یا أبتاه ! مَن ذا الذی خضّبك بدمائك؟ محاسنت رو كی خونی كرده؟
كی این كارو كرد؟بابا كی یتیمت رو بزرگ كنه؟كی برای این زن های بی كس موند؟
یه نگاه به اینها بكن ثمّ إنّها وضعت فمها على فمه الشّریف لب روی لب های بابا گذاشت
گم كردم عمه دست و پاموجونی نموده توی دستام عمه مراقب باش نیوفته بابام رو بگذار روی پاهام بابا سلام ویرونه مون روامشب چراغون كردی باباسنگین شده سایه ات عزیزمیاد غریبون كردی بابا
بابا یه سئوال داشتم از عمه ام،حالا جوابش رو گرفتم، بابا شب عاشورا دیدم همه خضاب كردن،گفتم:عمه بابام چرا خضاب نكرد؟عمه درست جوابم رو نداد
گفت بابات عزادار ِ، حالا نگاه میكنم:محاسنت غرق خون ِ،بابا
هر جا خواستند مارو بزنند عمه بازو سپر میکرد اگه عمه نبود همون شام غریبان جون داده بودم
بابا امروز که رفتیم مجلس یزید تند می بردند اُسرا رو با صورت زمین می خوردند بچه ها
من نتونستم خودم رو کنترل کنم از رو ناقه افتادم عمه رو بردند قافله رفت من ازقافله عقب افتادم بابا،بچه ی گم شده وقتی پیداش میکنند آب بهش میدن،طعام بهش میدن،نوازشش میکنند بغلش میکنند من یه دفعه گوشم سوخت چشمم سیاهی رفت
وقتی رسیدم به قافله دیدم نمی تونم با عمه حرف بزنم نخواستم نمک به زخمش بزنم اما رفتم لای نیزه ها بین همه سرها یه سره از همه بیشتر آسیب دیده بود
خودتم خوب می دونی، سرهای شکافته با شمشیر شکافته شدند،اما سر عموی من با عمود خُرد شده
بابایی رقیه رو با خودش برد...😭😭
تحمل دوری از دردونه اشو نداشت😭