eitaa logo
بانوی تراز
1.1هزار دنبال‌کننده
27هزار عکس
3.8هزار ویدیو
13 فایل
تنها گروه جهادی تخصص محور با حضور بانوان کنشگر اجتماعی در کشور..... @ciahkale ... ادمینمون هستن - ناشناسمون https://daigo.ir/secret/1326155415. . .
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 قصه شب👇👇👇👇👇👇👇
🌹فصل دوم 🍃برگ نوزدهم عمرو با خشم پرسید: 《 او خبری از ما به نعمان داده ؟》 مختار گفت:《 نه ! اما او را سرزنش کرده است.》 شبث گفت:《 اگر حسین بن علی زودتر پاسخ نامه‌ها را ندهد، بیم آن را دارم که کار از دستمان خارج شود و یزید بر کوفه مسلط گردد.آن وقت روزگار بر کسانی که به حسین نامه نوشته‌اند ،سیاه خواهد شد.》 عمرو گفت:《 حسین بن علی یا با یزید بیعت می‌کند یا نمی‌کند. اگر بیعت نکند که راهی جز پیوستن به کوفیان ندارد و اگر بیعت کند ،پیمانی با یزید خواهد بست تا حقوق کوفیان نیز محفوظ بماند. در هر صورت پیروزی از آن ماست.》 در همین حال نعمان بن بشیر وارد مسجد شد. جماعت برخاستند. نعمان در جایگاه پیش نماز ایستاد. عمرو بن حجاج و مختار و شبث نیز به او اقتدا کردند. ربیع در حیاط خانه‌ی خود تنها بر سکویی نشسته و در خود فرو رفته بود. ام ربیع از خانه بیرون آمد و از دیدن ربیع اندوهناک و آرام به او نزدیک شد و کنارش نشست. ربیع نگاهی به مادر انداخت و دوباره در خود فرو رفت.گفت: 《هیچ وقت فکر نمی‌کردم دنیا به این فراخی، این چنین برایم تنگ شود.》 مادر گفت :《`تا وقتی چاره‌ی کار را در انتقام ببینی، هرگز دلت آرام نخواهد گرفت.》 《و اگر از خون پدرم هم بگذرم ،باز دلم آرام نخواهد گرفت. اما تو تنها به خود می‌اندیشی !مرگ پدر را فراموش کرده‌ای و می‌خواهی مرا آرام کنی تا جانم را حفظ کرده باشی! ولی من برای ریختن خون قاتلان پدرم، از مرگ هراسی ندارم.》 بلند شد و در حیاط قدم زدم. ام ربیع گفت: 《 پدرت در دفاع از علی کشته شد و تو اگر در دفاع از فرزند علی کشته شوی، من باکی ندارم؛ اما در انتقام از خون پدرت، هرگز تو را یاری نمی‌کنم.》 ربیع که برای نخستین بار این سخن را از مادر می‌شنید، جا خورد و ایستاد .گفت: 《 تو چه می‌گویی!؟》 ام ربیع بر خاست و در چشم‌های ربیع خیره شد. گفت: 《 علی بن ابیطالب داماد پیامبر بود و اولین مسلمان که هرگز از پیامبر دست برنداشت.او نزدیک‌ترین فرد به پیامبر بود و هرگز سنت رسول خدا را ترک نکرد. وقتی معاویه با نیرنگ و فریب، همین کوفیان را از گرد علی پراکند و سلطنت خویش را محکم کرد ،دیگر از سنت رسول خدا و قرآن، جز نامی باقی نماند.حالا که کوفیان به خود آمده‌اند و فرزند علی را طلب کرده‌اند، از تو می‌خواهم راهی را انتخاب کنی که هم رضای خداوند در آن است، هم خشنودی پدرت که جان خویش را در آن راه گذاشت.》 ربیع گویی هنوز سخنان مادر را در نمی‌یافت. گفت: 《 این‌ها حرف‌های تازه‌ای است که از تو می‌شنوم.》 《 تاکنون سکوت می‌کردم، چون حسین بن علی سکوت کرده بود .اگر پدرت زنده بود، به راهی می‌رفت که حسین بن علی می‌رود.》 ربیع اندیشید .گفت: 《 اگر حسین بن علی_ آنگونه که عبدالله می‌گوید_ پاسخی به نامه‌های کوفیان ندهد ؟!》 《اگر حتی یک پیرزن یهودی در آن سوی مرزهای اسلامی به حسین نامه بنویسد و از او داد بخواهد ،حسین دریاری او لحظه‌ای درنگ نخواهد کرد.》 در مسجد کوچک بنی کلب نماز پایان یافته و عبدالاعلی که پیش نماز بود ،بعد از سلام نماز، برخاست و رو به مردم ایستاد تا خطبه بخواند. در همین حال، زبیر بن یحیی برخاست. گفت: 《 ای شیخ پیش از آنکه خطبه بخوانی و مردم را به خدا فراخوانی ،داد مرا بستان!》 جماعت با تعجب به او نگاه کردند. عبدالاعلی به کنایه لبخند زد و گفت: 《 همه از تو نزد من داد می‌خواهند.》 جماعت خندیدند و عبدالاعلی که در نگاه زبیر دلگیری را دید، گفت: 《 حالا این چه کسی است که تو را این چنین برآشفته که نزد من داد می‌خواهی؟!》 زبیر گفت:《ربیع بن عباس !امروز همه‌ی شاهدان دیدند که او در بازار با من چه کرد. وقتی تو از کار جوانان غافل شوی، جز این نیست که حرمت شیوخ را زیر پا نهند.》 همهمه میان جماعت در گرفت. عبدالاعلی آنان را با اشاره‌ی دست به سکوت فراخواند. بعد گفت: 《صبر کنید ببینم!اگر کسی پیمان بنی کلب با بنی امیه را بشکند و به خلیفه‌ی مسلمانان ناسزا بگوید،حکمش چیست؟》 بشیر آهنگر برخاست. گفت: 《این چه حرفی است زبیر؟!...آنچه من دیدم،این بود که ربیع می‌خواست مال خود را به تو بفروشد و تو می‌خواستی بهای کمی به او بدهی که برآشفت؛ چه ربطی به خلیفه‌ی مسلمانان دارد؟!》 زبیر گفت:《وقتی میگویم،همه غافلیم برای همین است!جز این است که پیمان شکن جان و مالش بر شیخ بنی کلب حلال می‌شود؟》 دوباره همهمه در گرفت. عبدالاعلی از زبیر پرسید: 《زبیر گفت:《عباس...!او در مکه نمرد، در شام کشته شد. چون به معاویه ناسزا گفت و پیمان ما را با بنی امیه زیر پا نهاد. شامیان نیز او را کشتند.》 سکوت مسجد را فرا گرفت. بشیر نیز خاموش نشست. عبدالاعلی گفت: 《اگر چنین بود،خلیفه پیکی می‌فرستاد و مرا از این کار باخبر می‌ساخت. 🍂 https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
و یک روز اشک هایت سرازیر می شود، نه به خاطر مشکلات، بلکه به این دلیل که خداوند همه دعاهای تو را اجابت کرده است.🌺 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شبتون بخیر💖💫 https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. 💞دیگر به یک دنیا 💞نخواهم داد جایت را 💞من دوست دارم زندگی 💞با دست هایت را https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
تو که باشی شب هم که بیاید دلم به بودنت قرص است...💕 https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
بیخود برای من شب خوش آرزو نکن ؛ خوابم نمی برد به خدا "بی حضور تُ..." شبت بخیر آروم جونم..💕 ‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‌‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا