eitaa logo
بانوی تراز
1.2هزار دنبال‌کننده
27.6هزار عکس
3.9هزار ویدیو
13 فایل
تنها گروه جهادی تخصص محور با حضور بانوان کنشگر اجتماعی در کشور..... @ciahkale ... ادمینمون هستن - ناشناسمون https://daigo.ir/secret/1326155415. . .
مشاهده در ایتا
دانلود
🍈خواص توت سفید: 😀پیشگیری از سرطان 🔸افزایش طول عمر(رزوراترول) 🔸تصفیه خون 🔸دوست کلیه ها 🔸درمان یبوست 🔸رفع کمخونی 🔸رفع حساسیت بهاره(ویتامینC) 🍏 https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
🍃🍃اگر به سمت هدفی مشخص، حرکت کردی ولی بعداز مدتی اون رادست نیافتنی دیدی، هدفت را تغییر نده، گام هات را تغییر بده.🌺🍃 سلام دوستان نازنینم صبحتون بخیر 😍 https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ببین حوالی چپ سینه من جای قلبی که همه دارند،      تویی می تپد ..."💕 https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
❣بگیر دست مرا تا تب تو را بسرایم تو را تپنده‌تر از نبض واژه‌ها بسرایم نپرس تازه چه داری که هر دقیقه که هر آن بگیر دست مرا و بخواه تا بسرایم ...!❤️ https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
♡♡♡ "صبح" آمده تو کنار دستهای من عطر نفسهایت در دلم چشمهایت سبزینه حیات و "آفتابی" که دلم را به بودنت گرم می کند ...💕 سلام جانانم صبحت بخیر 😘 مراقب خودت باش https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 قصه شب👇👇👇👇👇👇👇
🌹دخیل یازدهم 🍃برگ ۵۸ دختر وسط آن همه کار می‌ماند چه کار کند.پسرها سر و صدا می‌کنند و دوباره خورده‌های شیرینی را روی زمین می‌ریزند. آمنه را مأمور پاک کردن برنج و خلال کردن سیب زمینی می‌کند و به رسول می‌گوید سبزی پاک کند.مرد بلد نیست حتی به سبزی دست بزند. آمنه دست به کار می‌شود و یک چشمش به پدرش می‌ماند که دارد ناشیانه سبزی‌ها را پاک می‌کند. حوریه حنا را به میان موهای سفید و حنایی پیرزن می‌کشد و موهایش را می‌بندد. پیرزن چشمش به رسول مانده که عروس نیامده ،مجبورش کرده کارهای خانه را انجام بدهد. _ مگه مرد سبزی پاک می‌کنه؟ پاشو برو حموم رو آتیش کن. رسول بلند می‌شود و آبگرمکن را که در حمام گوشه‌ی حیاط است ،روشن می‌کند. حوریه به ساقه‌های جعفری که مرد پاک کرده است، نگاه می‌کند و دوباره به آشپزخانه می‌رود. بوی خوش ریحان و شوید در خانه می‌پیچد و رسول تندتر سبزی‌ها را پاک می‌کند و حواسش به پسرهاست که تلویزیون نگاه می‌کنند و به سر و کله‌ی هم می‌کوبند و به سر و کله‌ی تلویزیون. _ بابا پس کی یه تلویزیون رنگی می‌خری؟ این همش خرابه. _از اون بزرگاش بخری ها بابا. بچه‌ها زل زده‌اند به دهان رسول و او نمی‌داند چه جوابی باید به آنها بدهد. حوریه که می‌بیند مرد جوابی برای پسرها ندارد، می‌گوید تا موهای ننه رنگ بگیرد، پسرها بروند حمام. پشت سرشان که ننه می‌رود حمام، حوریه به کوه لباس‌های کثیفی که گوشه‌ی حیاط جمع شده است، نگاه می‌کند و به دست‌هایش.بوی خوش غذا کم کم در خانه می‌پیچد و در دل اکبر بیشتر. آمنه که همیشه به تنهایی در آشپزخانه دور خودش می‌چرخید و هرچه ننه صفیه می‌گفت در قابلمه می‌ریخت ،گوش به فرمان حوریه ایستاده و برعکس همیشه با ذوق و شوق کار می‌کند. عبدالکریم سر ظهر می‌رسد و ننه صفیه با موهایی که بوی حنا می‌دهد سر سفره می‌نشیند.مهمان بر خلاف رسول پُرحرف و شوخ است و مدام با بچه‌ها و برادرش بگو بخند می‌کند و سر به سر مادرش می‌گذارد . _دست شما درد نکنه عجب دستپختی دارین! فقط مواظب باشین اکبر و داداش رسول از این چاق‌تر نشن. عوضش آمنه و احسان باید بیشتر بخورن؛ شدن عین دوک‌های چرخونه. ننه با پسر بزرگش که می‌رود. حوریه چادرش را آویزان می‌کند و انگار تازه دستش می‌آید خانه را چطور مرتب کند. رسول به موهای بلند و سیاه حوریه نگاه می‌کند و دلش می‌خواهد به آنها چنگ بیندازد و ببویدشان. دختر به آن فکر می‌کند که شوهرش لابد دارد موهای سفیدش را می‌شمارد. دَم اذان مغرب تا می‌آید کمی بنشیند و چشم در چشم شوهرش بدوزد و کیف و کتاب اکبر را درست کند و با احسان حرف بزند، زنگ در خانه شنیده می‌شود. آمنه جستی می‌زند و به در میرسد و دخترک حمید با پیراهنی سرخ و زیبا به درون حیاط می‌دود و با دیدن رسول بر جایش میخکوب می‌شود. _ ببخشین دیگه. به حمید گفتم بی‌خبر نریم؛ گفت مزه ش به همینه. _ اشکالی نداره رؤیا جون. پس مادر کجاست؟ _ سر راه برای نماز جماعت رفت حرم. حالا حمید میره دنبالش. رؤیا از خانه‌ی جدید می‌گوید و اینکه شب از خستگی خوابش نبرده است. دختر به برادرش نگاه می‌کند که چطور با رسول دَم گرفته است و با او شوخی می‌کند. _خوب آقا دوماد دنیا خوش می‌گذره؟ رسول فقط لبخندی می‌زند و حمید می‌پرسد:《تو اون کارگاه چی کار می‌کنی؟》 _ از این دمپایی پلاستیکی‌های رنگ و وارنگ که بچه‌ها می‌پوشن، تولید می‌کنیم. _ آفرین! من که همون کارم ندارم. حالا قراره برم تو یکی از این پیک موتوری‌ها واستم. _شما چرا بیکاری ؟شما که یه پارچه آقایی و خواهری به این خوبی داری. حمید به رؤیا می‌نگرد که دارد با دقت به بچه‌های رسول نگاه می‌کند و حواسش نیست که بچه‌ی خودش دارد دست‌های کثیفش را با پیراهنش پاک می‌کند. _حالا بزار صابون این آبجی ما به تنت بخوره آقا رسول. اون وقت می‌بینی چطور پوست آدم رو می‌کنه. حوریه وسایل شام را آماده می‌کند و مثل صبح، دوباره چیزی کم می‌آورد. کیف پولشو برمی‌دارد و احسان را می‌فرستد تا گوجه فرنگی و پیاز بخرد. مادر که از موتور پسرش پیاده می‌شود، گویی چند وقت است دخترش را ندیده است، بغض می‌کند و با لبخند او را می‌بوسد. زن نمی‌داند با دیدن خانه و زندگی حوریه که از خانه‌ی عادله هم ساده‌تر است؛ باید از ازدواج دخترش خوشحال باشد یا ناراحت. رسول همین که عذرا خانم دل از حوریه می‌کند؛ دستش را می‌گیرد و می‌بوسد. _این چه کاریه! اولاد پیغمبر بیاد دست من رو ماچ کنه. نکن این کار رو آقا رسول ! رسول سریع یک پشتی دسته تمیز و کاسه‌ی هندوانه را می‌گذارد جلوی مادر. رؤیا ابرویی بالا می‌اندازد و با پوزخند به حمید نگاه می‌کند. حوریه نگاه آنها را می‌بیند و چشمانش را بر روی همه چیز می‌بندد و پیش مادر می‌نشیند. لااقل مادر کمی از وسایل و لباسام رو می‌آوردین. حمید دخترش را بغل می‌کند و با متلک می‌گوید:《آقا رسول که ندار نیست، همه چیز برات می‌خره.》