eitaa logo
بانوی تراز
1.1هزار دنبال‌کننده
26.6هزار عکس
3.8هزار ویدیو
12 فایل
تنها گروه جهادی تخصص محور با حضور بانوان کنشگر اجتماعی در کشور..... @ciahkale ... ادمینمون هستن - ناشناسمون https://daigo.ir/secret/1326155415. . .
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹 قصه شب👇👇👇👇👇👇👇
دخیل دهم 🍃برگ ۵۵ فکر و خیال حوریه کمتر از مردان مرکز نیست. خیالاتی که حسابی دوره‌اش کردند و دارند گیجش می‌کنند. دو هفته پیش که صبوره آمده بود؛ حالش حسابی خوب بود و به خودش رسیده بود؛ اما شب قبل مادر می‌گفت دوباره سر فرهاد که با دوستانش به کیش رفته، با پرویز دعوایش شده است. مصطفی که گوشی تلفن را سر جایش می‌گذارد، به فکر می‌رود و با شنیدن صدای پای حوریه آهی می‌کشد. _ من کاری از دستم بر نمیاد و اینجا موندم. نمی‌دونم جوونا چرا دل به کار نمیدن .بیچاره دخترم گیر کرده دست یه شوهر تنبل و بیعار.اینطور که میگه، فکر کنم مردش معتاد هم شده و صداشو در نمیاره. _بهش بگین بره مرکز مشاوره‌ی شاهد. اونا کارشون کمک به خانواده‌های بنیاده. _ این مرد اگر حرف گوش می‌کرد، حرف پدر خودش را گوش می‌کرد که داره خرج زن و بچه‌ش رو میده. _ حالا شما بگین برن، اگه دومادتون معتاد باشه، حتماً دخترتون رو راهنمایی می‌کنن.مرکزشم سر خیابان کوه سنگیه. لبخندی خاکی کنج لب پیرمرد آشکار می‌شود دختر به تخریبچی سری می‌زند که دارد بسته‌های اطلاع رسانی بنیاد را که دیروز فرستاده‌اند، باز می‌کند و به بروشورهای آن می‌نگرد. بهادر ناخن‌های دست و پای پاشا را کوتاه می‌کند تا ببرنش حمام. حوریه که از اتاق بیرون می‌رود صدای تخریبچی را می‌شنود که دارد بروشور را برای پاشا می‌خواند و از امکانات آموزشی و مددکاری برای خانواده‌ها می‌گوید. حشمت همانطور که دارد ریشه به دار قالیش می‌زند؛ یکی دیگر از خاطرات استارتش را برای فرمانده تعریف می‌کند تا در وبلاگش بگذارد. _۱۰ روز وقت دارم که به این وبلاگ درب و داغونم برسم. قراره تو یه مسابقه‌ی وبلاگ نویسی شرکت کنم. _ به سلامتی. انشالله رتبهٔ اولم بدن به شما. مرد فکری می‌کند و می‌گوید:《 اگر برنده بشم، همه رو...》 حشمت به میان حرفش می‌دود و می‌گوید:《یه شام مشدی تو شاندیز دعوت می‌کنی.》 _ نه دیگه .میگم خانومم یه جعبه زولبیا بامیه براتون بخره. حشمت ریشه‌ی دیگری می‌زند و با خنده می‌گوید:《 به خانم وفایی گفتی که جایزه‌ش سفر به مشهده؟》 حوریه در مشهد است؛ اما خودش هم نمی‌داند که چطور شده است، که یک هفته‌ی تمام، به حرف حرم نرفته و فقط از جلوی باب رضا سلامی داده و زود رد شده است. می‌ترسید دنیا چنان درگیرش کند که مثل برادرش ،فقط سال یک بار پایش با آستانه برسد. صدای هم همه‌ی مردم در گوش حوریه است؛ اما در دلش غوغایی دیگر است، غوغایی از جنس رسول، آمنه،احسان و اکبر. صبح آمنه پشت تلفن گفته بود اکبر دارد از دل درد به خود می‌پیچد و ننه جان گفته به خاطر خوردن لواشک است و با چای نبات سرش را گرم کرده است. فردا باید بچه‌ها را می‌برد دکتر.نگاهش را دخیل می‌بندد به تاج‌های طلایی بالای ضریح. نماز زیارتش را می‌خواند و زود راه می‌افتد تا ساعت ویزیت درمانگاه را بپرسد. حمید هم دلسوز مادر شده و از دکتر برایش وقت گرفته است تا عکس‌های جدید پای مادر را که با صبوره گرفته بودند،نشانش بدهد. سفره‌ی افطار که جمع می‌شود، مادر با درد، پایش را دراز می‌کند. _ حمید گفت احتمال دارد هفته‌ی دیگه خریدار نصف دیگه‌ی پول رو بده . _دیگه باید بیفتم به جمع و جور کردن.انباری که کارهاش تمام شده. قالی‌ها رو باید بدیم قالیشویی. آشپزخونه هم کلی خرده کاری داره. تازه باید... _ یواش یواش حوریه. بزار یه بار دیگه هم آقا رسول و خونوادش بیان، بعد ریخت و قیافه‌ی خونه رو به هم بریز. _مادر الان واجب‌تر از همه چیز وضع بچه‌هاست. خودت دیدی که آمنه چقدر صورتش زرده. اول باید اونا رو ببرم دکتر. دختر که گوشی تلفن را برمی‌دارد، مادر می‌گوید:《راستی طاهره هم زنگ زده بود.》 _ خب چه خبرها ؟بهشته هنوز کلاس نویسندگی میره؟ _ آره، می‌گفت یه داستان نوشته تو روزنامه‌ی سبزوار چاپ شده. اما طفلی بچه‌ی سهیلا زردی گرفته و دو روز بستری بوده. زهرا کوچولو می‌آید جلوی چشم دختر، گرمای وجودش ناگهان در درونش می‌ریزد و غصه‌ی بیماری او هم، یک گوشه‌ی دیگر ذهنش را پُر می‌کند. شماره‌ی خانه‌ی رسول را می‌گیرد. احسان گوشی را بر می‌دارد ووتا حوریه را می‌شناسد،تلفن را به مادربزرگش می‌دهد. تا به پیرزن بفهماند که فردا ظهر می‌خواهد بچه‌ها را ببرد دکتر، جان به لب می‌شود. _اینا چیزیشون نیست عروس. بچه‌ان می‌رن تو کوچه هله هوله میخورن دل پیچه میگیرن. ظهر بهش یه جوشونده دادم.الانم حالش بهتره. رسول هم می‌گوید صبح مدیر تولیدی به خاطر غیبت دیروزش حسابی برایش توپ وتشر آمده و دیگر نمی‌تواند فردا هم، کارش را رها کند. حوریه می‌داند اگر بچه‌ها به امید یک مرد و پیرزن که خودشان هم بیمارند،بمانند؛هیچ یک از دردهایشان کم نمی‌شود. پس به آمنه می‌سپارد که فردا ظهر آماده باشند تا خودش برود سراغشان.
فردا ظهر که می‌شود، حوریه نمی‌داند با چه عجله‌ای برنامه‌ی کاری‌اش را مرتب می‌کند و به بهادری یادآوری می‌کند که نمونه‌ی خون غواص را به خاطر بالا رفتن سریع قندش، به موقع بگیرد و حواسش به مشدی باشد که دوباره تنهایی از تختش پایین نیاید و راه بیفتد.مرخصی‌اش را هم که از سامانی می‌گیرد راه می‌افتد طرف محله‌ی بازار سرشور.بازاری که روزگاری سر پرشوری داشت و حالا فقط با شنیدن نامش و دیدن خانه‌ی رسول ،در دل حوریه شور به راه می‌اندازد. ننه صفیه هنوز سر حرف خودش است. اما دختر مجبور است با زبان خوش و طوری که پیرزن نرنجد اجازه‌ی بردن بچه‌ها را بگیرد. آخرش هم وقتی پیرزن می‌بیند هنوز دل درد اکبر خوب نشده و دارد ناله می‌کند، رضایت می‌دهد. احسان اما برخلاف آمنه اصلاً نمی‌خواهد دنبال حوریه راه بیفتد. تا نوبتشان بشود،دکتر می‌گوید احتمالاً اکبر دچار عفونت انگلی شده و باید آزمایش بدهد. _دختر خانومم فشارش خیلی پایینه. احتمال کم خونی شدید داره. این دختر الان تو سن رشده؛باید حتماً تغذیه‌ی درست و حسابی داشته باشه. از بچه‌هاتون غافل نشین خانوم. این آقا کوچولو دو هفته س دل درد داره، تازه الان آوردینش دکتر! حوریه نمی‌دونه چه بهانه‌ای بتراشد ،فقط زود آمنه و اکبر را می‌برد داخل زیرزمین درمانگاه و آزمایشگاه .به زیر زمین که می‌رسند و به خیابان ،اکبر با آنکه دلش درد می‌کند،اما حواسش به مغازه‌هاست و مدام دست آمنه را می‌کشد. تا حوریه برایشان بستنی بخرد و بخواهند سوار تاکسی شوند؛ ناگهان تصمیم دختر عوض می‌شود. _بچه‌ها دوست دارین امشب بیاین خونه ما؟ اکبر چشم‌هایش را با شادی به طرف آمنه می‌چرخاند؛ و او نگاه مشتاقش را به حوریه می‌دوزد. _ آخه باید برم خونه غذا درست کنم. بعدشم ننه جون میگه دختر تا شوهر نکرده نباید تنهایی بره خونه‌ی کسی.عیدم وقتی خاله وجیهه اومد ما رو ببره خونش، نذاشت بریم. تا دختر به رسول تلفن کند و ماجرا را بگوید،آمنه دل توی دلش نیست و وقتی حوری تلفنش را با لبخند در جیبش می‌گذارد؛ دخترک می‌فهمد بعد از آن باید چه کسی را واسطه کند، تا پدرش حرفش را گوش کند. حوریه لب‌های خشکیده‌اش را تَر می‌کند و می‌پرسد:《 چی می‌خورین؟》صدای پیتزا گفتن بچه‌ها که بلند می‌شود؛ دختر لحظه‌ای فکر می‌کند که نزدیک‌ترین فست فود کجاست و راه می‌افتد. مادر با لذت به غذا خوردن بچه‌ها می‌نگرد و کاسه‌ی آش را می‌کشد جلویشان . _آش هم بخورین. این چیزها که خاصیت نداره. شما الآن باید حسابی غذا بخورین. اکبر با صداقت کودکانه‌اش، تکه‌ای دیگر از پیتزایش را برمی‌دارد و با دهان پُر می‌گوید:《 دوستم می‌گفت خوشمزس؛ اما باورم نمی‌شد. حالا شب میرم درِ خونشون میگم منم پیتزا خوردم، اونم از اون خوشمزه‌هاش.》 حوریه لبخند تلخی می‌زند و آمنه با خجالت غذایش را می‌جود. هنوز سفره را جمع نکرده‌اند؛ که اکبر دل دردش یادش رفته است و دارد شیرین زبانی می‌کند. آمنه هم از تنها خاله‌اش می‌گوید و اینکه دو دایی در طبس دارد و هنوز به خانه‌شان نرفته است. صدای زنگ در که بلند می‌شود، دخترک از جا می‌پرد و می‌گوید:《 حتماً باباس.》حوریه او را می‌فرستد تا در را باز کند و خودش ظرف‌ها را جمع می‌کند. آمنه که شتابان برمی‌گردد، به اکبر می‌گوید زود بلند شود. مادر روی سطلی را که از آش پُر کرده است ،کشک و نعناع داغ می‌ریزد و حوریه می‌رود دَم در. _چه زود اومدی، افطار کردی؟ بچه‌ها دلشان نمی‌خواهد بروند؛ اما مرد دست اکبر را می‌گیرد و بابت دکتر بردن آنها تشکر می‌کند. می‌خواهد راه بیفتد که مادر با سطل آش سر می‌رسد. آقا حشمت که هر روز روزه می‌گیرد، هوس آش کرده است. دختر فکر می‌کند باید به سامانی بگوید،دستور غذا ،کمی دستکاری شود که بهادری پیدایش می‌شود و می‌گوید:《 دیروز همین که رفتین، مددکار بنیاد بی‌خبر اومد سرکشی. همه از شما تعریف کردن، اونم هی با شوخی می‌گفت پس این فرشته‌ی نجات شما الان کجاست؟حالا خوبه بشارتی نبود؛ وگرنه حسابی از نبودنتون اوقات تلخی می‌کرد.》 دختر مطمئن است که اگر بشارتی هم بود؛ دیگر بهانه‌ای پیدا نمی‌کرد. بعد از ماجرای قادر حسابی حواسش را جمع کارش کرده بود؛ تا مشکلی پیش نیاید. مشکلی هم نبود. بعد از آن همه وسیله‌ی کهنه که در انباری خاک می‌خورد و صبوری بخشیده بود به همسایه‌ها و یا ریخته بود دور، فقط مانده بود حوریه کمدهای اتاق و آشپزخانه را جمع و جور کند که پُر وسایل خرده ریز بود. مادر هرچند به تمام چیزهایی که دخترها به عنوان دور انداختنی جمع کرده‌اند،دل بسته است ؛اما دیگر از همه چیز دل شکسته است. وقتی همسایگی حرم را از دست می‌دهد، دیگر بقیه‌ی چیزها برایش مهم نیست. اما برای حوریه هنوز مهم است که با جان و دل، به مشکل همه برسد و خودش را برای دیگران فدا کند.🍂 https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الهـی در این شب زیبـا یک ذهـن آرام یک تـن سـالـم یک خواب شیـرین یک خوشی از ته دل نصـیب دوستـان و عزیزانم بگـردان 😘 شبتون آرام فرداتون بر وفق مراد😍 https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
♡ تـــو را ساده دوست دارم، آسان و بی هیاهو تورا اندازه انگشتانی که هنوز کودکانه وقتِ شمردن کم می آورم دوست دارم...💕 https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣حیات از یک "دوستت دارم" شروع شد؛ آن هم از دهان تو ... و من تازه فهمیدم که روی زمین هم می شود نفس کشید ...💕 https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
🌱هر شب طوری گم میشوم در خیالت ... که برای پیدا " نشدنم " مژدگانی میدهم ...💞 شبت بخیر آرام جانم https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7 |‌‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‌‌‎‎‌‎‎‌‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‌‌‎‎‌‎‎‎‌‌‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‌‌‎‎‌‎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5837119619101361911.mp3
9.97M
من از پشت شب‌های بی خاطره ...💞 https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7 |‌‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‌‌‎‎‌‎‎‌‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‌‌‎‎‌‎‎‎‌‌‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‌‌‎‎‌‎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣عزیزترازجانم. امام زمانم ❣ 🌼 چه می‌شود که بگوید خدا به جبرائیل 🌼 بگو به حضرت مهـدی رسیده نوبت تو 🌼 تمام خواست ما از خدا فقط این است 🌼 ظهور یا فرج عاجل و سلامت تو💚 https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7 |‌‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‌‌‎‎‌‎‎‌‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‌‌‎‎‌‎‎‎‌‌‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‌‌‎‎‌‎
❣دعای عهد ❣ 🌹بسم الله الرحمن الرحیم 🌹 اللّٰهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظِیمِ، وَرَبَّ الْکُرْسِیِّ الرَّفِیعِ، وَرَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَمُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجِیلِ وَالزَّبُورِ، وَرَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَمُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ، وَرَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبِینَ وَالْأَنْبِیاءِ وَ الْمُرْسَلِینَ . اللّٰهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ بِوَجْهِکَ الْکَرِیمِ وَبِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنِیرِ وَمُلْکِکَ الْقَدِیمِ، یَا حَیُّ یَا قَیُّومُ، أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذِی أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمَاواتُ وَالْأَرَضُونَ، وَبِاسْمِکَ الَّذِی یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ، یَا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَیٍّ، وَیَا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَیٍّ، وَیَاحَیّاً حِینَ لَاحَیَّ، یَا مُحْیِیَ الْمَوْتیٰ، وَمُمِیتَ الْأَحْیاءِ، یَا حَیُّ لَاإِلٰهَ إِلّا أَنْتَ اللّٰهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِیَ الْمَهْدِیَّ الْقائِمَ بِأَمْرِکَ صَلَواتُ اللّٰهِ عَلَیْهِ وَعَلَیٰ آبائِهِ الطَّاهِرِینَ عَنْ جَمِیعِ الْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِناتِ فِی مَشارِقِ الْأَرْضِ وَمَغارِبِها، سَهْلِها وَجَبَلِها، وَبَرِّها وَبَحْرِها، وَعَنِّی وَعَنْ وَالِدَیَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ الله وَمِدادَ کَلِماتِهِ، وَمَا أَحْصاهُ عِلْمُهُ، وَأَحاطَ بِهِ کِتابُهُ. اللّٰهُمَّ إِنِّی أُجَدِّدُ لَهُ فِی صَبِیحَةِ یَوْمِی هٰذَا وَمَا عِشْتُ مِنْ أَیَّامِی عَهْداً وَعَقْداً وَبَیْعَةً لَهُ فِی عُنُقِی لَا أَحُولُ عَنْها وَلَا أَزُولُ أَبَداً، اللّٰهُمَّ اجْعَلْنِی مِنْ أَنْصارِهِ وَأَعْوانِهِ، وَالذَّابِّینَ عَنْهُ، والْمُسارِعِینَ إِلَیْهِ فِی قَضاءِ حَوَائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلِینَ لِأَوامِرِهِ ، وَالْمُحامِینَ عَنْهُ، وَالسَّابِقِینَ إِلیٰ إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدِینَ بَیْنَ یَدَیْهِ؛ اللّٰهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنِی وَبَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذِی جَعَلْتَهُ عَلَیٰ عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً فَأَخْرِجْنِی مِنْ قَبْرِی مُؤْتَزِراً کَفَنِی، شاهِراً سَیْفِی، مُجَرِّداً قَناتِی، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدَّاعِی فِی الْحاضِرِ وَالْبادِی. اللّٰهُمَّ أَرِنِی الطَّلْعَةَ الرَّشِیدَةَ، وَالْغُرَّةَ الْحَمِیدَةَ، وَاکْحَُلْ ناظِرِی بِنَظْرَةٍ مِنِّی إِلَیْهِ، وَعَجِّلْ فَرَجَهُ، وَسَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وَأَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُکْ بِی مَحَجَّتَهُ، وَأَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ. وَاعْمُرِ اللّٰهُمَّ بِهِ بِلادَکَ، وَأَحْیِ بِهِ عِبادَکَ، فَإِنَّکَ قُلْتَ وَقَوْلُکَ الْحَقُّ:﴿ ظَهَرَ الْفَسٰادُ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِمٰا کَسَبَتْ أَیْدِی النّٰاسِ ﴾ ، فَأَظْهِرِ اللّٰهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمَّیٰ بِاسْمِ رَسُولِکَ، حَتَّیٰ لَایَظْفَرَ بِشَیْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ، وَیُحِقَّ الْحَقَّ وَیُحَقِّقَهُ؛ وَاجْعَلْهُ اللّٰهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ، وَناصِراً لِمَنْ لَایَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ، وَمُجَدِّداً لِمَا عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ، وَمُشَیِّداً لِمَا وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دِینِکَ وَسُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّی اللّٰهُ عَلَیْهِ وآلِهِ، وَاجْعَلْهُ اللّٰهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدِینَ. اللّٰهُمَّ وَسُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّی اللّٰهُ عَلَیْهِ وآلِهِ بِرُؤْیَتِهِ وَمَنْ تَبِعَهُ عَلَیٰ دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ . اللَّهُمَّ اکْشِفْ هٰذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هٰذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ، وَعَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعِیداً وَنَرَاهُ قَرِیباً، بِرَحْمَتِکَ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ...💚 الْعَجَلَ الْعَجَلَ یَا مَوْلایَ یَا صاحِبَ الزَّمانِ🌹 https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
☘☘☘ زیارتنامه امام زین العابدین امام باقر امام صادق(علیهم السلام) در روز سه شنبه 🍀. بسم الله الرحمن الرحیم. 🍀 السَّلامُ عَلَيْكُمْ يَا خُزَّانَ عِلْمِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكُمْ يَا تَرَاجِمَةَ وَحْىِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكُمْ يَا أَئِمَّةَ الْهُدَىٰ، السَّلامُ عَلَيْكُمْ يَا أَعْلامَ التُّقىٰ، السَّلامُ عَلَيْكُمْ يَا أَوْلادَ رَسُولِ اللّٰهِ، أَنَا عَارِفٌ بِحَقِّكُمْ، مُسْتَبْصِرٌ بِشَأْنِكُمْ، مُعادٍ لِأَعْدائِكُمْ، مُوَالٍ لِأَوْلِيَائِكُمْ، بِأَبِى أَنْتُمْ وَأُمِّى، صَلَواتُ اللّٰهِ عَلَيْكُمْ . اللّٰهُمَّ إِنِّى أَتَوالىٰ آخِرَهُمْ كَمَا تَوالَيْتُ أَوَّلَهُمْ، وَأَبْرَأُ مِنْ كُلِّ وَلِيجَةٍ دُونَهُمْ، وَأَكْفُرُ بِالْجِبْتِ وَالطَّاغُوتِ وَاللَّاتِ وَالْعُزَّىٰ . صَلَوَاتُ اللّٰهِ عَلَيْكُمْ يَا مَوالِىَّ وَرَحْمَةُ اللّٰهِ وَبَرَكاتُهُ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا سَيِّدَ الْعَابِدِينَ وَسُلالَةَ الْوَصِيِّينَ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا بَاقِرَ عِلْمِ النَّبِيِّينَ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا صَادِقاً مُصَدَّقاً فِى الْقَوْلِ وَالْفِعْلِ، يَا مَوالِىَّ هٰذَا يَوْمُكُمْ وَهُوَ يَوْمُ الثُّلَثَاءِ، وَأَنَا فِيهِ ضَيْفٌ لَكُمْ وَمُسْتَجِيرٌ بِكُمْ، فَأَضِيفُونِى وَأَجِيرُونِى بِمَنْزِلَةِ اللّٰهِ عِنْدَكُمْ وَآلِ بَيْتِكُمُ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ.....❤️ ❤️ بانوی تراز👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃دمی با قرآن 💠 وَذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغَاضِبًا فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ فَنَادَىٰ فِي الظُّلُمَاتِ أَنْ لَا إِلَٰهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ 💠 و «ذوالنون» را [ياد كن‌] آنگاه كه خشمگين رفت و پنداشت كه ما هرگز بر او قدرتى نداريم، تا در [دل‌] تاريكيها ندا درداد كه: «معبودى جز تو نيست، منزّهى تو، راستى كه من از ستمكاران بودم.»💚 https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
🍃حدیث روز امیرالمومنین امام علی عليه السلام میفرمایند : 🌱 اگر خواهان نجات هستيد، غفلت و سرگرمى را دور افكنيد و به كوشش و جدّيت چنگ زنيد💚 https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
🍃برگی از نهج البلاغه و درود خدا براوفرمود (ع): بر بهترين كسان اين امت هم از عذاب خداى ايمن مباش، زيرا خداى تعالى مى فرمايد: «از مكر خداوند جز زيانكاران ايمن نيستند»  و بر بدترين كسان اين امت، از رحمت خداوند مأيوس مباش كه خداى تعالى فرموده است: «هر آينه از رحمت خدا جز كافران نوميد نگردند».💚   https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 داستانک مرد بیسوادی قرآن می خواند ولی معنی قرآن را نمی فهمید. روزی پسرش از او پرسید: چه فایده ای دارد قرآن می خوانی، بدون اینکه معنی آن را بفهمی؟ پدر گفت: پسرم! سبدی بگیر و از آب دریا پرکن و برایم بیاور. پسر گفت: غیر ممکن است که آب در سبد باقی بماند... پدر گفت: امتحان کن پسرم!!! پسر سبدی که در آن زغال می گذاشتند،گرفت و به طرف دریا رفت. سبد را زیر آب زد و به سرعت به طرف پدرش دوید ولی همه آبها از سبد ریخت و هیچ آبی در سبد باقی نماند،،، پسر به پدرش گفت؛ که هیچ فایده ای ندارد. پدرش گفت: دوباره امتحان کن پسرم! پسر دوباره امتحان کرد ولی موفق نشد که آب را برای پدر بیاورد. برای بار سوم و چهارم هم امتحان کرد تا اینکه خسته شد و به پدرش گفت؛ که غیر ممکن است!!! پدر با لبخند به پسرش گفت: سبد قبلا چطور بود؟ پسرک متوجه شد،سبد که از باقیمانده های زغال، کثیف و سیاه بود، الان کاملاً پاک و تمیز شده است... پدر گفت: این حداقل کاری است که قرآن برای قلبت انجام می دهد!❤️ https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
چطور دارچین اصل بخریم؟🤔 موقع خرید دارچین دقت کنید که حتما دارچین اصل ( سیلان ) بخرید نه دارچین چینی به نام کاسیا☝🏻 در دارچین سیلان و کاسیا ترکیبی گیاهی به نام کومارین وجود دارد که میزان آن در دارچین کاسیا بیشتر است ! کومارین هنگامی که در مقادیر زیاد مصرف شود، می‌تواند سمی باشد و سیستم عصبی و کبد را تحت تاثیر قرار دهد !🍃 ‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌ 🍏 https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷ســــــلام 🌸 صبحتون بخیـر 🌷امـیدوارم 🌸صبح بهاری شما 🌷پر از زیبایی و امیـد 🌸و دلتون سرشار از 🌷مهـر و شـور زندگی باشه 🌸امیـدوارم روزتون 🌷از بهترین و قشنگترین 🌸لحظات و موفقیت ها‌ لبریز باشه https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
زندگی نیست ؛ممات است؛تو را کم دارد دیدنت ارزش آواره شدن هم دارد... وعده ما هر هفته سه شنبه ها ساعت ۵:۳۰صبح بلوارپیامبراعظم عمود۱۵ به طرف میعادگاه عاشقان مسجد مقدس جمکران.. تا پای جان هستیم بر آن عهد که بستیم .. ❤️ بانوی تراز👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7