❣دعای عهد ❣
🌹بسم الله الرحمن الرحیم 🌹
اللّٰهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظِیمِ، وَرَبَّ الْکُرْسِیِّ الرَّفِیعِ، وَرَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَمُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجِیلِ وَالزَّبُورِ، وَرَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَمُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ، وَرَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبِینَ وَالْأَنْبِیاءِ وَ الْمُرْسَلِینَ .
اللّٰهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ بِوَجْهِکَ الْکَرِیمِ وَبِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنِیرِ وَمُلْکِکَ الْقَدِیمِ، یَا حَیُّ یَا قَیُّومُ، أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذِی أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمَاواتُ وَالْأَرَضُونَ، وَبِاسْمِکَ الَّذِی یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ، یَا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَیٍّ، وَیَا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَیٍّ، وَیَاحَیّاً حِینَ لَاحَیَّ، یَا مُحْیِیَ الْمَوْتیٰ، وَمُمِیتَ الْأَحْیاءِ، یَا حَیُّ لَاإِلٰهَ إِلّا أَنْتَ
اللّٰهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِیَ الْمَهْدِیَّ الْقائِمَ بِأَمْرِکَ صَلَواتُ اللّٰهِ عَلَیْهِ وَعَلَیٰ آبائِهِ الطَّاهِرِینَ عَنْ جَمِیعِ الْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِناتِ فِی مَشارِقِ الْأَرْضِ وَمَغارِبِها، سَهْلِها وَجَبَلِها، وَبَرِّها وَبَحْرِها، وَعَنِّی وَعَنْ وَالِدَیَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ الله
وَمِدادَ کَلِماتِهِ، وَمَا أَحْصاهُ عِلْمُهُ، وَأَحاطَ بِهِ کِتابُهُ.
اللّٰهُمَّ إِنِّی أُجَدِّدُ لَهُ فِی صَبِیحَةِ یَوْمِی هٰذَا وَمَا عِشْتُ مِنْ أَیَّامِی عَهْداً وَعَقْداً وَبَیْعَةً لَهُ فِی عُنُقِی لَا أَحُولُ عَنْها وَلَا أَزُولُ أَبَداً، اللّٰهُمَّ اجْعَلْنِی مِنْ أَنْصارِهِ وَأَعْوانِهِ، وَالذَّابِّینَ عَنْهُ، والْمُسارِعِینَ إِلَیْهِ فِی قَضاءِ حَوَائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلِینَ لِأَوامِرِهِ
، وَالْمُحامِینَ عَنْهُ، وَالسَّابِقِینَ إِلیٰ إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدِینَ بَیْنَ یَدَیْهِ؛
اللّٰهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنِی وَبَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذِی جَعَلْتَهُ عَلَیٰ عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً فَأَخْرِجْنِی مِنْ قَبْرِی مُؤْتَزِراً کَفَنِی، شاهِراً سَیْفِی، مُجَرِّداً قَناتِی، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدَّاعِی فِی الْحاضِرِ وَالْبادِی. اللّٰهُمَّ أَرِنِی الطَّلْعَةَ الرَّشِیدَةَ، وَالْغُرَّةَ الْحَمِیدَةَ، وَاکْحَُلْ
ناظِرِی بِنَظْرَةٍ مِنِّی إِلَیْهِ، وَعَجِّلْ فَرَجَهُ، وَسَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وَأَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُکْ بِی مَحَجَّتَهُ، وَأَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ.
وَاعْمُرِ اللّٰهُمَّ بِهِ بِلادَکَ، وَأَحْیِ بِهِ عِبادَکَ، فَإِنَّکَ قُلْتَ وَقَوْلُکَ الْحَقُّ:﴿ ظَهَرَ الْفَسٰادُ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِمٰا کَسَبَتْ أَیْدِی النّٰاسِ ﴾ ، فَأَظْهِرِ اللّٰهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمَّیٰ بِاسْمِ رَسُولِکَ، حَتَّیٰ لَایَظْفَرَ بِشَیْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ،
وَیُحِقَّ الْحَقَّ وَیُحَقِّقَهُ؛
وَاجْعَلْهُ اللّٰهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ، وَناصِراً لِمَنْ لَایَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ، وَمُجَدِّداً لِمَا عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ، وَمُشَیِّداً لِمَا وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دِینِکَ وَسُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّی اللّٰهُ عَلَیْهِ وآلِهِ، وَاجْعَلْهُ اللّٰهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدِینَ.
اللّٰهُمَّ وَسُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّی اللّٰهُ عَلَیْهِ وآلِهِ بِرُؤْیَتِهِ وَمَنْ تَبِعَهُ عَلَیٰ دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ . اللَّهُمَّ اکْشِفْ هٰذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هٰذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ، وَعَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعِیداً وَنَرَاهُ قَرِیباً، بِرَحْمَتِکَ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ...💚
الْعَجَلَ الْعَجَلَ یَا مَوْلایَ یَا صاحِبَ الزَّمانِ🌹
#امام_زمان
#فلسطین
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
🌹زیارت حضرت رسول الله(صلوات الله علیه و آله ) در روز شنبه
🌺 بسم الله الرحمن الرحیم. 🌺
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اللّٰهِ وَرَحْمَةُ اللّٰهِ وَبَرَكَاتُهُ،
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا مُحَمَّدَ بْنَ عَبْدِاللّٰه، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا خِيَرَةَ اللّٰهِ،
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا حَبِيبَ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا صِفْوَةَ اللّٰهِ،
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَمِينَ اللّٰهِ،
أَشْهَدُ أَنَّكَ رَسُولُ اللّٰهِ، وَأَشْهَدُ أَنَّكَ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللّٰهِ،
وَأَشْهَدُ أَنَّكَ قَدْ نَصَحْتَ لِأُمَّتِكَ، وَجَاهَدْتَ فِى سَبِيلِ رَبِّكَ،
وَعَبَدْتَهُ حَتَّىٰ أَتَاكَ الْيَقِينُ،
فَجَزَاكَ اللّٰهُ يَا رَسُولَ اللّٰهِ
أَفْضَلَ ما جَزىٰ نَبِيّاً عَنْ أُمَّتِهِ .
اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ
أَفْضَلَ ما صَلَّيْتَ عَلىٰ إِبْراهِيمَ وَآلِ إِبْراهِيمَ إِنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ....💕
#امام_زمان
#طوفان_الاقصی
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
🍃دمی باقرآن
💠 أَأَنْتُمْ أَشَدُّ خَلْقًا أَمِ السَّمَاءُ ۚ بَنَاهَا
💠 آيا آفرينش شما دشوارتر است يا آسمانى كه [او] آن را برپا كرده است؟💚
#امام_زمان
#سوره_نازعات_آیه۲۷
#بانوی_تراز
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
🍃حدیث روز
| پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) میفرمایند:
🌱 تمامی خوبیها با خرد به دست آید و کسی كه خردمند نیست ، دین ندارد.💚
#امام_زمان
#بانوی_تراز
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
🌺رفیق خوب من
• اینجوری خیلی قدرتمند تر به نظر میای :
اگه کسی سرت داد زد و تو میخوای تمومش کنه :
به جای داد و بیداد به آرومی بهش بگو:
<< روز بدی داشتی مگه نه؟>>
اینطوری تمومش میکنه:)
اگه کسی ناراحتت کرد :
مستقیم به صورتش نگاه کن، رک و بدون رودربایستی، بهش بگو که تو رو رنجونده اونموقع دفعه بعد که خواست کاری انجام بده یا حرفی بزنه حتما بهش فکر میکنه!:)
اگه موقع حرف زدنت کسی حرفت رو قطع کرد : به حرف زدنت ادامه بده جوری که انگار طرف مقابل وجود نداره اونموقع به زشتی کارش پی میبره و دیگه حرفتو قطع نمیکنه!:)
اگه میخوای باهات شوخی نکنه؟ :
به اولین شوخی ای که باهات میکنه نخند:
#امام_زمان
#بانوی_تراز
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
🌺 داستانک
💎جوانمردی در خانواده
مردی زنی خواست. پیش از آنکه زن به خانه شوهر آید، وی را آبله برآمد و یک چشم وی به خلل شد.[ دچار آسیب شد] مرد نیز چون آن بشنید،
گفت: مرا چشم درد آمد.
پس از آن گفت:
🔸نابینا شدم. آن زن به خانه وی آوردند و بیست سال با آن زن بود.
آنگاه زن بمرد.
مرد چشم باز کرد،
گفتند: این چه حالیست؟
گفت: خویشتن نابینا ساخته بودم تا آن زن از من اندوهگن نشود.
گفتند: تو بر همه جوانمردان سبقت کردی».
#امام_زمان
#تلنگر
#بانوی_تراز
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
☑️ این خوراکیها خستگی را از بدنتان بیرون میکنند:
👈🏻 درون آب، لیمو بریزید
👈🏻 قندهای طبیعی را فراموش نکنید
👈🏻 به بادام پناه ببرید
👈🏻 سوپ جو دوسر بپزید
👈🏻 گوشت را حذف نکنید🍃
#طب_سنتی 🍏
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دنیایِ ما نتیجه نقشی است
که ما بر آن میزنیم
نقاشِ دنیایمان، خودمانیم...
رنگ و طرحِ آن نتیجه کارهایمان
و وسعتِ آن به اندازه وسعتِ فکرمان است...❤️
سلام صبحتون بخیر و شادی🌹
#بانوی_تراز
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
C᭄
میخواستم که سیر ببینم
تو را.. نَشُد
هِی چشم بیقرار، چه وقت خجالت است...💕
#خاصترین_مخاطب_قلبم
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
C᭄
صبح بخیرهای تو
طعم هوای اردیبهشت میدهد ...
با نفس تو بوی بهار
به مشام من میرسد ..🌻🤍
سلام عشق جانم صبحت بخیر
#دلبر_ناب_دلم
#دورت_بگردم
مراقب خودت باش
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
🍁وظایف شیعیان در زمان غیبت کبری
🌺خواطر
هر خیالی که بر ذهن و قلب ما میگذرد، نوعاً معلول اسباب و عللی است که قبل از مشاهدات و مسموعات، عارض شده بود که زمینه را برای خطور آماده میکند.
اگر خواطر نفسانی و شیطانی باشد که مردود است و سبب پاره کردن زنجیر اتّصال محب به حضرت محبوب میشود و اگر خواطر ملکی و رحمانی باشد سبب اتّصال نور جزئی به نور کلی میگردد.
با یاری امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) میتوان خطورات نفسانی و شیطانی را دفع کرد و هر خطوری که مثبت و حقّانی نباشد سبب انقطاع و حجاب رؤیت نور حضرت (عجل الله تعالی فرجه) میگردد.🍂
#امام_زمان
#بانوی_تراز
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
🌹مهدویت
🖼 عکس نوشته
👤 استاد عالی
▫️در روز، حضرت هزاران بار برای ما دعا میکنند تا از بلایا محفوظ بمانیم، پس کمترین کاری که میتونیم بکنیم، تقدیم کردن صلوات با "وعجل فرجهم" به محضر ایشان است.❤️
#امام_زمان
#الّلهُـمَّ_عَجِّــلْ_لِوَلیک_الفرج
#بانوی_تراز
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
مهندسی فکر 13.mp3
15.13M
🍃مهندسی فکر ۱۳
💢 چرا اینقدر دیر کرد؟
چرا اینهمه سال، بعد از اینهمه دعا، بازم نیومد؟
چرا واقعاً؟
هیچ برای این سؤال، "فکرت" رو خرج کردی؟ ❤️
#در_آغوش_خدا
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
🌹مامان مهربون
بابای عزیز
دادن حق انتخاب و آزادی به کودک در ساختن شخصیت مثبت کودک بسیار مهم و اساسی است.
اما دادن انتخاب باید محدود باشد، مثلا نپرسید غذا چی دوست داری؟
به او دو حق انتخاب بدهید. سوال نکنید لباس چی میخوای بپوشی؟
👈 به او دو لباس پیشنهاد بدهید تا کودک گیج نشود و انتخاب برای او آسانتر باشد.
✅ حد دادن آزادی به کودک تا جایی است که باعث آسیب به خود یا دیگری نشود و به حقوق کسی تجاوز نکند.❤️
#حس_شیرین_زندگی
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
@nightstory57.mp3
12.46M
🍃منآرایشگاهنمیرم
༺◍⃟👧🏻🧒🏻჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
#شب_بخیر_کوچولو
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
🌹دخیل دوازدهم
🍃برگ ۶۳
_میدونی سید، آقا تو رو دوباره به من و بچهها بخشید.
_ من نوکر آقام.خاک پاشم. من دلم خوشه به رضایت آقا. بچهها دلشان خوش است که پدرشان به آنها لبخند میزند که پیشانیشان را میبوسد. رسول دلش به آن خوش است که هنوز زنده است و میتواند بچههایش را ببیند؛ و حوریه دلش به آن خوش است که مرد تا شب حالش بهتر میشود و ضعفش با غذایی که او در هر بار هم زدنش، صلواتی فرستاده است، برطرف میشود.حتی مرد مینشیند و با بچهها تلویزیون نگاه میکند.حوریه هم با وجود خستگی و بیخوابی میرود سراغ تایپ کردن خاطرات باباعلی و با خواندن آنها انرژی میگیرد. رسول که بالای سرش میایستد، میگوید:《 چه کار میکنی؟ خستهای، پاشو بخواب!》
_گفته بودم دارم خاطرات یکی از مددجوهای مرکز را تایپ میکنم. دو سه هفته است بهش قول دادم هنوز تموم نشده. گفتم لااقل یه دو صفحه تایپ کنم.
مرد دو سه خطی میخواند و میگوید:《دربارهی خیبره....عملیات خیبر معرکه ای بود واسه خودش... چقدر شهید، چقدر مجروح...》 حوریه با تعجب انگشتانش روی کلیدهای صفحه کلید خشک میشود و میپرسد:《 مگه تو خیبر بودی؟》
_نه ،من از این سعادتها نداشتم، برادرم اونجا بود... بعد خیبر که با یه دست برگشت خونه و خاطرات اونجا رو تعریف کرد، همش ۱۰ سالم بود.دلم میخواست زود بزرگ بشم و برم حساب عراقیها رو برسم؛ حتی به عبدالحسین قول دادم برم خیبر و دستش رو براش بیارم.
رسول به عکس برادرش نگاه میکند و دستانش را روی صورتش میگذارد .حوریه بلند میشود و لامپ را خاموش میکند. تاریکی سایهاش را بر اتاق میپاشد و تمام خستگیها و شب بیداریهای بیمارستان خودش را بر روی سر و روی حوریه میریزد.
صبح چشم باز نکرده یادش میافتد که سه روز مرخصیاش تمام شده و باید برود سر کار. اما دل تنها گذاشتن مرد را ندارد .اصلا دل بیدار کردنش را هم ندارد. آفتاب کم مانده سرخی اش را بر آسمان بپاشد که زود نمازش را میخواند و آمنه را بیدار میکند. دختر دارد روی سجادهای که حوریه برایش دوخته است، با دستهای کوچکش برای پدر دعا میکند.صدای آرام دعایش در آن سکوت سحر از دور و برش اوج میگیرد و نگاه آمنه را با خودش تا سقف اتاق میکشد.
حوریه میرود سراغ صبحانه درست کردن برای بچهها .کیف پسرها را باز میکند و به دفترها و کتابهایشان نگاه میکند. از آنها هم غافل شده بود. اگر تنبلی میکرد و مشقهایش را نمینوشت و احسان حسابی ریاضیاش ضعیف بود. و تازه داشت معنی حرف ننه صفیه را میفهمید.
چطور میتوانست هم سرکار برود و هم به درس و سلامتی ۳ بچه و شوهر بیمارش برسد. مطمئن بود بشارتی اخراجش میکند. اگر خانه نشین میشد، با آن حقوق کم رسول و کلی وام و قرضی که بابت خانهی جلالیه داشت، چه باید میکرد؟ با کیف پولی که دیروز در بیمارستان خالی شده بود چه بایدمیکرد؟ با دلش چه میکرد؟ اصلاً اگر مددجوها را نمیدید و کمکشان نمیکرد دست و دلش به هیچ کار نمیرفت.
سماور خودش را میکُشد تا آمنه سر میرسد و زیر آن را کم میکند و آب جوش را در قوری میریزد. حوریه به خودش که میآید، میرود سر یخچال. فقط تکهای پنیر خشک شده کنج یخچال است. پنیر را میشوید و چند گوجه فرنگی کنارش خُرد میکند و تازه یادش میآید شب قبل فقط چند تکه نان بیات ته سفره بود.دیر است اما چارهای ندارد. پسرها را بیدار میکند و تا سر کوچه میدود .نانوایی خیلی شلوغ نیست؛ اما تا نوبت او برسد بچهها رفتهاند مدرسه.
زنان صف نانوایی فقط نگاهش میکنند و دوباره شروع میکنند به پچ پچ کردن. مردی هم از میان صف مردها نگاهش میکند. دختر این پا و آن پا میکند و بالاخره سرش را به طرف مرد میچرخاند .مرد برایش آشناست؛ مردی که ناجی رسول شده بود و در میان آن همه همسایهای که چشم دیدنشان را نداشتند؛ آمبولانس خبر کرده بود.مرد حال رسول را میپرسد و نانهایی را که خریده است به دست حوریه میدهد و دوباره در صف میایستد. دست حوریه با اسکناسهای چروک خوردهاش که پیش میرود؛مرد سرش را پایین میاندازد و در مقابل نگاه کسانی که در صف ایستادهاند، میگوید با رسول حساب و کتاب دارد و بعداً حساب میکنند.
حوریه قدم تند میکند؛ اما وقتی میبیند مردی دارد از روبرو میآید؛ قدم کُند میکند و بعد چنان به سرعت قدم هایش اضافه میکند، که میفهمد دارد تا خانه میدود. پسرها لباس پوشیدهاند و آمنه دارد مشقهای اکبر را تند تند و بد خط مینویسد. نانهای داغ را که در سفره میگذارد، همه هجوم میآورند طرف نان و حوریه برای همهشان چای شیرین درست میکند.بعد لقمهای هم برای اکبر میگیرد و در کیفش میگذارد. اکبر لقمهی احسان را از دستش میقاپد و میخندد. حوریه ناگهان احساس میکند با وجود بچهها و همهی شیطنتهايشان،چقدر خوشبخت است. مثل پدرش که همیشه وسط پیشانی او را میبوسید،بین دو چشم بچهها را میبوسد و روانهی مدرسه شان میکند.
سر که برمیگرداند رسول پشت سرش است و دارد به وی نگاه میکند که چطور نگاهش بدرقه ی راه بچههای اوست. تا با هم بنشینند و دوتایی چایی و نان خالی بخورند ؛تلفن حوریه زنگ میخورد و مادرش میگوید دو روز است دلش شور میزند و فکر میکند اتفاق بدی برای او افتاده است. تا حوریه گوشی را به شوهرش بدهد و دل مادر آرام شود؛ چشمش به ساعت مانده است که همیشه تا آن موقع رسیده بود مرکز.
_من دارم میرم سر کار. تو هم پاشو برو آسایشگاه.
_ نمیخواد بری. امروز رو استراحت کن.
_ من یه کارگرم، هر روز که نرم سر کار روزی خودمون رو بریدم.
دختر دلش نمیآید مرد را بفرستد سرکار. هنوز کاملاً روبهراه نشده است، میترسد باز اتفاقی برایش بیفتد. اما رسول لباسش را میپوشد.
_ پس لااقل بیا این گوشی من رو ببر .هر وقت حالت بد شد زنگ بزن خونه.
_باورت میشه من سر از اینا در نمیارم .تازه وقتی حالم بد میشه دیگه چیزی حالیم نیست. کارگرهام بخوان زنگ بزنن، اونجا تلفن هست دیگه.
تا مرد را راضی کند که میخواهد او هم بیاید و محل کارش را ببیند؛ هر دو وسط کوچه هستند.همان مرد داخل نانوایی، زنبیل خرید به دست، از سر کوچه که رد میشود، آنها را میبیند .مرد، خوش و خندان دستی برای رسول تکان میدهد.
_دیگه نبینم مریض بشی سید. اگه بدونی اون روز خانومت چه حال و روزی داشت .
_من شرمندهی شما و همه همسایههام آقا حیدر.
_ خواهش میکنم... آبجی شما هم اگه کاری داشتین به این حاج خانوم ما بگین. خونهی ما نبش همین کوچه س.
حوریه هنوز خجالت زدهی نانهایی است که صبح از مرد گرفته بود. اصلاً هم به مسیری که او اشاره کرده است، نگاه نمیکند تا خانهاش را یاد بگیرد. دیگه روی زحمت دادن به همسایهها را ندارد.
صدای دستگاههای کارگاه تولیدی تا سر کوچه میآید. حوریه نمیداند مردی که از شنیدن هر صدایی مغزش سوت میکشد و از سردرد به سرش میزند و عصبانی میشود؛ چطور میتواند آنجا دوام بیاورد. حوریه میداند که باید زبان بریزد تا صاحب کار شوهرش دلش به رحم بیاید و رضایت بدهد رسول دوباره در میان آن همه سر و صدا کار کند.اما مردی که سرش را باندپیچی کرده است تا چشمش به رسول میافتد به طرفش هجوم میآورد و شروع به ناسزاگویی میکند.
_مرد ناحسابی زدی سرم رو شکستی، تازه حال و احوالم میکنی. یه هفته برام طول درمان نوشتن. امروز اومدم سر کار که برم از دستت شکایت بکنم. اگه میمُردم یا ضربه مغزی میشدم؛ کی جواب پنج سر عائله من رو میداد؟
حوریه میترسد، میترسد دوباره حال رسول بد شود. همه کارگرها دارند نگاهش میکنند؛ اما خودش را جلو میاندازد تا رضایت مرد را بگیرد. صاحب کارگاه هم که میآید آب پاکی را روی دستشان میریزد.
_آخه خانوم مگه با آه و ناله، کار من میچرخه که نگهش دارم. امروز دیدین که چه قشقرقی به پاشد. شیش ماهه اینجاس. تا حالا چند بار زده به سرش و دعوا راه انداخته. دو بار مادرش اومده وساطت، حالا که شما اومدی. میبینی که شاکی داره.
مرد همانطور حرف میزند و رسول به زنش نگاه میکند که مدام طرف او را میگیرد و جدش را قسم میدهد تا اخراجش نکنند. اما مدیر کارگاه تنها کاری که میکند این است که نصف حقوق آن ماه رسول را به کارگری که سرش شکسته است بدهد تا از شکایت منصرف شود.کمی هم پول کف دست رسول بگذارد و برای همیشه عذرش را بخواهد. حوریه گلولهی آتش است، اما وقتی چشمش به رسول میافتد که از چشمهایش مثل تنور نانوایی آتش بیرون میآید و صورتش گُر گرفته است، سعی میکند لبخند بزند.
_نمیخواد ناراحت باشی. من که مثلاً حالم خوبه، از سر و صدای اینجا سردرد گرفتم .اصلاً همون بهتره که اینجا کار نکنی. بیخود اصرار کردم نگهت دارن.
_ پس چه کار کنم؟ کار دیگهای بلد نیستم. از بایگ که اومدیم با دیپلم ردی افتادم به کارگری. چند ساله همش از سر این کار میرم سر اون کار. یا خودم نمیتونم دوام بیارم، یا عذرم رو میخوان.
_غصه نخور .بالاخره یه کار بی سر و صدا پیدا میشه. فقط کاش سلامتی خودت رو جدی میگرفتی.
_ ننه صفیه گفت تا زن نگیرم آدم نمیشم. زن گرفتم و آدمم نشدم.
حوریه فکر میکند باید خودش جلو بیفتد و یک کار مناسب برای رسول پیدا کند. اما اول از همه باید میفهمید درد بیدرمان رسول از چیست.
به حرم که میرسند از طرف خیابان نواب و صحن آزادی وارد میشوند. حوریه دوباره یاد رضا میافتد. انگار ناگهان جلوی چشمش ظاهر شده است و دوباره دارد میگویدهوای پسر عمویش را داشته باشد. نمیداند چطور پایش کشیده میشود طرف پلههای بهشت رضا .تا برای رسول تعریف کند سید رضا چطور شهید شده، رسیدهاند بالای سنگ قبر رضا. سنگ قبری که نمیداند کار پدر رضاست و یا دایی اش.
_خوش به سعادتش! کاش منم پول داشتم و اینجا پایین پای آقا خاکم میکردند🍂
#قصه_شب
#دخیل_عشق
#بانوی_تراز
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خالق مهربان، يگانه
تکيه گاه من و توست!
پس؛به"تدبيرش"اعتماد کن،
به"حکمتش"دل بسپار،
وبه سمت او"قدمي بردار"
تا ده قدم آمدنش بسوى خود
را به تماشا بنشينی ❤️
شبتــون بخیــر💫
#بانوی_تراز
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
❣چقد خوبه وسط
شلوغی های این زندگی
پیدات کردم تا دوست داشته باشم
و این می ارزه به گم کردنِ همه 🧡
#دلآرام
#دورت_بگردم
|https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7