🗞⚽️روزنامههای ورزشی سهشنبه ۲۵ اردیبهشت🍃
#صرفأ_جهت_اطلاع
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
🌻قصه گو قصه می گوید..❤️
#قصه_کودک
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
@nightstory57.mp3
12.46M
🍃منآرایشگاهنمیرم
༺◍⃟👧🏻🧒🏻჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
#شب_بخیر_کوچولو
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
🌹دخیل دهم
🍃برگ ۵۵
همهی آن مردان به خاطر تو و دیگرانی چون تو، دل به دریای وصال زده ؛و کوسهها سد راهشان شده بودند.همان کوسههایی که بهجت خانوم میگفت خواهرش سالها بعد جنگ، روزها و روزها لب شط ایستاده و عکس پسرش را به آنها نشان داده است تا شاید بتواند ردی از او بگیرد.به این امید که شاید کوسهای در میان دریای مواج، جسد پسرش را که آب برده بود، دیده باشد. شاید کوسهای هوس کرده باشد دهانش را برای قهرمان او باز کند و شجاعتش را ببلعد.
تو هم، باید مثل غواص، دل به دریا میزدی و با کوسهها در میافتادی. تو هم باید برای بقیه دل میسوزاندی و خسته نمیشدی. حتی باید برای تابلو فرش حشمت که حاشيهی آخرش تمام شده بود، دل میسوزاندی و...》
حوریه با دلسوزی بالای سر حشمت و قالیچهاش میایستد و تا دهان باز میکند چیزی بگوید؛ فرمانده متوجه وی میشود و به سکوت دعوتش میکند. وقتی دختر چشمش به حشمت و چشمان بستهاش میافتد؛ فقط حس میکند قلبش یک آن، از کار میافتدو بعد با شدت بیشتری شروع به کوبیدن میکند. هنوز صدای نفس کشیدن های منظم حشمت میآید. دختر خیالش راحت میشود. سریع روی صندلی مینشیند و لبخند شادی تمام صورتش را میپوشاند. فرمانده روی تختش نیم خیز میشود و سرکی میکشد. دختر بلند میشود، دستی به قالیچه میکشد و بیرون میرود.
ساعت ملاقات که میشود، تا همسر حشمت سر برسد؛ حوریه اول از همه به دیدن او میرود. مرد چهرهاش خندان است و دارد خوابی را که دیده، برای فرمانده تعریف میکند. _بعد چند سال تونستم یه ساعت بخوابم. باورت میشه؟
این بندهی خدا تا صبح با اون حالش ریشه زده؛کاش میتونست، یکم بخوابه. رو کردم طرف حرم و از ته دل آرزو کردم بتونی بخوابی.
زن نگاه پُر از ستایش خدا به فرمانده میدوزد.
_ خوش به سعادتتون. تا به آقا امام رضا متوسل شدین، زودی دعاتون قبول شده.
_مؤمن پس چرا تا حالا دعا نکرده بودی پلک هام بیاد روی هم؟
_خواست خداست دیگه آقا حشمت. مثل اینکه تا وقتش نرسه، قرار نیست کسی حاجت روا بشه.
همسر حشمت هم حاجت روا شده و قلبش از خوشحالی لبریز است که ریشهها را قیچی میزند؛ تا قالیچه را برای پرداخت و قاب کردن ببرد.
_تا قابش آماده بشه، با داداشم میام و شب تولد امام حسن میبرمت پابوس آقا .همین که تونستی یه ساعت تمام بخوابی ،معجزه س.
معجزه در راه است. معجزه آن است که دختر عزیز تلفن میکند و میگوید دعاهای مادرش جواب داده و پدر عزیزش به هوش آمده است.حوریه اول از همه خبر را برای غواص میبرد که هر روز نگاهش به تخت خالی عزیز است ؛عزیزی که چشمش هیچ وقت صورت درهم پیچیدهی او را نمیبیند.
تا حوریه جواب آزمایش بچهها را بگیرد،نه چیزی میبیند و نه چیزی میشنود؛تا اینکه دوباره کلی ناسزا از دکتر درمانگاه میشنود، که چرا مواظب بچههایش نیست .داروها را که میگیرد ؛یک جعبه هم زولبیا بامیه میخرد و راه میافتد طرف محله بازار سرشور.
احسان در را برایش باز میکند نگاهش مهربان نیست، اما خشمی هم در آن دیده نمیشود. انگار پیتزایی که آن روز برای او خریده و سپرده و آمنه به دستش بدهد؛ کار خودش را کرده است. پیرزن همانطور که به پشتی تکیه داده، خوابش برده است. آمنه در آشپزخانه مشغول است و نمیداند چطور باید شیر برنج درست کند تا حسابی جا بیفتد.
_ننه جون دندون نداره، همش میگه یا آش درست کن یا اشکنه؛ اما بچهها دوست ندارن .اونام همش میگن ماکارونی میخوایم. یکی دو بار درست کردم، خیلی بد شد. ننه جونم هی غُر زد که چرا همه چی رو قاطی پاتی کردم و اون گشنه مونده.
حوریه شیر برنج را هم میزند و میگوید:《 یه روز خودم براتون ماکارونی میپزم و میارم.》دختر در شکستهی یخچال را با احتیاط باز میکند. نگاهی به جای یخی میاندازد و چیزی پیدا نمیکند تا کنار شیر برنج درست کند.
_حلوا دوست داری آمنه ؟
_آره اما بلد نیستم.
تا احسان برود و از نانوایی نیم کیلو آرد بخرد، حوریه دستور درست کردن حلوا را که عادله یادش داده است؛ در ذهنش مرور میکند و تا رسول بیاید سفره رنگارنگی پهن میکند.
ننه صفیه قاشق شیربرنج به دهان میبرد و بی مقدمه میگوید:《 عروس پس کی قراره برای همیشه بیای اینجا؟》 حوریه نان در دستش میماند و نمیداند جواب پیرزن را چه بدهد. نمیداند چطور میتواند با آن همه دل مشغولی که در خانهی خودشان و مرکز دارد، به خانوادهی رسول هم برسد.
_آقا رسول،یه کم بیشتر مواظب خورو و خوراک بچهها باش. دکتر کلی براشون دوا نوشته. سپردم آمنه همه رو سروقت بده به اکبر. هفتهی بعد دوباره باید آزمایش بده،تا دکتر ببینه داروها اثر کرده یا نه.
مرد تا میبیند مادرش به خیاط میرود، آرام میگوید:《همش تقصیر منه. یه کار ثابت ندارم. از وقتی اومدیم مشهد چند بار از سر این کار رفتم سر اون کار. زنم که به رحمت خدا رفت؛این بچهها هم همین طور آوره مونده بودن.
ننهام اومد که مثلاً به اینا برسه،اما خودش ناخوشه و چشمش درست نمیبینه .》تا حوریه با دلسوزی به رسول نگاه کند، مرد زل میزند به چشمهای حوریه.
_ تو که بیای ننه دوباره میره خارزار پیش داداش عبدالکریم. اون وقت ما میمونیم و بچهها.
نگاه رسول،مثل لبش و دلش میخندد و خنده را به صورت حوریه هم میآورد. پیرزن در اتاق را باز میکند.دامن پیراهنش را صاف میکند و دست به دیوار میآید و مینشیند کنار دختر.
_تو این همه کار میکنی، چقده حقوق میگیری ننه؟
تا حوریه زبان باز کند، رسول سرخ میشود و میگوید:《 ننه این چه حرفیه که میپرسی ؟》
_آخه ننه جون این عروس که صبح تا شب نیست، پس کی قراره به بچهها برسه؟ به زهره سپرده بودم یکی رو پیدا کنی که برای این بچهها مادری کنه.
رسول سرختر میشود و سرش را محکم با دست فشار میدهد و میگوید:《 این ننه ی ما خیلی ساده س.هیچی تو دلش نمیمونه.》دختر لحظهای وا میرود،اما وقتی میبیند پیرزن با مهربانی ظرف هندوانه را میکشد جلوی رویش میگوید:《 خدا سعادت بده، نمیذارم بچهها غصهی چیزی رو بخورن.》تا احسان رویش از تلویزیون میگیرد و به حوریه نگاه میکند، اکبر هندوانهی او را از بشقابش کش میرود.
حوریه همان سه باری که به خانهی رسول رفته است؛ حساب زندگی آنها دستش آمده است. بعد از تمیز کردن خانهی مادرش،باید بیفتد به شستن وسایل خانهی رسول. باید پول روی پول بگذارد و اول یک یخچال نو بخرد با کلی ظرف و وسیله که در آشپزخانهی کوچک آمنه پیدا نمیشود.
تا به خانه برسد هنوز دارد با خودش کلنجار میرود که چطور به همه برسد، تا کسی از او نرنجد و کم نیاورد.
_ تنها موندی مادر!
_ اول و آخرش، کار من تنها موندنه. دیگه باید کم کم عادت کنم. عصری عمه خانومت اومد پیشم و یکم دلم باز شد.تو اون خونه و محل غریب که بریم دیگه هیچکس نیست به دادمون برسه.
حوریه کلافه است؛ هنوز دارد به حرف ننه صفیه فکر میکند و اینکه چطور خودش را چند قسمت کند تا به همهی کارها برسد. تلفن هم که زنگ میزند، سردرد کلافهترش کرده است و اصلاً سراغش نمیرود. میگذارد مادر با حمید گپ بزند و او هم تا سحر کمی بخوابد.
_بیداری ؟
سرش را که از زیر ملافه بیرون میآورد، مادر میگوید:《 داداش حمیدت میگه حالا که صاحبخونه اونا رو جواب کرده و تو هم میخوای بری سر خونه زندگیت.اونام تا وقتی خونشون رو تحویل بدن، بیان پیش من. تو چی میگی؟》 چه دارد که بگوید. لااقل هم مادر از تنهایی در میاد و هم دیگر لازم نبود، حمید اجاره بدهد.شاید آنطور خیالش کمی راحت میشد و شبها راحتتر سر بر روی بالش میگذاشت.
《 خواب از تو فرار میکند؛ و تو تا سحر با تمام سردرد و فکر و خیالت به دنبالش میدوی. اما چیزی دستگیرت نمیشود و دستانِ چشمهایت خالی از خواب، در هم گره میکند و باز و بسته میشود.نسیم دعای سحر که از میان رادیوی کوچکتان به میان خانه میوزد، دست از تعقیب و گریز میکشی و در میان رختخوابت مینشینی.》
آقا وحید هم مینشیند. از خستگی روی نیمکت راهرو ،کنار درِ اتاق عمران مینشیند.پیرمرد باز دارد از رفتن حرف میزند.بعد از سید رضا آرام و گوشهگیر شده است و دیگر صدای شوخی و خندههایش در میان اتاق، راهرو، حیاط،طبقهی اول و دوم و حتی زیرزمین نمیچرخد. حس و حال زندگی و شادابی عمران همراه با کفنش دفع شده است و تنها دلخوشیاش حرف زدن با نصرت است که همیشه با گوشهای سنگینش خواب است.حوریه که از اتاق بیرون میآید؛ وحید با لگن به اتاق پیرمردها میرود و در را میبندد.
تمام درهای دنیا به روی حوریه بسته شده است. ننه مریض شده و کنج او خانه خوابیده است و از طرفی دیگر مادر زهره از شوهرش طلاق گرفته و به سراغ پیرزن آمده است تا بتواند او هم سهمی از پول بنیاد شهید را صاحب شود.ننه صفیه از اینکه عروسش، بچههایش را رها کرده و بعد از شهادت عبدالحسین ازدواج کرده است؛ دل خوشی از او ندارد.زن به سراغ دخترهایش میرود؛ و زهره را راضی میکند به دادش برسد. زهره هم به دامان حوریه آویزان میشود تا ننه صفیه را راضی کند برای انجام کارهای اداری مادرش به بنیاد برود، که نمیرود .
خریدار خانهی قدیمی پولشان را نمیدهد و صاحبِ خانهای که در محله جلالیه نشان کردهاند؛ مهلت ۲۰ روزه برای فراهم کردن پول را بهانه کرده و دارد آنجا را به دیگری میفروشد. مادر هم مدام به حوریه یادآوری میکند خرید وسایل برای خانهی خودش را فراموش نکند. حوریه آخرش سه روز مرخصی میگیرد که برای مرکز نمیرود. سه روزی که حتی وقت نمیکند از کنار حرم رد شود و جلوی باب الرضا،دعایی بخواند.
سه روز با زبان روزه، در میان ادارهها و بنگاه و بازار چرخیدن تنبیه خوبی برای دختر است تا بتواند به تمام کارهای عقب ماندهاش برسد. بتواند شناسنامهی خودش و رسول را از محضر بگیرد. بتواند دوباره اکبر را برای آزمایش ببرد.🍂
#قصه_شب
#دخیل_عشق
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
🌸دراین شب زیبـای بهاری
🌸از خـــ💗ـــدا میخـواهم
🌸هر ستاره ای آمینی باشد
🌸بـرای آرزوهـای قشنگتون
🌸شبتون غرق در عطر بهار
🌸به امید فردایی پر از بهترینها
#بانوی_تراز
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
چه کسی گفت که مستی
فقط از جام شراب است
من ز میخانهی چشمان تو
هر لحظه خرابم👀♥️|
#داستان_چشمانت
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
هرچه
هستی
جانِ
ما
قربانِ
توست...♥️
#نگار_من
#دورت_بگردم
|https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
می خواهمت
چنانکه شب خسته خواب را
می جویمت
چنانکه لب تشنه آب را..💕
شبت بخیر ماه مهربان من
#دلبر_ناب_دلم
#الهی_بمونی_برام
|https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
VID_20230416_214630_155.mp4_۱۶۰۴۲۰۲۳.mp3
1.17M
هیچوقت برای فهمیده شدن فریاد نزنید
آنکه شما رو بفهمد " صدایِ سکوتتان را بهتر می شنود...❤️
#شباهنگ
#حس_خوب_آرامش
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
❣آرامش قلبم امام زمانم ❣
سلام ای صاحب دنیا کجایی؟
🌷 گل نرگس بگو مولا کجایی؟
جهان دلتنگ رویت گشته بنگرتو ای روشنگر شبها کجایی؟💚
#سلام_عزیزجانم
#امام_زمانم
#بانوی_تراز
|https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
❣دعای عهد ❣
🌹بسم الله الرحمن الرحیم 🌹
اللّٰهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظِیمِ، وَرَبَّ الْکُرْسِیِّ الرَّفِیعِ، وَرَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَمُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجِیلِ وَالزَّبُورِ، وَرَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَمُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ، وَرَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبِینَ وَالْأَنْبِیاءِ وَ الْمُرْسَلِینَ .
اللّٰهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ بِوَجْهِکَ الْکَرِیمِ وَبِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنِیرِ وَمُلْکِکَ الْقَدِیمِ، یَا حَیُّ یَا قَیُّومُ، أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذِی أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمَاواتُ وَالْأَرَضُونَ، وَبِاسْمِکَ الَّذِی یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ، یَا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَیٍّ، وَیَا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَیٍّ، وَیَاحَیّاً حِینَ لَاحَیَّ، یَا مُحْیِیَ الْمَوْتیٰ، وَمُمِیتَ الْأَحْیاءِ، یَا حَیُّ لَاإِلٰهَ إِلّا أَنْتَ
اللّٰهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِیَ الْمَهْدِیَّ الْقائِمَ بِأَمْرِکَ صَلَواتُ اللّٰهِ عَلَیْهِ وَعَلَیٰ آبائِهِ الطَّاهِرِینَ عَنْ جَمِیعِ الْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِناتِ فِی مَشارِقِ الْأَرْضِ وَمَغارِبِها، سَهْلِها وَجَبَلِها، وَبَرِّها وَبَحْرِها، وَعَنِّی وَعَنْ وَالِدَیَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ الله
وَمِدادَ کَلِماتِهِ، وَمَا أَحْصاهُ عِلْمُهُ، وَأَحاطَ بِهِ کِتابُهُ.
اللّٰهُمَّ إِنِّی أُجَدِّدُ لَهُ فِی صَبِیحَةِ یَوْمِی هٰذَا وَمَا عِشْتُ مِنْ أَیَّامِی عَهْداً وَعَقْداً وَبَیْعَةً لَهُ فِی عُنُقِی لَا أَحُولُ عَنْها وَلَا أَزُولُ أَبَداً، اللّٰهُمَّ اجْعَلْنِی مِنْ أَنْصارِهِ وَأَعْوانِهِ، وَالذَّابِّینَ عَنْهُ، والْمُسارِعِینَ إِلَیْهِ فِی قَضاءِ حَوَائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلِینَ لِأَوامِرِهِ
، وَالْمُحامِینَ عَنْهُ، وَالسَّابِقِینَ إِلیٰ إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدِینَ بَیْنَ یَدَیْهِ؛
اللّٰهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنِی وَبَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذِی جَعَلْتَهُ عَلَیٰ عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً فَأَخْرِجْنِی مِنْ قَبْرِی مُؤْتَزِراً کَفَنِی، شاهِراً سَیْفِی، مُجَرِّداً قَناتِی، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدَّاعِی فِی الْحاضِرِ وَالْبادِی. اللّٰهُمَّ أَرِنِی الطَّلْعَةَ الرَّشِیدَةَ، وَالْغُرَّةَ الْحَمِیدَةَ، وَاکْحَُلْ
ناظِرِی بِنَظْرَةٍ مِنِّی إِلَیْهِ، وَعَجِّلْ فَرَجَهُ، وَسَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وَأَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُکْ بِی مَحَجَّتَهُ، وَأَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ.
وَاعْمُرِ اللّٰهُمَّ بِهِ بِلادَکَ، وَأَحْیِ بِهِ عِبادَکَ، فَإِنَّکَ قُلْتَ وَقَوْلُکَ الْحَقُّ:﴿ ظَهَرَ الْفَسٰادُ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِمٰا کَسَبَتْ أَیْدِی النّٰاسِ ﴾ ، فَأَظْهِرِ اللّٰهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمَّیٰ بِاسْمِ رَسُولِکَ، حَتَّیٰ لَایَظْفَرَ بِشَیْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ،
وَیُحِقَّ الْحَقَّ وَیُحَقِّقَهُ؛
وَاجْعَلْهُ اللّٰهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ، وَناصِراً لِمَنْ لَایَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ، وَمُجَدِّداً لِمَا عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ، وَمُشَیِّداً لِمَا وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دِینِکَ وَسُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّی اللّٰهُ عَلَیْهِ وآلِهِ، وَاجْعَلْهُ اللّٰهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدِینَ.
اللّٰهُمَّ وَسُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّی اللّٰهُ عَلَیْهِ وآلِهِ بِرُؤْیَتِهِ وَمَنْ تَبِعَهُ عَلَیٰ دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ . اللَّهُمَّ اکْشِفْ هٰذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هٰذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ، وَعَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعِیداً وَنَرَاهُ قَرِیباً، بِرَحْمَتِکَ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ...💚
الْعَجَلَ الْعَجَلَ یَا مَوْلایَ یَا صاحِبَ الزَّمانِ🌹
#امام_زمان
#فلسطین
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
🌸 زیارتنامه امام موسی کاظم؛ امام رضا؛ امام جواد؛ امام هادی( علیهم السلام) در روز چهارشنبه
🌺 بسمالله الرحمن الرحیم. 🌺
السَّلامُ عَلَيْكُمْ يَا أَوْلِيَاءَاللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكُمْ يَا حُجَجَ اللّٰهِ،
السَّلامُ عَلَيْكُمْ يَا نُورَ اللّٰهِ فِى ظُلُمَاتِ الْأَرْضِ، السَّلامُ عَلَيْكُمْ، صَلَواتُ اللّٰهِ عَلَيْكُمْ وَعَلَىٰ آلِ بَيْتِكُمُ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ،
بِأَبِى أَنْتُمْ وَأُمِّى، لَقَدْ عَبَدْتُمُ اللّٰهَ مُخْلِصِينَ، وَجَاهَدْتُمْ فِى اللّٰهِ حَقَّ جِهَادِهِ حَتَّىٰ أَتاكُمُ الْيَقِينُ،
فَلَعَنَ اللّٰهُ أَعْداءَكُمْ مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ أَجْمَعِينَ، وَأَنَا أَبْرَأُ إِلَى اللّٰهِ وَ إِلَيْكُمْ مِنْهُمْ، يَا مَوْلاىَ يَا أَبا إِبْراهِيمَ مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ، يَا مَوْلاىَ يَا أَبَا الْحَسَنِ عَلِىَّ بْنَ مُوسىٰ، يَا مَوْلاىَ يَا أبا جَعْفَرٍ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ، يَا مَوْلاىَ يَا أَبَا الْحَسَنِ عَلِىَّ بْنَ مُحَمَّدٍ، أَنَا مَوْلىً لَكُمْ، مُؤْمِنٌ بِسِرِّكُمْ وَجَهْرِكُمْ، مُتَضَيِّفٌ بِكُمْ فِى يَوْمِكُمْ هٰذَا وَهُوَ يَوْمُ الْأَرْبَعاءِ، وَمُسْتَجِيرٌ بِكُمْ،
فَأَضِيفُونِى وَأَجِيرُونِى بِآلِ بَيْتِكُمُ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ......💚
#طوفان_الاقصی
#غزه
#امام_زمان
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
🎥جرعهای از زلال قرآن
📖سوره مبارکه تین و علق ، آیات٧و٨و١
💠 فَمَا يُكَذِّبُكَ بَعْدُ بِالدِّينِ(٧)
أَلَيْسَ اللَّهُ بِأَحْكَمِ الْحَاكِمِينَ(٨)
💠پس چه چیز تو را بعد [از این] به تکذیب جزا وا میدارد (٧)
آیا خدا نیکوترین داوران نیست (٨) 💚
#امام_زمان
#سوره_تین_آیات۷و۸
#بانوی_تراز
|https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7