیرد و می‌گوید:《 راستی این رنگ خیلی بهتون میاد.》 بهادری حواسش به تک تک مردان مددجوست و خدمتکارها حواسشان به تک تک مهمان‌ها، که صدای موسیقی در حیاط می‌پیچد. رضا آرام نشسته و گل نرگسی را نزدیک بینی‌اش برده است. بابا علی و بی‌سیم چی که پیداست تحمل صدا را ندارند؛ می‌رود آن طرف حیاط. فیلمبردارها می‌خواهند بروند سراغ آنها و به حرف بگیرندشان. بشارتی هم می‌رود دنبال فیلم بردارها تا بداند برنامه شان چه ساعتی پخش می‌شود. بهجت خانم که با آن پادردش، یک پایش در زیرزمین مانده و یک پایش در حیاط، لحظه‌ای می‌ایستد و گوش می‌سپارد به نوایی که در میان درخت‌ها و مردم می‌چرخد. موسیقی سنتی که تمام می‌شود، بشارتی در میان دست زدن مهمان‌ها پیدایش می‌شود و میکروفون را برمی‌دارد. _حالا من می‌خوام از یه مادر که پسرش تو همین مرکز شهید شده؛ بخوام تشریف بیارن اینجا .ایشون نزدیک به ۲ ساله که بی هیچ خواسته‌ای،اینجا در خدمت عزیزانِ شما هستند. حاجی که چشمش به دختر می‌افتد، رو به زن می‌گوید:《 زهره خانومی همچین گفتی برم دوستم رو بیارم ؛گفتم با کی رفیق شدی. اینکه خانم وفایی خودمونه. عین یه مادر مهربونه و حواسش به همه‌ی بچه‌هاش هست.》 _منم تا دیدمشون از چشماشون فهمیدم چقدر مهربون و دلسوز هستن. _ باور کن دایی جون حساب همه‌ی کارهای ما دست این خانومه. هرکی هرچی بخواد اول به خانم وفایی میگه. حوریه می‌نشیند و شوهر زهره، صندلی‌اش را جابجا می‌کند و بچه‌اش را به طرف خودش می‌کشد. دخترک ناگهان چشمش به صورت غواص می‌افتد و سرش را در میان شانه‌ی پدر پنهان می‌کند. حاجی متوجه دخترک می‌شود و می‌گوید:《 نترس پروانه جون! اون آقا دوست منه و خیلی هم بچه‌ها رو دوست داره.》بچه به آرامی سرش را برمی‌گرداند و پدرش صورت او را می‌بوسد و قاشقی غذا در دهانش می‌گذارد. دخترک دهانش می‌جنبد اما هنوز نگاهش روی صورت غواص است. _تو جنگ هم غواص بوده، هم تیربارچی که یه گلوله خورده تو صورتش. شوهر زهره به شنیدن سرگذشت مرد سری تکان می‌دهد و زهره هر قاشقی را که به دهان می‌گذارد، به حوریه چشم می‌دوزد. _اولش فکر می‌کردم تو تلویزیون دیدم تون؛ بعدش از نزدیک چه نگاهتون کردم، دیدم نه، آشنا نیستین. اما الان که دوباره خوب نگاه می‌کنم انگار یه جای شما رو دیدم. حوریه از حرف‌های زن کلافه شده است؛ و شوهر زن کلافه‌تر. _زهره بزار خانوم غذاش رو بخوره چی. داری میگی؟ _ دایی جون هرچی خودت کم حرفی، ماشاالله خانومت اَمون نمیده. زهره بی‌توجه به حرف مردها، دوباره رویش را به دختر می‌کند و گرم صحبت می‌شود. حاجی مثل همیشه فقط کمی غذا می‌خورد؛ اما حوریه از زور خستگی و هیجان گلویش باز نمی‌شود. در عین گرسنگی سیر است ،و در عین سیری، دلش از گرسنگی مالش می‌رود. مهمان ها کم کم می‌روند؛مدیر به ریخت و پاش حیاط نگاه می‌کند و نفس راحتی می‌کشد. بعد انگار یاد چیزی افتاده باشد، به دفترش می‌رود و دنبال شماره‌ای می‌گردد و تلفن می‌کند. همان‌طور که دارد ساعت دقیق بازدید گروه تهرانی را می‌پرسد؛به حیاط هم نگاه می کند که چطور خدمت کارهایش روی میزها را جمع می‌کنند و پلاستیک‌های زباله روی هم تلنبار می‌شود. بشارتی به سامانی می‌گوید که به راننده‌ها تلفن کند و خودش سرگرم سرزدن به اتاق‌ها می‌شود و می‌بیند که بهادری و آقا وحید دارند مردها را آماده‌ی رفتن می‌کند. خدمت کاری کیسه‌ی سوند به دست رد می‌شود. مجید و بابا علی وضو می‌گیرند و حوریه به همه یک چفیه می‌دهد. بهادری هم دارد پاشا را روی صندلی چرخدارش می‌بندد. فرمانده بی‌خیال همه،به شکم روی تختش افتاده و دارد با کامپیوتر بغل تختش عکس‌هایی را که‌ ساعتی پیش گرفته‌اند،به مداح و حشمت نشان می‌دهد تا شب،سرفرصت همه را در وبلاگش بگذارد.چند نفر میز و صندلی ها را از سر راه جمع می‌کنند تا ماشین‌ها بتوانند راحت‌تر وارد حیاط شوند و همه‌ی جانبازان را سوار کنند. آقا وحید هم با تَنی خسته دوباره مشغول جارو زدن جلوی در می‌شود .🍂 #قصه_شب #دخیل_عشق #بانوی_تراز https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7

❣سلام آرام جانم امام زمانم ❣ 🌸روزِ من... با نام تو شروع می‌شود. 🌸مولای من … 🔹السَّلامُ عَلَيْكَ يَا وَعْدَ اللّٰهِ الَّذِي ضَمِنَهُ 🔸سلام بر تو ای وعده خدا که آن را ضمانت نمود 🔹السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْعَلَمُ الْمَنْصُوبُ، وَالْعِلْمُ الْمَصْبُوبُ سلام بر تو ای پرچم برافراشته و دانش سرریز 🔹والْغَوْثُ وَالرَّحْمَةُ الْواسِعَةُ وَعْداً غَيْرَ مَكْذُوبٍ و فریادرس و رحمت گسترده و وعده‌ی راستین..💚 #سلام_پدر_مهربانم #امام_زمان ‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‎‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7

❣دعای عهد ❣ 🌹بسم الله الرحمن الرحیم 🌹 اللّٰهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظِیمِ، وَرَبَّ الْکُرْسِیِّ الرَّفِیعِ، وَرَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَمُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجِیلِ وَالزَّبُورِ، وَرَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَمُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ، وَرَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبِینَ وَالْأَنْبِیاءِ وَ الْمُرْسَلِینَ . اللّٰهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ بِوَجْهِکَ الْکَرِیمِ وَبِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنِیرِ وَمُلْکِکَ الْقَدِیمِ، یَا حَیُّ یَا قَیُّومُ، أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذِی أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمَاواتُ وَالْأَرَضُونَ، وَبِاسْمِکَ الَّذِی یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ، یَا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَیٍّ، وَیَا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَیٍّ، وَیَاحَیّاً حِینَ لَاحَیَّ، یَا مُحْیِیَ الْمَوْتیٰ، وَمُمِیتَ الْأَحْیاءِ، یَا حَیُّ لَاإِلٰهَ إِلّا أَنْتَ اللّٰهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِیَ الْمَهْدِیَّ الْقائِمَ بِأَمْرِکَ صَلَواتُ اللّٰهِ عَلَیْهِ وَعَلَیٰ آبائِهِ الطَّاهِرِینَ عَنْ جَمِیعِ الْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِناتِ فِی مَشارِقِ الْأَرْضِ وَمَغارِبِها، سَهْلِها وَجَبَلِها، وَبَرِّها وَبَحْرِها، وَعَنِّی وَعَنْ وَالِدَیَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ الله وَمِدادَ کَلِماتِهِ، وَمَا أَحْصاهُ عِلْمُهُ، وَأَحاطَ بِهِ کِتابُهُ. اللّٰهُمَّ إِنِّی أُجَدِّدُ لَهُ فِی صَبِیحَةِ یَوْمِی هٰذَا وَمَا عِشْتُ مِنْ أَیَّامِی عَهْداً وَعَقْداً وَبَیْعَةً لَهُ فِی عُنُقِی لَا أَحُولُ عَنْها وَلَا أَزُولُ أَبَداً، اللّٰهُمَّ اجْعَلْنِی مِنْ أَنْصارِهِ وَأَعْوانِهِ، وَالذَّابِّینَ عَنْهُ، والْمُسارِعِینَ إِلَیْهِ فِی قَضاءِ حَوَائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلِینَ لِأَوامِرِهِ ، وَالْمُحامِینَ عَنْهُ، وَالسَّابِقِینَ إِلیٰ إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدِینَ بَیْنَ یَدَیْهِ؛ اللّٰهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنِی وَبَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذِی جَعَلْتَهُ عَلَیٰ عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً فَأَخْرِجْنِی مِنْ قَبْرِی مُؤْتَزِراً کَفَنِی، شاهِراً سَیْفِی، مُجَرِّداً قَناتِی، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدَّاعِی فِی الْحاضِرِ وَالْبادِی. اللّٰهُمَّ أَرِنِی الطَّلْعَةَ الرَّشِیدَةَ، وَالْغُرَّةَ الْحَمِیدَةَ، وَاکْحَُلْ ناظِرِی بِنَظْرَةٍ مِنِّی إِلَیْهِ، وَعَجِّلْ فَرَجَهُ، وَسَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وَأَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُکْ بِی مَحَجَّتَهُ، وَأَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ. وَاعْمُرِ اللّٰهُمَّ بِهِ بِلادَکَ، وَأَحْیِ بِهِ عِبادَکَ، فَإِنَّکَ قُلْتَ وَقَوْلُکَ الْحَقُّ:﴿ ظَهَرَ الْفَسٰادُ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِمٰا کَسَبَتْ أَیْدِی النّٰاسِ ﴾ ، فَأَظْهِرِ اللّٰهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمَّیٰ بِاسْمِ رَسُولِکَ، حَتَّیٰ لَایَظْفَرَ بِشَیْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ، وَیُحِقَّ الْحَقَّ وَیُحَقِّقَهُ؛ وَاجْعَلْهُ اللّٰهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ، وَناصِراً لِمَنْ لَایَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ، وَمُجَدِّداً لِمَا عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ، وَمُشَیِّداً لِمَا وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دِینِکَ وَسُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّی اللّٰهُ عَلَیْهِ وآلِهِ، وَاجْعَلْهُ اللّٰهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدِینَ. اللّٰهُمَّ وَسُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّی اللّٰهُ عَلَیْهِ وآلِهِ بِرُؤْیَتِهِ وَمَنْ تَبِعَهُ عَلَیٰ دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ . اللَّهُمَّ اکْشِفْ هٰذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هٰذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ، وَعَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعِیداً وَنَرَاهُ قَرِیباً، بِرَحْمَتِکَ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ...💚 الْعَجَلَ الْعَجَلَ یَا مَوْلایَ یَا صاحِبَ الزَّمانِ🌹 #امام_زمان #فلسطین https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7

🌹زیارتنامه امام حسن عسکری(علیه السلام) در روز پنجشنبه. 🌺. بسم الله الرحمن الرحیم 🌺 السَّلامُ عَلَيْكَ يَا وَلِىَّ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا حُجَّةَ اللّٰهِ وَخَالِصَتَهُ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا إِمَامَ الْمُؤْمِنِينَ، وَوَارِثَ الْمُرْسَلِينَ، وَحُجَّةَ رَبِّ الْعَالَمِينَ، صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْكَ وَعَلَىٰ آلِ بَيْتِكَ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ، يَا مَوْلاىَ يَا أَبا مُحَمَّدٍ الْحَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ، أَنَا مَوْلىً لَكَ وَلِآلِ بَيْتِكَ، وَهٰذَا يَوْمُكَ وَهُوَ يَوْمُ الْخَمِيسِ، وَأَنَا ضَيْفُكَ فِيهِ وَمُسْتَجِيرٌ بِكَ فِيهِ، فَأَحْسِنْ ضِيافَتِى وَإِجارَتِى بِحَقِّ آلِ بَيْتِكَ الطَّيِّبِينَ الطَاهِرِينَ....💚 #امام_زمان #اللهم_عجل_لولیک_الفرج https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7